اشعار شهادت امام موسی بن جعفر (ع)
اشعار شهادت امام موسی بن جعفر (ع)
بیهوده قفس را مگشایید پری نیست
جز مُشتِ پری گوشه ي زندان اثری نیست
در دل اثر از شادی و امّید مجویید
از شاخه ي بشکسته ي امّید ثمری نیست
گفتم به صبا دردِ دل خویش بگویم
امّا به سیه چال ، صبا را گذری نیست
گیرم که صبا را گذر افتاد ، چه گويم؟
ديگر ز من و دردِ دل من خبری نیست
امّید رهایی چو از این بند محال است
ناچار بجز مرگ، نجاتِ دگری نیست
ای مرگ کجایی که به دیدار من آیی
در سینه دگر جز نفس مختصری نیست
تا بال و پری بود قفس را نگشودند
امروز گشودند قفس را که پری نیست
زندان صبر بود و هوای رضای او
شوقش کشیده بود به خلوت سرای او
زندان نبود،چاه پر ازکینه بود و بس
زنده به گور کردن آیئنه بود و بس
زندان نبود یک قفس زیر خاک بود
هر کس نفس نداشت در آنجا هلاک بود
زندان نبود ، کرب و بلای دوباره بود
یک قتلگاه مخفی پر استعاره بود
زندان نبود یوسف در بین چاه بود
زندان نبود گودی یک قتلگاه بود
زنجیر بود و آینه بود و نگاه بود
تصویر هر چه بود،کبود و سیاه بود
زنجیر را به گردن آیینه بسته اند
صحن و سرای آینه را هم شکسته اند
اميد دل
در دل خاكم و امّيد نجاتي دارم
در دل اميد و به لبها صلواتي دارم
مرگ،همسايه ي ديوار به ديوار من است
منم آن زنده كه هر شب سكراتي دارم
هشت معصوم عيان شد زمصيبات تنم
از شهيدان خداوند صفاتي دارم
منم آن نخله ي در خاك كه بر خوردن آب
جاري از ديده ي خود نهر فراتي دارم
ساقم از كوتهي تخته به رسوايي رفت
ورنه بشكسته ستون فقراتي دارم
كفن آوردن اين قوم عذابي دگر است
اندر اين هفت كفن تازه نكاتي دارم
سروده محمد سهرابي
***
نماز نشسته
در اين زندان كه ره بسته است پرواز صدايم را
نمي بينم كسي را جز خودم را و خدايم را
سرم را مي گذارم روي زانوهاي لرزانم
يكايك مي شمارم غصه هاي زخمهايم را
پريشان حالم و از استخوانم درد مي ريزد
نمي جويم زدست هركس و ناكس دوايم را
اگر چه زخم تن دارم كبودي بدن دارم
ولي خرج عبادت مي نمايم لحظه هايم را
حضور دانه ي زنجير در راه گلوگاهم
دو چندان مي نمايد بغض سنگين دعايم را
نمي گويم چه كردم تازيانه با وجود من
ببين پُر كرده خون پيكرمن بوريايم را
اگر بنشسته مي خوانم نمازم را در اين زندان
غل زنجيرها كوبيده كرده ساقي پايم را
سروده علي اكبر لطيفيان
تقاص
بگیر از دشمن ظالم تقاصم
خدا از دست هارون کن خلاصم
آزار
مرغِ قفسی راحتیاش بیشتر از من
چون کس دگر آزار نمیداد تنش را
رباعی و دوبیتی
الهی
کاش رضایم برسد در برم
تا که شود مرحمِ چشمِ ترم
پای به غل، عقده و خون در گلو
وای الهی نرسد مادرم
دشنام
همه عمرم به زندانها سپر شد
نگاهم ماند بر ره بی اثر شد
مرا زنجیر و غل از پا نینداخت
ز دشنام عدو عمرم به سر شد
مهیب
بدان معصومه جان بابا غریب است
رضا جان بی تو این دل بی شکیب است
به بالینم نیایید ای عزیزان
که جای من سیه چالی مهیب است
باب الحوائج
غمت دانم هزاران دسته بوده
تنت موسی بن جعفر خسته بوده
تو را باب الحوائج خواندهاند چون
که عمری در به رویت بسته بوده
اشعار عروضی
شکوه
از جفای تو فلک شکوه شد آغاز، مرا
مکن آزار در این مانده نفس باز، مرا
ای فلک این همه جان و تنِ من آزردی
من رضایم ز تو امّا تو رها ساز، مرا
روزهایم همه شب کردی و شبها همه تار
بیش از این در محن و غصه مینداز، مرا
بی وفایی تو بسیار شد آخر بس کن!
