اشعار فاطمیه بخش 3
اشعار فاطمیه
اگر چه هر شب و هر روز گریـه شـد کارم
خـدا گـواست علــی بـر تـو اشک میبارم
هــزار بــار اگــر بشکننــد دســت مـرا
دمــی ز یــاری تــو دســت بر نمیدارم
حدیث سینه و مسمار اگر چه مخفی ماند
هـزار زخــم نگفتــه بــه سینــهام دارم
بـه نالههــای شب و اشـک غربتم سوگند
مـن آن نیــم کــه علـی را غریب بگذارم
علی به چاه برَد درد خویش و من هر شب
کنــم نگـاه بــه مــاه و، سرشک میبارم
مــرا بــه جـای حمایت، جواب رد دادند
خــدا گــواست ز اهــل مدینــه بیزارم
حقیقتی است که چون میروم به نزد پدر
بــوَد نشانــۀ غــصب فـدک به رخسارم
مـرا نـه داغ پـسر، غصههـای مولا کشت
اگــر چــه بــر در خانــه زدنـد بسیارم
میـان آن همـه دشمن کسی نشد «میثم»
بـه غیــر مـحسن ششماهـهام دگر یارم
غلامرضا سازگار
اگر چه خصم، درِ خانه ریخت بر سر من
رواست گریـه کنیـد از بـرای شوهر من
مدینه گریۀ مـن سخـت خستهات کرده
حلال کـن کــه بــوَد روزهای آخر من
خدا گــواست مــرا میزدند و میلرزید
چو گوشواره که لرزد به گوش، دختر من
ز تازیانــه بــوَد سخـتتر نگـاه علی
کــه ایستــاده غریبــانه در برابـر مـن
علی! که گفته غریبی؟ به این گروه بگو
که هست فاطمه تنها، تمام لشکر مـن
برای یاری من خویش را مده زحـمت
که پشت در شده ششماهۀ تو یاور من
پنـاه مـن شــده دیوار و، در شده سنگر
شکست پهلو و آتـش گـرفت سنگـر من
خدیجه نیست که از من کند پرستاری
از این به بعد دگر زینب است مادر من
دگــر زنــان مدینــه عیــادتم نکنند
مگــر کــه قاتلـم آیــد کنار بستر من
کنم ز لطف و کرامت شفاعت از «میثم»
که ریـزد از قلمش اشـکِ دیدۀ تر من
جگرم خون و دلم سر به گریبان علی است
صبـح هـم در نظرم شام غریبان علی است
گرچـه بــا چـاه کنـد درد دل خــود ابراز
چـاه هـم بیخبـر از غصۀ پنهان علی است
سنــد غربـت مــولاست رخ نیلــیِ مــن
سنـد غربـت من، سینۀ سوزان علی است
بارهـا دشمـن اگـر آیـد و دستـم شکنـد
دست بشکستۀ من باز به دامان علی است
کافـران در حــرم وحــی نیــارید هجوم
به خدا قصد شما حمله به قرآن علی است
اهل یثرب ز چه از گریۀ من خسته شدید؟
دو سه روز دگری فاطمه مهمان علی است
درِ آتــش زده و نالــۀ مظلومــی مــن
سنـد مستنـد سوختـن جان علی است
رفتــم امــا جگــرم بهر علی میسوزد
به خدا خانۀ بیفاطمه زندان علی است
دارم امیـد کـه در حشر پریشان نشـود
حال آن سوخته جانی که پریشان علی است
داده تـاریخ بـه هـر عصـر، گـواهی «میثـم»
کـز ازل صبـر و رضـا پایـۀ ایمان علی است
غلامرضا سازگار
من آن لاله ي وحي ام که گرديده خزاني
قدم گشته کماني در ايام جواني
مدينه ز تو سيرم، دعا کن که بميرم
*****
بهارم شده پاييز نمانده بر و برگم
به زودي همه ياران بنالند به مرگم
مدينه ز تو سيرم، دعا کن که بميرم
*****
علي بي کس و تنها غريبانه نشسته
دگر کار نيايد از اين دست شکسته
مدينه ز تو سيرم، دعا کن که بميرم
*****
من آن ياس کبودم که چيدند ز باغم
به لب آمده جانم به دل مانده دو داغم
مدينه ز تو سيرم، دعا کن که بميرم
*****
نه ديوار مرا کشت، نه مسمار مرا کشت
بدانيد بدانيد غم يار مرا کشت
مدينه ز تو سيرم، دعا کن که بميرم
*****
نفس ها شده در دل، همه شعله ي آهم
تنم نقش زمين شد، علي کرد نگاهم
مدينه ز تو سيرم، دعا کن که بميرم
*****
من و بازوي مجروح، من و صورت نيلي
کجا بر ورق گل بود طاقت سيلي
مدينه ز تو سيرم، دعا کن که بميرم
*****
مشب شب بي مادري زينب کبراست
فردا علي و خانه ي در بسته ي زهراست
امان از دل حيدر(2)
*****
امشب نفس فاطمه شد حبس به سينه
فردا ز غمش گريه کند شهر مدينه
امان از دل حيدر(2)
*****
امشب بنويسيد به ديوار مدينه
فردا حسنينند عزادار مدينه
امان از دل حيدر(2)
*****
امشب رود از دست علي يار غريبش
يک خانه ي بي فاطمه فرداست نصيبش
امان از دل حيدر(2)
*****
امشب گل و پروانه و بلبل به خروشند
فردا ز غم شمع سيه جامه بپوشند
امان از دل حيدر(2)
*****
امشب حرم فاطمه زوار ندارد
جز مهدي موعود عزادار ندارد
امان از دل حيدر(2)
*****
شب است و غم و درد و الم و تابش مهتاب، در آن شهر پر از ظلم، به جز مردم يک خانه، همه خواب ، همه خواب، و جز هِق هِق آهسته ي يک مرد، و يا ناله ي آرام دو سه کودک بي تاب، اگر گوش کني مي شنوي زمزمه ي ريختن آب
*****
اگر چه همه خوابند، ولي در دل آن خانه پر از ماتم و غوغاست، که اين شب، شب بي مادري زينب کبراست، شب اصلي ضربت زدن حضرت مولاست، شب غسل گل ياس علي حضرت زهراست
*****
علي بود وَ يک زانوي لرزان، علي بود و غم تازه يتيمان، علي بود وَ آن اشک روان، سينه ي محزون پر از درد، وَ آن گريه ي پنهان، علي بود، وَ يک ياس شهيده، همان شير خدا، حيدر کرار وَ رنگي که ز رخسار پريده، همان فاتح خيبر، که قدش سخت خميده، علي بود، همان همسر زهرا، که چندي است به جز فاطمه از مردم آن شهر سلامي نشنيده، علي بود وَ رخساره ي زهرا که سه ماه است نديده
*****
علي بود و دلي خسته در آن بارش غمها، علي بود وَ اسماء، کنار بدن خسته ي زهرا، در آن نيمه شب ساکت و خلوت، همان نيمه شب غصه و غربت، شب هجر، شب اوج مصيبت، شب مرگ علي، مرگ گل ياس، علي کرد نگاهي سوي اسماء، که بريز آب روان بر روي گلبرگ گل ياس
*****
وَ با اشک نگاهي به تن فاطمه اش کرد و چنين گفت: عزيز دل حيدر، مددي کن که دهم غسل تنت را، کمک کن که بشويم بدنت را، وَ با نام خدا غسلِ گل ياس شد آغاز، خدا داند از آن لحظه که شد چشم علي سوي گلش باز
*****
علي بود وَ قلبي که به اندازه ي يک فاطمه غم داشت، علي بود وَ بازوي کبودي که ورم داشت
*****
وَ دستان علي بر گل زخم بدن فاطمه اش خورد، علي زنده شد و مرد، نفس در دل او حبس شد و سوخت، علي چشم به چشمان گلش دوخت، وَ آن بغض که در سينه نهان داشت رها شد، دوباره قد او خم شد و تا شد، وَ روح از بدنش رفت و جدا شد، سرش را به روي شانه ي ديوار زد و زار زد و گفت:، نگفتي به علي فاطمه يک بار، از اين زخم وَ از قصه ي ديوار، از اين اذيت، آزار، از اين سينه و از لطمه ي مسمار، خدايا چه کند حيدر کرار؟!