با غل و سِلسِل و زنجیر مکن ناز، مرا
باز کن بند از این مرغِ زمین افتاده
مددی کن تو در این لحظهی پرواز، مرا
با تنِ زخمی و رنجور چگونه بروم؟
مادر غمزدهام میکند آواز، مرا
رسم میهمانی زریهی زهرا این است
تن گلگون، دلِ پر خون، لبِ پر راز، مرا
تسخیر
قسم بر نالههای زخم و زنجیر
دلم را کردهای از ماتمت پیر
قسم بر سجدههای کُنجِ زندان
غریبیات شده در سینه چون تیر
از این زندان به آن زندان روانه
ز دستِ زندگی آخر شدی سیر
جهانْ کوچک به پیشِ غصههایت
یکی دردِ تو را کی شرح و تصویر؟
شده چشمم به پشتِ اشک زندان
بیا دست منِ افتاده را گیر
ضریحت را ندیدم وادریغا
کنم ناله از این احوال و تقدیر
بیا موسی بن جعفر از سرِ لطف
دلم را با نگاهی کن تو درگیر
دلم را بر ضریحت چون دخیلی
ببند و با ولایت کن تو تسخیر
ناسزا
لحظهی آخرم شده، تو کُنجِ زندانِ مهیب
خدا براتون نکنه، عمری به این سختی نصیب
وقتی در و باز میکنن پرندهی کُنج قفس
با آب و دونه میگیره هم یه امید هم یه نفس
وقتی کسی برای من درِ قفس وا میکنه
ضربهی تازیانهاش تنم رو غوغا میکنه
زندونای فراوونی، شکسته پیشِ صبرِ من
گمون کنم این آخری، باشه محلِ قبرِ من
شکنجههای این محل، با همه خیلی فرق داره
همش کنار، فقط یکیش، آتیش به قلبم میزاره
شکنجهگر تا میرسه، از رازِ یک جفا میگه
با ضربهی شلاقِ خود، مادر و ناسزا میگه
من که در این زندون غم، روی زمین مونده سرم
پروانه شمعِ علی، پیش مرگِ عشقِ مادرم
کویرِ عذاب
سوختم از زهرِ جفا ـ وای وای
ز دشمنان بی وفا ـ وای وای
من که غریبم آشنایم بیا
شرح تمامِ عقدههایم بیا
سرم به خاک است و به دامن بگیر
غریبتر از منی رضایم بیا
سوختم از زهرِ جفا ـ وای وای
ز دشمنان بی وفا ـ وای وای
حلقهی زنجیر تنم خورده است
ساق من از زجرِ غل آزرده است
بیا ببین کُنجِ کویرِ عذاب
گل وجودم که چه پژمرده است
سوختم از زهرِ جفا ـ وای وای
ز دشمنان بی وفا ـ وای وای
وای که دشمن چه به روزم نشاند
زخمِ جنایت به تن و جان کشاند
کینهی بابای غریبم علی
زهرِ عدوات به دلِ من چشاند
سوختم از زهرِ جفا ـ وای وای
ز دشمنان بی وفا ـ وای وای
یا اُمّی
مردِ غریبی ـ تنهای تنها
سر را نهاده ـ بر خاکِ غمها
گویا که بر لب زمزمه دارد
ذکرِ یا امّی فاطمه دارد
موسی بن جعفر ـ حضرت کاظم (3)
او عقدههایش ـ فوق زمان است
گریانِ هجرش ـ نه آسمان است
بنگر به زندان گشته زمینگیر
جسمِ شهیدِی در غل و زنجیر
موسی بن جعفر ـ حضرت کاظم (3)
افتاده از پا ـ مسموم و مسجون
دل از غمش شده ـ همواره مجنون
در کُنجِ زندان نورِ دو عین است
او از تبارِ پاکِ حسین است