*****
همه عالم هستي، فغان گشت و ز آه دل آن رهبر مظلوم، وَ از اشک يتيميّ حسين و حسن و زينب و کلثوم، به جز زمزمه ي ريختن آب، از آن خانه صدائي به سما رفت، که تا عرش خدا رفت، صداي طپش يک دل خسته، که بندش شده پاره وَ از ريشه گسسته، صداي کمرِ کوه، که از غصه شکسته
*****
فقط آه کشيد آه، علي با مدد فاطمه استاد روي پا، وَ چنين گفت به اسما، بريز آب به روي گل حيدر، ولي سعي کن آرام بريزي که ياسم شده پرپر، بريز آب ولي سعي کن آرام بريزي که گلم خسته ي خسته است، بريز آب ولي سعي کن آرام بريزي، که پهلوش شکسته است
*****
علي شست تنش را، و َبا گريه چنين گفت به زهرا: شدي پرپر و اين شهر نفهميد، که گل طاقت اين اذيت و اين همه آزار ندارد، تو رفتي و علي يار ندارد، وَ در مردم اين شهر طرفدار ندارد، گذشت از من و تو قصه ولي کاش به گلبرگ شقايق بنوسيند، که گل تاب فشار در و ديوار ندارد ...
زينب مباد شکوه ز بي مادري کني
آمـاده بـاش تـا کــه پدرپروري کني
با مرگ من چو روز علي تيره ميشود
بايـد بـر او بسـوزي و روشنگري کني
آنسـان که مادرت به نبي مادري کند
بايـد تــو از بـراي علـي مادري کني
من ديدهام زبان علي در دهان توست
بايـد تـو بـا زبـان علي، حيدري کني
مـن کوثـر محمّـد و تو کوثر علي
آري تـو را سـزد کـه بـر او کوثري کني
مگذار تا حسين روَد تشنه لب به خواب
بيـدار بـاش تـا کـه بر او ساغـري کني
از قتلگه گرفته الـي مجلس يزيـد
بايــد تــو بـر حسيـن، پيامآوري کني
من پاي کرسي سخنت ميکنم جلوس
وقتي به شهر شام، سخـنگستري کني
فريــادزن، خــروش برآور، سخن بگو!
آنسـان کـه از رسـول خدا دلبري کني
«ميثم» بگير درس ولايت ز فاطمه
خواهـي اگــر بـراي علي شاعري کني
مي شويمت که آب شوم در عزاي تو
يا خويش را به خاک سپارم به جاي تو
قسمت نبود نيت گهواره ساختن
تابوت شد تمامي چوبش براي تو
گر وا نمي شدند گره هاي اين کفن
دق مرگ مي شدم ز غم بچه هاي تو
خون جاي آب مي چکد از سنگ غسل تو
خون مي چکد که زنده کند ماجراي تو
در بود و شعله بود و در افتاد روي تو
گم شد ميان خنده ي مردم صداي تو
در بود و شعله بود و از آن در عبور کرد
هر کس که بود نيمه شبي در دعاي تو
حالا زمان غسل تو فهميده ام گلم
روي تو را نديد کسي تا شفاي تو
تنها نه جاي دست کبودي به چهره ات
آتش اثر گذاشته بر چشم هاي تو
نگ اسلام پريد رکن توحيد شکست
اي پـدر زود بيـا مادرم رفت ز دست
طاير سوخته بـال و پـر مـا را کشتند
جان بابا بـه خـدا مـادر مـا را کشتند
ما عزادار شديم، بيپرستار شديم
*****
اي پـدر زود بيـا بـه خدا دير شده
مـادرم را بنگـر پس چـرا پير شده
وقتي از قامت او پرده کشيديم پدر
صورت نيلي او را همـه ديديم پدر
ما عزادار شديم، بيپرستار شديم
*****
مــا کــه در لانـه وحي دو کبوتر بوديم
تـا سحــر اشکفشـان دور مـادر بوديم
همه شب روي نيايش به خدا ميکرديم
به مريضي کـه شفا يافت دعا ميکرديم
ما عزادار شديم، بيپرستار شديم
*****
اي پـدر مـادر مــا به خدا راحت شد
بين ما و زينب درد و غـم قسمت شد
چشم او حجـره بـيصاحب مادر بيند
چشـم مــا قاتـل او را سـر منبر بيند
ما عزادار شديم، بيپرستار شديم
*****
اي پدر رفت ز دست روح و ريحانه ما
خانــه سوختـهاش شــد عـزا خانه ما
ما نگه کرده و در پيش دو چشم تر ما
خانــه سوختــه شــد قتلگـه مادر ما
ما عزادار شديم، بيپرستار شديم
*****
مام بي ياور علي خداحافظ
از همه تنهاتر علي خداحافظ
علي حلالم کن، گريه به حالم کن
*****
نمانده جز اشکم نمانـده جز آهم
گريه کن اي مولا به عمر کوتاهم
علي حلالم کن، گريه به حالم کن
*****
غـريب نخلستــان خدانگهدارت
به لب رسيده جان خدانگهدارت
علي حلالم کن، گريه به حالم کن
*****
اگر چه يا مولا به کس نميگويم
تو خـود گواهـي از کبودي رويم
علي حلالم کن، گريه به حالم کن
*****
مدينـه بيزهرا همه بود قبرت
الهي اي مولا خدا دهد صبرت
علي حلالم کن، گريه به حالم کن
*****
کلام حق هديــه بــه روح پاکم کن
شبانـه غسلـم ده شبانـه خاکم کن
علي حلالم کن، گريه به حالم کن
*****
مانده براي مـن مخفي و سربسته
بازوي مجـروح و پهلـوي بشکسته
علي حلالم کن، گريه به حالم کن
زينب اي يار من و يار و غمخوار علي
هــم پرستـار منــي هـم پرستار علي
تو پس از فاطمه از بهر علي فاطمهاي
چـاه غمهـاي علـي همـدم آه همهاي
تو عزيزي تو عزيز، دخترم اشک مريز
*****
کمتـر از ســوز درون بــه جگـر تـاب بده
هر شب از جـا برخيـز بــه حسين آب بده
نيمههاي دل شب دور و بــر حيــدر باش
گرچه طفلي به حسين و حسنم مادر باش
تو عزيزي تو عزيز، دخترم اشک مريز
*****
جــاي مسمــار بـــود روي آيينه من
دست خود را مگذار بر روي سينه من
گرچه از آتش غم بال و پرم ميسوزد
تو اگـر اشـک بريزي جگرم ميسوزد
تو عزيزي تو عزيز، دخترم اشک مريز
*****
بسکه آزردهام از عمر خود سير شدم
قامتم گشتـه کمان به خدا پير شدم
دختـرم گريـه ي آرام تـو بـيتابم کرد
دم به دم غصـه بـيمادريت آبم کرد
تو عزيزي تو عزيز، دخترم اشک مريز
*****
سرنوشت تو همه غم و اندوه و بلاست
گـودي قتلگـه و وادي کرب و بلاست
نالـه بايــد ز غــم لالــه پرپــر بزني
بوســه بــر حنجر خونين برادر بزني
تو عزيزي تو عزيز، دخترم اشک مريز
يا علي گريه به حالم کن
يـاد انـدوه و مــلالم کن
من که رفتم تو حلالم کن
کن گريه بر يارت، خدا نگهدارت
*****
اشک من بر تو بوَد جاري
بعــد زهـرا تـو عزاداري
شاهد اين در و ديـواري
کن گريه بر يارت، خدا نگهدارت
*****
جان زهرا که رسـد بر لب
عـوض فاطمـه از امشب
خانــه دار تـو بود زينب
کن گريه بر يارت، خدا نگهدارت
*****
من و محسن دو شهيد استيم
اوليــن کشتــه ي تـو هستيم
از جهان ديـده فــرو بستيم
کن گريه بر يارت، خدا نگهدارت
*****
دشمنــان تـو همــه پستند
گرچـه بـازوي مـرا خستند
از چه رو دست تو را بستند
کن گريه بر يارت، خدا نگهدارت
*****
اي تــولاي تــو ديـن من
اين تو اين نور دو عين من
گريــه کـن بهر حسين من
کن گريه بر يارت، خدا نگهدارت
*****
امشب شب بي مادري زينب کبراست
فردا علي و خانه ي در بسته ي زهراست
امان از دل حيدر(2)
*****
امشب نفس فاطمه شد حبس به سينه
فردا ز غمش گريه کند شهر مدينه
امان از دل حيدر(2)
*****
امشب بنويسيد به ديوار مدينه
فردا حسنينند عزادار مدينه
امان از دل حيدر(2)
*****
امشب رود از دست علي يار غريبش
يک خانه ي بي فاطمه فرداست نصيبش
امان از دل حيدر(2)
*****
امشب گل و پروانه و بلبل به خروشند
فردا ز غم شمع سيه جامه بپوشند
امان از دل حيدر(2)
*****
امشب حرم فاطمه زوار ندارد
جز مهدي موعود عزادار ندارد
امان از دل حيدر(2)
*****
جهان علی است، ولی بیتو مهربان ، تنهاست
ولــی اگــر تـو نباشی ، همه جهان تنهاست
و خانه بیتو سیاه است و شهر دلتنگ است
و خاک بـیتو غریب است و آسمان تنهاست
چــه رفته است به گلخانۀ غریب علی
بنفشه، لاله، سمن- خسته، خونفشان، تنهاست
جهـان گـریست، به تقدیرِ آسمانْ مردی
که چون ستاره در اعماق کهکشان تنهاست
و کوههـا که بسایند و ابرها با هم
هزار سال ببارند، همچنان تنهاست
(هنوز مانده به میعادِ آخرین گلسرخ
هنــوز منتقـمِ خون ارغوان تنهاست
و مانـده تـا بـه طلوع هزار گندمزار
زمین هنوز به تقدیر آب و نان، تنهاست
هنوز مانده که تقویم خسته برگردد
و آفتـاب، پسِ ابر سالیان تنهاست
هنوز خوشۀ میراثِ آسمان در خاک
در انتظار سبدهای وارثان، تنهاست
__________________
.
تاکه ما همسفر عشق به افلاک شویم
بارالها!مددی کن که همه پاک شویم
دست تقدیر چنان کن که پس از دادن جان
درجوارحرم عشق همه خاک شویم
zبه بـازوی علـی و باب خیبری که گشود
به دست دستِ خدا و به کوثری که گشود
خـدا بـه قلبِ محمّد نهاد مهر تو را
قسم به سینۀ پاکِ پیمبری که گشود
خدای زود رساندش به آشیان بهشت
به خاطـر پر و بال کبوتری که گشود
قسم به آن درِ آتش گرفته، دشمنِ تو
نبود جز درِ آتش به خود، دری که گشود
تمــام مسجــد و منبـر به لرزه افتادند
به یاریِ علی از بیمِ معجری که گشود
جهان علی است، ولی بیتو مهربان ، تنهاست
ولــی اگــر تـو نباشی ، همه جهان تنهاست
و خانه بیتو سیاه است و شهر دلتنگ است
و خاک بـیتو غریب است و آسمان تنهاست
چــه رفته است به گلخانۀ غریب علی
بنفشه، لاله، سمن- خسته، خونفشان، تنهاست
جهـان گـریست، به تقدیرِ آسمانْ مردی
که چون ستاره در اعماق کهکشان تنهاست
و کوههـا که بسایند و ابرها با هم
هزار سال ببارند، همچنان تنهاست
(هنوز مانده به میعادِ آخرین گلسرخ
هنــوز منتقـمِ خون ارغوان تنهاست
و مانـده تـا بـه طلوع هزار گندمزار
زمین هنوز به تقدیر آب و نان، تنهاست
هنوز مانده که تقویم خسته برگردد
و آفتـاب، پسِ ابر سالیان تنهاست
هنوز خوشۀ میراثِ آسمان در خاک
در انتظار سبدهای وارثان، تنهاست
به ساعتِ نهم آنگاه ایلیا را خواند
مسیح، با کلماتِ خدا، خدا را خواند
تو نوری- ای سَحَر جاودانۀ ملکوت
و هر که خواند تو را، نور انبیا را خواند
مسیـح کشتـه نشـد، دختـرانِ اورشلیـم
خدا به خانۀ خود خواند، هر که ما را خواند
و تاجِ خار به سر داشت، خاک ، ظلمت شد
مسیحِ خسته فرارفت و روشنا را خواند
- تویـی تــو، مادر دامـادِ دختـر صهیون
همان کسی که به مکتوب، پادشا را خواند
- تویی که صاحب میراث تین و زیتونی
قسم به نوح که بانوی آبها را خواند
و ارْثت از پــدران خانۀ خداوند است
و هر که خواند تو را خانۀ خدا را خواند
و نــام پــاک تــو مریـم نبود فاطمه بود
که ارثِ موسی و عیسی و مصطفا را خواند
مگــر نــگفت خــدا نامِ آل عمران را
در آن مقام که جبریل «اصطفی» را خواند؟
کسـی بـه قدر تو در مصحف خدا پی برد
که قدر و کوثر و یاسین و هلاتی را خواند
گلی که رنگ خدا بود و غنچه شد از درد
شبی که نافله و آخرین را دعا را خواند...