موسی بن جعفر ـ حضرت کاظم (3)
نشانه
لحظهی پر کشیدنت ـ دلم شده دریایِ خون
بذار برات گریه کنم ـ خیلی غریبی آقا جون
کشیده از وجودم آتش زبونه
دلم امشب ضریحت را کرده بونه
یه غم از تو جهان را کرده دیوونه
غل و زنجیر به جسمت داره نشونه
یا مظلوم ـ یا مظلوم ـ یا مظلوم ـ یا مظلوم (وآآآآی)
ای که تو بودی همه عمر ـ همنشین و مهمونِ غم
رو تخته جسم اطهرت ـ بیرون شد از زندونِ غم
شده عالم ز هجرت در سوگواری
دلِ شیعه شده غرقِ بی قراری
بگرید بر چنین غم موسی بن جعفر
به پشت در رضا و معصومه داری
یا مظلوم ـ یا مظلوم ـ یا مظلوم ـ یا مظلوم (وآآآآی)
ببین تو مجلس عزات ـ دارم چه شور و چه حالی
باب الحوائج امشب و ـ ردّم نکن دستِ خالی
ببر روحِ مرا در عشقت فنا کن
وجودم را ز آقائیت با صفا کن
گره افتاده در کارم ای طبیبم
مرا را جونِ رضایت حاجت روا کن
یا مظلوم ـ یا مظلوم ـ یا مظلوم ـ یا مظلوم (وآآآآی)
شور و بحر طویل
موسی بن جعفر ـ مدد مدد (4)
قربونِ گنبدی که خیلی غریب و با صفاست
ضریحش همسایهی کرب و بلای عاشقاست
تو امامِ کاظم و باب الحوائجِ منی
پای روضههات داری به قلبم آتیش میزنی
* * *
اشک چشمِ من روونه از بهونت آقا جون
یه گدا اومده امشب درِ خونت آقا جون
اگه تو ردّم کنی بی سر و سامون میمونم
تک و تنها میونِ دنیا هراسون میمونم
* * *
غریبِ غریب نواز از تو اشارتی میخوام
زخم من دوا میخواد روای حاجتی میخوام
عمری پر بسته بودم طائرِ قبرت نشدم
زندگیم تموم شد و زائرِ قبرت نشدم
اشعار شهادت موسی بن جعفر برگرفته از وبلاگ حسن فطرس
تقاص
بگیر از دشمن ظالم تقاصم
خدا از دست هارون کن خلاصم
آزار
مرغِ قفسی راحتیاش بیشتر از من
چون کس دگر آزار نمیداد تنش را
رباعی و دوبیتی
الهی
کاش رضایم برسد در برم
تا که شود مرحمِ چشمِ ترم
پای به غل، عقده و خون در گلو
وای الهی نرسد مادرم
دشنام
همه عمرم به زندانها سپر شد
نگاهم ماند بر ره بی اثر شد
مرا زنجیر و غل از پا نینداخت
ز دشنام عدو عمرم به سر شد
مهیب
بدان معصومه جان بابا غریب است
رضا جان بی تو این دل بی شکیب است
به بالینم نیایید ای عزیزان
که جای من سیه چالی مهیب است
باب الحوائج
غمت دانم هزاران دسته بوده
تنت موسی بن جعفر خسته بوده
تو را باب الحوائج خواندهاند چون
که عمری در به رویت بسته بوده
شکوه
از جفای تو فلک شکوه شد آغاز، مرا
مکن آزار در این مانده نفس باز، مرا
ای فلک این همه جان و تنِ من آزردی
من رضایم ز تو امّا تو رها ساز، مرا
روزهایم همه شب کردی و شبها همه تار
بیش از این در محن و غصه مینداز، مرا
بی وفایی تو بسیار شد آخر بس کن!