مصیبت تو عظیم است آنچنانکه هنوز
نمـیتوان کـه تمامیِّ ماجرا را خواند
حدیث آن در و دیوار را نخواند کسی
جز آنکه مقتل خونیـن کربلا را خواند
و همسرت پـدر خـاک آه ... مادرِ آب!
بدون گریه کجا میشود شما را خواند؟
عهد عقیق – محمّد سعید میرزایی
علی غریب و پدر رفته است و تنها من
دو مـاه و نیـمِ دگر میروم از اینجا من
اگر چه خلقتِ دنیا برای ما بوده است
نبـودهام بـه خـدا از بـرای دنیا من
و مـیروم کـه شکـایت بـرم به نزد پدر
ز رنجها که رسیده است بعد از او، با من
علی رسید و غریبانه با نگاهش گفت:
منـم که آمـدهام بر سر تو زهرا، من!
همیشه دیدۀ این خانه با تو روشن بود
چگونـه سوختنت را کنم تماشا من؟
محبّـت تــو تسلّای دردهایم بود
چگونه بیتو دلم را دهم تسلّا من؟
- پسر عمو! به خدا وقت رفتن آمده است
بــدان کــه مــیروم از خانۀ تو فردا من
چنانکه صورت تابوت را نشان دادند
فرشتگـان خــدا- کــردهام مهیّا من
سفـارشم بــه تـو دفـن شبانـه است آری
ز غسل و دفن و کفن گفتهام به اسما من ...
- سرم فدای تـو ای دختر رسول خدا!
صبور باش و به سوز دلم مزن دامن
تـو و مرا که دو بحر نبوّت و علمیم
مگر نگفت نبی جامعِ دو دریا من؟
به مهر مادریات یا به لطف همسریات
نماز شکر بخوانم به «أیِّ آلا» من
نبی درخت و منم شاخه و تویی ریشه
جدا چگونه شوم از برِ تو زهرا من؟
- مرا ببخش علی جان! مرا ببخش اگر
کـه زود میروم از خانه تو مولا من
قسم به قهر و به بیزاریام ز خصمِ رسول
نبودهام به خدا با تو جز تولّا من
چه خوب بود که میمردم و نمیدیدم
عــذاب خانهنشینـی مـرتضی را من
سکوت و سوختن ما به جز جهاد نبود
اگر چه زودتر افتادم آه ، از پا من...
عهد عقیق – محمّد سعید میرزایی
مدینه روضۀ دارالسلامِ فاطمه بود
مدینه آینۀ صبح و شام فاطمه بود
پیامبر به حضورش ز جای برمیخاست
و عـزّتِ علـی از احتـرام فاطمه بود
مدینه بود و اذان بلال، وقت نماز
همان کبوترِ مشتاقِ بام فاطمه بود
مدینه بود و ملائک به خانهای که در او
گلیم و کوزه و دستاس و جام فاطمه بود
گلوی دختر خود را ز بسکه میبوسید
همیشه عطـر نبی در مشام فاطمه بود
پیامبر به ملاقات، اجازهاش میخواست
مگر که روحالامین همکلام فاطمه بود؟
جهان به مهر محمّد کمال هستی یافت
ولـی قبالــۀ عالـم به نام فاطمه بود
که در قیاس عبودیّتش همه هستی
به قــدرِ نافلـۀ ناتمـامِ فاطمه بود
و هرچه بود، نبود، آب بود و عرش بر آب
فــدک، اشــاره بــه سیرِ مقام فاطمه بود
پیامبر که خدا گفته خود بر او صلوات
نهفتـه در صلـواتش سلام فاطمـه بود
خدا به نام تو تعریف پنج تن فرمود
که در حدیث کسا نیز نام ، فاطمه بود
عهد عقیق – محمّد سعید میرزایی
و تو نبودی و نامِ تو بود و فاطمه بود
فرشته بـود و سلام تو بود و فاطمه بود
و تو نبودی و نور تو بود و نورِ علی
تمام، نور و تمامِ تو بود و فاطمه بود
سلام مــا بــه تو ای مظهر رسول، علی!
که هر چه بود به نام تو بود و فاطمه بود
در آن شبی که هـزاران ستاره از ملکوت
در استماعِ کلام تو بود و فاطمه بود
شراب نورِ محمّد سه قسم شد، آنگاه
از آن، دوثلث، به جام تو بود و فاطمه بود
در آسمانِ امامت ، ستارگانِ تو بود
و آفتابِ نبوّت در آسمان تو بود
خدا برای نبی ساخت کهکشانها را
و نورِ اوّلِ خلقت بـه کهکشان تو بود
به جستجوی تو پرمیکشید قلب زمین
اگر به دورترین کهکشان، نشان
__________________
.
تاکه ما همسفر عشق به افلاک شویم
بارالها!مددی کن که همه پاک شویم
دست تقدیر چنان کن که پس از دادن جان
درجوارحرم عشق همه خاک شویم
ای ز تو پیغامبران را شرف
لؤلؤ و مرجان خدا را صدف
راضیه و مرضیه و عالمه
سیدة النساء یا فاطمه
آینة سیرت ختم رسل
دانش کل عصمت کل عقل کل
دختر دین مادر دین کیست تو
نور سماوات و زمین کیست تو
مام دو عیسای مسیح آفرین
بر دو مسیحت ز مسیح آفرین
وصف تو و مدح تو خیرالکلام
مادر سادات علیک السلام
مادر روحانی روح الامین
ذریه ات ستارگان زمین
روح علی جان محمد تویی
سورة فرقان محمد تویی
دست خدا دست به دامان توست
مادری ختم رسل شان تو است
بوسه گه ختم رسل دست تو
نفس محمد شده پابست تو
آیة تطهیر گل دامنت
هست خدا پیشتر از بودنت
عمر تو ای مادر ما کم نبود
نور تو بود و همه عالم نبود
دخت نبی مادر آدم سلام
سیدة النساء عالم سلام
در یم غم ها به علی نوح کیست
بین دو پهلوی نبی روح کیست
روح عبادات سلام علیک
مادر سادات سلام علیک
مصحف مهر تو کتاب همه
درس حجاب تو حجاب همه
جنت موعود پیمبر تویی
آرزوی احمد و حیدر تویی
حسن تو نقش قلم ابتداست
سینة پاک تو بهشت خداست
پیک خدا فخر کند بر همه
این که منم هم سخن فاطمه
جان نبی در بدنی فاطمه
محور هر پنج تنی فاطمه
کعبه دهد تکیه به دیوار تو
چشم علی تشنه به دیدار تو
صورت تو سیرت پیغمبر است
صحبت تو حرف دل حیدر است
مصحف ناخواندة حق صدر تو است
لیله قدری که نهان قدر تو است
ای همه دم ذکر خدا بر لبت
روح علی محو نماز شبت
کعبة دل هاست سرایت هنوز
پشت سر ماست دعایت هنوز
کشور ایران حرم پاک تو است
هر وجبش قبضه ای از خاک تو است
ای کرمت شامل حال همه
مادر سادات بنی فاطمه
نعمت هستی نمک فاطمه است
ملک الهی فدک فاطمه است
ای که به خاک تو فدک گم شده
بین سپاه تو ملک گم شده
یاس کبود از اثر خارها
حیف که کشتند تو را بارها
وصف تو اینگونه به ما رسیده
ایتها الصدیقة الشهیده
اجر رسالت شرر نار شد
یار تو تنها در و دیوار شد
دیو کجا غرفة حورا کجا
شعله کجا صورت زهرا کجا
سرو علی گرچه قدت خم شده
پشت ولایت ز تو محکم شده
مادر یازده ولی کیست تو
فدایی راه علی کیست تو
آتش بیت تو دل عالم است
شعله ای از آن نفس میثم است
حاج غلامرضا سازگار
ورق گل
Monday, May 26, 2008
من آن لالة وحی ام که گردیده خزانی
قدم گشته کمانی در ایام جوانی
مدینه ز تو سیرم، دعا کن که بمیرم
بهارم شده پاییز نمانده بر و برگم
به زودی همه یاران بنالند به مرگم
مدینه ز تو سیرم، دعا کن که بمیرم
علی بی کس و تنها غریبانه نشسته
دگر کار نیاید از این دست شکسته
مدینه ز تو سیرم، دعا کن که بمیرم
من آن یاس کبودم که چیدند ز باغم
به لب آمده جانم به دل مانده دو داغم
مدینه ز تو سیرم، دعا کن که بمیرم
نه دیوار مرا کشت، نه مسمار مرا کشت
بدانید بدانید غم یار مرا کشت
مدینه ز تو سیرم، دعا کن که بمیرم
نفس ها شده در دل، همه شعلة آهم
تنم نقش زمین شد، علی کرد نگاهم
مدینه ز تو سیرم، دعا کن که بمیرم
من و بازوی مجروح، من و صورت نیلی
کجا بر ورق گل بود طاقت سیلی
مدینه ز تو سیرم دعا کن که بمیرم
در كعبه اي كبود كه بود انتهاي شهر
رخت سياه كرده به تن آشناي شهر
در بي صدا ترين شب تدفين آدمي
در زير خاك رفته نماد خداي شهر
از شهر خواب رفته گذشت و سپيده دم
پيدا نكرد رد ورا چشمهاي شهر
در بي رمق ترين نفسي كه كشيد گفت:
دلگير گشته است خدايا نماي شهر
با احتياط بين مدينه قدم زنيد
دشمن زياد ديده شده لابلاي شهر
با كاغذي ترين سخن كاغذي ترين
سوزانده شد پيمبر و غار حراي شهر
يا خشت اولي كه نهادند بوده كج،
يا دست حرص كرده چنين با بناي شهر...!
محسن عرب خالقي
رخ مپوشان ز من و فرصت ديدار مگير
ماه رخسار علي پرده به رخسار مگير
تو به اين سوخته گلزار صفا مي بخشي
همه عشق و صفا را تو زگلزار مگير
همه شب تا به سرگاه پرستار تو ام
تو به جان کندن خود جان پرستار مگير
راه اينگونه مرو ورنه زغم مي ميرم
پيش چشمان علي دست به ديوار مگير
گل صد برگ علي آرزوي مرگ مکن
دست بشکسته روي خالق ديدار مگير
شب است و دیده ای بیدار دارم
دوباره حالتی غمبار دارم
دوباره خاطرم افسرده گشته
به قلبم داغ جانکاهی نشسته
به جای اشک خون از چشم جاری است
هوای دیده ام امشب بهاری است
دوباره مرغ دل پر زد ز سینه
گرفته لانه گویا در مدینه
مدینه محبط وحی رسول است
مدینه شهر زهرای بتول است
مدینه رازها داری به سینه
مدینه ای مدینه ای مدینه
مدینه از غمت دلها کباب است
قبور چهار معصومت خراب است
شنیدم هتک حرمت گشت اینجا
قبور اطهر ابناء زهرا
دوباره زنده شد درخاطر ما
مصیبتهای حیدر بعد زهرا
همان روزی که دشمن بی مهابا
نموده عزم نبش قبر زهرا
خبر آمد علی از چه نشستی
تو که پروردگار غیرت هستی
ز جابرخیز ای مولای مردان
که گردد عن غریب آن قبر ویران
به سینه لاله ها از آه می کاشت
به دستش ذوالفقار حیدری داشت
بدان جا تا قدم بگذاشت حیدر
به پا شد گوئیا غوغای محشر
به لبها نعره تکبیر دارد
علی در دست خود شمشیر دارد
گذشت آن روز که دستم ببستید
زکینه پهلوی زهرا شکستید
کنون از خون شود سیراب این خاک
اگر بردارد این خاک بقیع چاک
همه رفتند تها گشت مولا
قدم می زد ولی تنهای تنها
به زیر لب بگفتا با دلی زار
کجایی ای به غمهایم مرا یار
کجا رفتی تو ای بانوی خسته
کجایی همسر پهلو شکسته
پس از تو تیره گشته روزگارم
پس از تو آرزوی مرگ دارم
((مجید رجبی))
__________________
.
تاکه ما همسفر عشق به افلاک شویم
بارالها!مددی کن که همه پاک شویم
دست تقدیر چنان کن که پس از دادن جان
درجوارحرم عشق همه خاک شویم
بر حاشيه برگ شقايق بنويسيد, گل طاقت بين در و ديوار ندارد . . .
وقتی خدا کتیبه ی ماتم درست کرد
از فاطمیه رزق محرّم درست کرد
با اشک در عزای تو تسنیم و سلسبیل
با گریه بر حسین تو زمزم درست کرد
با ریشه های چادر پر وصله ی شما
از خود به خلق، رشته ی محکم درست کرد
اول بنا نداشت فلک این چنین شود
اما به احترام شما خم درست کرد
از گرد پشت پای توکّل وجود را
حور و پری، فرشته و آدم، درست کرد
تنها نه کُرسی و قلم و عرش و فهم هم
ارواح انبیاء معظّم درست کرد
شرح همان روایت لولاک واضح است
این که تو را نگینی خاتم درست کرد
یک گوشه از حیای تو را جبرئیل بُرد
چندی گذشت و حضرت مریم درست کرد
در انتهای خلقت تو گفت: فاطمه:
مثلت نساخته و نخواهم درست کرد
يا فاطمه اي قلب محمد حرم تو
خلق دو جهان سائل لطف و کـرم تو
بيت الحرم محترمت طور محمّد
عيساي نفسهاي علي فيـض دم تو
از خـواب عـدم آدم، بيـدار نمـيشد
گر خلـق نمـيگشت ز خاکِ قدم تو
هم عرض زمين گوشهاي از بيتِ گلينت
هم طول زمـان لحظـهاي از عمرِ کم تو
ميکـال کشـد نــاز غـم و درد و بلايت
جبريـل زده سينـه بــه پـاي علم تـو
با آن که مزار تو نهان بود و نهان است
پيوسته فلک گشتـه به دور حـرم تـو
اين است و جز اين نيست که پرونده ي شيعه
امضــا شــده از امــر خــدا بــا قــلم تو
تو فاطمهاي، دور ز تو، رجس و گناه است
«تطهير» گواه است، گواه است، گواه است
*****
خلقت نـه فقط، خالق داور به تو نازد
سلطان رُسل شخص پيمبر به تو نازد
فخريّــه کنــد ذات خداونــد بــه حيـدر
اين است و جز اين نيست که حيدر به تو نازد
تــو ليلــه ي قــدر استي و قدرت همه مجهول
تــو کوثــري و ســوره ي کوثـر بـه تو نـازد
اســلام بــوَد مفتخـــر از شيعـه همـاره
شيعـه است که در عرصه ي محشر به تو نازد
اجـداد تـو گوينـد همـه فاطمـه از ماست
دخـت و پسـر و شوهـر و مـادر به تو نازد
تعظيـم کنـــد آسيــه در محضـر فضّـه
مريـم بـه تـو مـيبالد و هاجـر بـه تو نازد
هر صبح کـه از شرق کنـد رو بـه مـدينه
تـا صبـح دگــر مهــر منـور بـه تـو نازد
در شـأن تو پيغمبر اسلام، مکرر
فرمود: پدر باد به قربان تو دختر!
*****
افسـوس که امـت ز خداونـد بريدند
جـاي علي و آل، به شيطان گرويدند
بـا شعلـه ي آتـش درِ بيـت تو گشودند
هيزم عوض گل به سرِ دوش کشيدند
نامـوس خــدا دختـر پيغمبر مـا را
مردم همه پشت درِ آتشزده ديدنـد
تنها نه فقط اهل مدينـه، همه عالـم
فريـاد تـو بيـن در و ديـوار شنيدنـد
گرديد چو در سنّ جواني کمرت خم
حوران بهشتي همه از غصه خميدند
دنبـال علـي بـا بـدن خسته دويدي
همـراه تـو اطفـال تو با گريه دويدند
سوگند به قرآن که به شمشير سقيفه
سر از تن صد چاک حسين تو بريدند
بـر دامـن تاريـخ بــوَد ننــگ سقيفه
بشکست حسينت سرش از سنگ سقيفه
*****
اي پر شده از اشک شبت جام ولايت!
دخـت نبـي و کفـو علـي، مام ولايت
هستي است حياتش به ولايت تو که هستي
کـز فيض دمـت زنـده بـوَد نـام ولايت
خـط تـو بقـا داد بـه توحيـد و نبـوت
حـرز تـو زره گشـت بــر انـدامِ ولايت
تو سينه سپر کـردي، در پيش حوادث
ورنــه سپــري مــيشد، ايـام ولايت
پــرواز کــن اي طايـر قـدس ازليّت!
تـا سايـه کنـد بـال تـو بر بام ولايت
در خانه و در مسجد و در بستر و سنگر
کـردي همـه دم بـر همـه اعلامِ ولايت
تـا بـوده و تـا باشـد و تـا هست هماره
از تـوست سرآغـاز و سرانجـام ولايـت
سوگند به قرآن که ولايت به تو نازد
حيدر که بود رکنِ هدايت به تو نازد
*****
اي طينـت تـو پاکتـر از آيــه ي تطهيـر
وي آيـه ي تطهيـر بـه پاکـي تـو تفسير
جبريـل، اذان گفتـه بـه هنگام نمازت
ميکـال، بـه تکبيـر تـو آمـاده ي تکبيـر
خـاک قدمـت تـاج شده بر سر افلاک
افلاک به خاک قدمت گشته زمينگير
تـو کوثـر پيغمبــر و قــرآن خــدايي
در ملک خدا کثرت خيرت شده تکثير
دوزخ بـه خروش آيد، اي بانوي جنت!
در عرصـه ي محشـر قدمت گر برسد دير
از قنبـر و از فضه ي تو هيچ عجب نيست
گر گـردن خورشيـد ببندنـد به زنجير
تو روي خدايـي کــه خداونــد تعـالي
بر روي تو از روي خود انداخته تصوير
تنهـا ندهـد طينـت تـو بـوي خدا را
در روي تو ديده است علي روي خدا را
*****
گفتــم بــه گـل عـارض تـو کار ندارد
ديــدم کــه حيايــي شــرر نـار ندارد
ديـوار بـه در گفـت مبادا که شـوي باز
ايـن سينــه دگـر طاقـت مسمار ندارد
خون گريهکن اي ديده که يار همه عالم
جـز محـسن ششماهـه ي خود، يار ندارد
مـردم همگـي ساکت و دشمن در خانه
ايـن خانـه مگــر حيـدرکرار نــدارد؟!
تنها شفقِ سوخته دل بود که ميگفت:
گـل تـاب فشــار در و ديــوار نـدارد
خـون جگـرش دمبـدم از ديـده بريزد
آن کـو ز غمـت ديـده خونبـار نـدارد
مـردم همگـي بنـده ي دنيـا شـده آري
ديـن اسـت متاعـي که خريدار ندارد
با آنکه ز مظلومي اين هر دو سخنهاست
تـا روز قيـامت علـيِ فاطمـه تنهـاست
*****
اي کـوکب دُرّي کـه بـوَد نور، حبابت
عصمت گهري نـاب ز دريـاي حجابت
بـا بـاد پراکنـده شــود عطـر بهشتي
از سينـه نـه، از بـوي دل انگيز ترابت
ديگر چه هراسـي ز کتاب و ز حسابم
گـر نـام مـرا ثبـت نمايـي بـه کتابت
در حشر نهي پاي چو در عرصه ي محشر
زيبـد کـه شـود ديـده ي جبريل، رکابت
زآن پيش که در حشر خدا را تو بخواني
اوّل رسـد از سـوي خداونــد، جـوابت
در دايــره ي نــور تــو خورشيد شود گم
گـر جلـوه کنـد ماه رخ از پشت نقـابت
ريزنــد خلايــق همـه در کام جهنـم
در حشـر اگــر عفـو نبـارد ز سحـابت
آن روز نــدا مــيرسد از ذات الهـي
محبوبهام امروز بخواه آنچه که خواهي
*****
اي حجره ي تو کعبه ي جان و دل احمد
بيـت تـو زيارتگـه هــر روز محمّد
دست تــو اگـر دسـت خداوند نبودي
پيغمبــر اسـلام بـر آن بوسـه نميزد
بر نقش رخت کرد قلم سجده و بنْوشت
ايـن اسـت همـان آينــه ي خالـق سرمد
يـاد حـرمت خـوبتر از روضه رضوان
جـاي قـدم توست بـه از خلـد مخلّد
بـا آنکــه نماينــده و آرنــده ي ديننـد
پيغامبراننــد بــه ديـن تــو مقيّــد
از آيــه ي تطهيــر عيـان است که ذاتت
چون ذات الهي است ز هر عيب مجرد
گفتند: نشان از حرمت نيست- چرا، هست
تنهـا حــرم تــوست همــان سينه ي احمد
افسوس که چون باد همه در به در استيم
دنيـاست مـزار تـو و مـا بيخبر استيم
*****
هـر روز بـه تـو ظلم شد و ظلم دگر باز
گرديـد بـه آتـش در بيتالحـرمت بــاز
تـاريخ گـواه است گـواه است گواه است
بـا کشتـن تـو کشتـن سـادات شد آغاز
رازي است به قلب تو و محسن که نباشد
غير از در و مسمار، کسي واقف از اين راز
آه تـو نشـان داد کـه روحـت ز تـن آمد
صـد بـار ميـان در و ديــوار بــه پــرواز
تــو يــار علــي بـودي و او محرم رازت
چون شد که نکـردي به علي راز دل ابراز
لعنت به کساني که به خون خواهي خيبر
بـر قتـل تـو و آل تــو گشتنــد هم آواز
ســرو قــد تـو خم شد و تا دامن محشر
اسـلام از ايـن قـامت خـم گشت سرافراز
چون مهر به عالم ز تو افروخت ولايت
والله کـه بايـد ز تـو آمـوخت ولايت
*****
در مـدح تـو اي کوثـر طاها چه بگويم؟
جايي که نبي گفت «فداها» چه بگويم؟
مـن کمتـرم از قطــره ي افتـاده ي به دريا
در وصف تو اي مـادر دريا چـه بگويم؟
جايـي کـه علـي شـد ز جلالت متحير
من کيستم اي هستي مولا؟ چه بگويم؟
مـدح تـو نـه گفتـن، نه نگفتن، نتوانم
مانـدم متحيـر بـه خـدا، تا چه بگويم؟
مـن بنـده ي بــيقدرم و تـو ليله ي قدري
اي قدر تو از قـدر من اولا، چه بگويم؟
دست و قلـم و منطقـم از کـار فتادند
يـارب تـو بگـو بـار خدايـا چه بگويم؟
در شأن تو جز سوره ي کوثر چه بخوانم؟
غيـر از سخـن حـيّ تعالي چه بگويم؟
تعريـف تـو را عالـم و آدم نتـوانند
جز آنکه فقط کوثر و تطهير بخوانند
*****
اي برده دعا سجده به محراب دعايت
وي روح نبـي در نـفس روح فــزايت
گردنـد اگـر خلـق جهان حاتم طايي
آرنـد تضـرع بــه ســر کـويِ گدايت
يکبـار نـه، پيوستـه نبـي گفت مکرر
يا فاطمـه جـانِ پـدرت بـاد فــدايت
والله سرافـــراز نگـــردند مـــلايک
تا سـر نگذارنـد بـه خـاک کف پايت
سر تا قدم توست همان وحي مجسم
فرمـوده خـدا بـا سخن وحي، ثنايت
نقش نگـه خالـق معبـود، عيان است
بـا چشـم علـي در رخ معبـودْ نمايت
بردار سر از خاک و بخوان خطبه ي ديگر
اسـلام بــوَد منتظــر صـوتِ رسـايت
برخيـز کـه گفتار خدا در دهن توست
بشتاب که فرياد علي در سخن توست
*****
افسوس که از کثرت غم عمر تو شد کم
گرديــد در ايــام جوانـي کمــرت خم
روزش همه شب بود و شبش محفلِ فرياد
غمهاي تـو مــيريخت اگـر بـر سر عالم
آن کس که تو را کشت ميان در و ديـوار
والله بــود قاتــلِ پيغمبـــر اکــرم
با کشتــن فرزنــد تــو اي مادر سادات
يک ثلث ز ســادات بني فاطمه شد کم
والله کــه جــا دارد اگــر شيعـه بميرد
هر جـا کــه کند ياد از آن ضربه ي محکم
تاريــخ گــواه اسـت فلانــي و فلانــي
کشتنـد تـو را اي همـه توحيـدِ مجسم
آهـي کـه تــو بيـن در و ديوار کشيدي
بر چرخ رسـد شعلـهاش از سينه ي «ميثم»
قرآن پس در سوخت و کوثر به زمين خورد
در بيـت خداونـد پيمبـر بـه زمين خورد
«باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است»
ماه عزاي فاطمه روح مُحرّم است
خون گريه كن ز غم، كه عقيق يمن شوي
رخصت دهد خدا كه تو هم سينه زن شوي
در فاطميه از دل و جان گريه مي كنيم
همراه با امام زمان گريه مي كنيم
در فاطميه رنگ جگر سرخ تر شود
آتش فشان غيرت ما شعله ور شود
شمشير خشم شيعه پديدار مي شود
وقتي كه حرف كوچه و ديوار مي شود
لعنت به آن كه پايه گذار سقيفه شد
لعنت به هر كسي كه به ناحق خليفه شد
لعنت بر آن كه بر تن اسلام خرقه كرد
اين قوم متحد شده را فرقه فرقه كرد
تكفير دشمنان علي ركن كيش ماست
هر كس محب فاطمه شد، قوم و خويش ماست
ما بي خيال سيلي زهرا نمي شويم
راضي به ترك و نهي و تبرا نمي شويم
قرآن و اهل بيت نبي اصل سنت است
هر كس جدا ز اين دو شود، اهل بدعت است
ما هم كلام منكر حيدر نمي شويم
«با قنفذ و مغيره برادر نمي شويم»
ما از الست، طايفه اي سينه خسته ايم
ما بچه هاي مادر پهلو شكسته ايم
امروز اگر كه سينه و زنجير مي زنيم
فردا به عشق فاطمه شمشير مي زنيم
ما را نبي «قبيله ي سلمان» خطاب كرد
روي غرور و غيرت ما هم حساب كرد
از ما بترس، طايفه اي پر اراده ايم
ما مثل كوه پشت علي ايستاده ايم
از ما بترس، شيعه ي سرسخت حيدريم
جان بر كفان جبهه ي فتواي رهبريم
از جمعه اي بترس كه روز سوارهاست
پشت سر امام زمان ذوالفقارهاست
از جمعه اي بترس، كه دنيا به كام ماست
فرخنده روز پر ظفر انتقام ماست
از جمعه اي بترس، كه پولاد مي شويم
از هُرم عشق مالك و مقداد مي شويم
عشق من پائیز آمد مثل پار
باز هم، ما باز ماندیم از بهار
احتراق لاله را دیدیم ما
گل دمید و خون نجوشیدیم ما
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس، مشكی پوش بود
یاس بوی مهربانی میدهد
عطر دوران جوانی میدهد
یاسها یادآور پروانهاند
یاسها پیغمبران خانهاند
یاس ما را رو به پاكی میبرد
رو به عشقی اشتراكی میبرد
یاس در هر جا نوید آشتی ست
یاس دامان سپید آشتی ست
در شبان ما كه شد خورشید؟ یاس!
بر لبان ما كه میخندید؟ یاس!
یاس یك شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یك سحر مهمان ماست
بعد روی صبح پرپر میشود
راهی شبهای دیگر میشود
یاس مثل عطر پاك نیت است
یاس استنشاق معصومیت است
یاس را آیینهها رو كردهاند
یاس را پیغمبران بو كردهاند
یاس بوی حوض كوثر میدهد
عطر اخلاق پیمبر میدهد
حضرت زهرا دلش از یاس بود
دانههای اشكش از الماس بود
داغ عطر یاس زهرا زیر ماه
میچكانید اشك حیدر را به چاه
عشق محزون علی یاس است و بس
چشم او یك چشمه الماس است و بس
اشك میریزد علی مانند رود
بر تن زهرا " گل یاس كبود "
گریه آری گریه چون ابر چمن
بر كبود یاس و سرخ نسترن
گریه كن حیدر! كه مقصد مشكل است
این جدایی از محمد مشكل است
گریه كن زیرا كه دخت آفتاب
بی خبر باید بخوابد در تراب
این دل یاس است و روی یاسمین
این امانت را امین باش ای زمین
گریه كن زیرا كه كوثر خشك شد
زمزم از این ابر ابتر خشك شد
نیمه شب دزدانه باید در مغاك
ریخت بر روی گل خورشید، خاك
یاس خوشبوی محمد داغ دید
صد فدك زخم از گل این باغ دید
مدفن این ناله غیر از چاه نیست
جز تو كس از قبر او آگاه نیست
گریه بر فرق عدالت كن كه فاق
میشود از زهر شمشیر نفاق
گریه بر طشت حسن كن تا سحر
كه پر است از لخته ی خون جگر
گریه كن چون ابر بارانی به چاه
بر حسین تشنه لب در قتلگاه
خاندانت را به غارت میبرند
دخترانت را اسارت میبرند
گریه بر بیدستی احساس كن!
گریه بر طفلان بی عباس كن!
باز كن حیدر! تو شط اشك را
تا نگیرد با خجالت مشك را
گریه كن بر آن یتیمانی كه شام
با تو میخوردند در اشك مدام
گریه كن چون گریه ی ابر بهار
گریه كن بر روی گلهای مزار
مثل نوزادانی كه مادر مردهاند
مثل طفلانی كه آتش خوردهاند
گریه كن در زیر تابوت روان
گریه كن بر نسترنهای جوان
گریه كن زیرا كه گلها دیدهاند
یاسهای مهربان كوچیدهاند
گریه كن زیرا كه شبنم فانی است
هر گلی در معرض ویرانی است
ما سر خود را اسیری میبریم
ما جوانی را به پیری میبریم
زیر گورستانی از برگ رزان
من بهاری مرده دارم ای خزان
زخم آن گل بر تن من چاك شد
آن بهار مرده در من خاك شد
ای بهار گریه بار نا امید
ای گل مأیوس من! یاس سپید
__________________
خدا داند دلم چون گریه می کرد
به حالم دشت و هامون گریه می کرد
ندیدم زخم پهلو را در آن شب
ولی دیدم کفن خون گریه می کرد
پس از زهرا علی بی همزبان شد / اسیر امتی نامهربان شد . . .
آهسته می شوید یگانه همسرش را
با آب زمزم آیه های کوثرش را
آهسته میشوید غریب شهر یثرب
پشت وپناه وتکیه گاه و یاورش را
تنها کنار نیمه های پیکر خود
می شوید امشب نیمه های دیگرش را
آهسته می شویدمبادا خون بیاید
آن یادگاریهای دیوار ودرش را
پی می برد آن دستهای مهربانش
بی گوشواره بودن نیلوفرش را
می گوید اما باز مخفی می نماید
با آستینی بغضهای حنجرش را
در خانهی اوپهلوی زهرا ورم کرد
حق دارد او بالا نمی گیرد سرش را
با گریه های دخترانه زینب آمد
بوسد کبودی های روی مادرش را
برشانه های آفتابی اش گرفته
مهتاب هجده سالهی پیغمبرش را
دور از نگاه آسمانها دفن میکرد
در سرزمینهای سؤالی همسرش را
دار عشق
ما عمر خويش، وقف خرابات كرده ايم
از لطف باده كسب كمالات كرده ايم
با ميگسارها همه شب تا دم سحر
با خالق يگانه مناجات كرده ايم
يارب به كوه طور نرفتيم، چون
» بازگشت |
تاریخ : 5 آذر 1403 |
توسط : admin2 |
بازدیدها : 16 535 |
نظرات : 2
بازدید کننده گرامی ، بنظر می رسد که شما عضو سایت نیستید .
پیشنهاد می کنیم در سایت ثبت نام کنید و یا وارد سایت شوید.