با غل و سِلسِل و زنجیر مکن ناز، مرا
باز کن بند از این مرغِ زمین افتاده
مددی کن تو در این لحظهی پرواز، مرا
با تنِ زخمی و رنجور چگونه بروم؟
مادر غمزدهام میکند آواز، مرا
رسم میهمانی زریهی زهرا این است
تن گلگون، دلِ پر خون، لبِ پر راز، مرا
تسخیر
قسم بر نالههای زخم و زنجیر
دلم را کردهای از ماتمت پیر
قسم بر سجدههای کُنجِ زندان
غریبیات شده در سینه چون تیر
از این زندان به آن زندان روانه
ز دستِ زندگی آخر شدی سیر
جهانْ کوچک به پیشِ غصههایت
یکی دردِ تو را کی شرح و تصویر؟
شده چشمم به پشتِ اشک زندان
بیا دست منِ افتاده را گیر
ضریحت را ندیدم وادریغا
کنم ناله از این احوال و تقدیر
بیا موسی بن جعفر از سرِ لطف
دلم را با نگاهی کن تو درگیر
دلم را بر ضریحت چون دخیلی
ببند و با ولایت کن تو تسخیر
ناسزا
لحظهی آخرم شده، تو کُنجِ زندانِ مهیب
خدا براتون نکنه، عمری به این سختی نصیب
وقتی در و باز میکنن پرندهی کُنج قفس
با آب و دونه میگیره هم یه امید هم یه نفس
وقتی کسی برای من درِ قفس وا میکنه
ضربهی تازیانهاش تنم رو غوغا میکنه
زندونای فراوونی، شکسته پیشِ صبرِ من
گمون کنم این آخری، باشه محلِ قبرِ من
شکنجههای این محل، با همه خیلی فرق داره
همش کنار، فقط یکیش، آتیش به قلبم میزاره
شکنجهگر تا میرسه، از رازِ یک جفا میگه
با ضربهی شلاقِ خود، مادر و ناسزا میگه
من که در این زندون غم، روی زمین مونده سرم
پروانه شمعِ علی، پیش مرگِ عشقِ مادرم
کویرِ عذاب
سوختم از زهرِ جفا ـ وای وای
ز دشمنان بی وفا ـ وای وای
من که غریبم آشنایم بیا
شرح تمامِ عقدههایم بیا
سرم به خاک است و به دامن بگیر
غریبتر از منی رضایم بیا
سوختم از زهرِ جفا ـ وای وای
ز دشمنان بی وفا ـ وای وای
حلقهی زنجیر تنم خورده است
ساق من از زجرِ غل آزرده است
بیا ببین کُنجِ کویرِ عذاب
گل وجودم که چه پژمرده است
سوختم از زهرِ جفا ـ وای وای
ز دشمنان بی وفا ـ وای وای
وای که دشمن چه به روزم نشاند
زخمِ جنایت به تن و جان کشاند
کینهی بابای غریبم علی
زهرِ عدوات به دلِ من چشاند
سوختم از زهرِ جفا ـ وای وای
ز دشمنان بی وفا ـ وای وای
یا اُمّی
مردِ غریبی ـ تنهای تنها
سر را نهاده ـ بر خاکِ غمها
گویا که بر لب زمزمه دارد
ذکرِ یا امّی فاطمه دارد
موسی بن جعفر ـ حضرت کاظم (3)
او عقدههایش ـ فوق زمان است
گریانِ هجرش ـ نه آسمان است
بنگر به زندان گشته زمینگیر
جسمِ شهیدِی در غل و زنجیر
موسی بن جعفر ـ حضرت کاظم (3)
افتاده از پا ـ مسموم و مسجون
دل از غمش شده ـ همواره مجنون
در کُنجِ زندان نورِ دو عین است
او از تبارِ پاکِ حسین است
موسی بن جعفر ـ حضرت کاظم (3)
نشانه
لحظهی پر کشیدنت ـ دلم شده دریایِ خون
بذار برات گریه کنم ـ خیلی غریبی آقا جون
کشیده از وجودم آتش زبونه
دلم امشب ضریحت را کرده بونه
یه غم از تو جهان را کرده دیوونه
غل و زنجیر به جسمت داره نشونه
یا مظلوم ـ یا مظلوم ـ یا مظلوم ـ یا مظلوم (وآآآآی)
ای که تو بودی همه عمر ـ همنشین و مهمونِ غم
رو تخته جسم اطهرت ـ بیرون شد از زندونِ غم
شده عالم ز هجرت در سوگواری
دلِ شیعه شده غرقِ بی قراری
بگرید بر چنین غم موسی بن جعفر
به پشت در رضا و معصومه داری
یا مظلوم ـ یا مظلوم ـ یا مظلوم ـ یا مظلوم (وآآآآی)
ببین تو مجلس عزات ـ دارم چه شور و چه حالی
باب الحوائج امشب و ـ ردّم نکن دستِ خالی
ببر روحِ مرا در عشقت فنا کن
وجودم را ز آقائیت با صفا کن
گره افتاده در کارم ای طبیبم
مرا را جونِ رضایت حاجت روا کن
یا مظلوم ـ یا مظلوم ـ یا مظلوم ـ یا مظلوم (وآآآآی)
شور و بحر طویل
موسی بن جعفر ـ مدد مدد (4)
قربونِ گنبدی که خیلی غریب و با صفاست
ضریحش همسایهی کرب و بلای عاشقاست
تو امامِ کاظم و باب الحوائجِ منی
پای روضههات داری به قلبم آتیش میزنی
* * *
اشک چشمِ من روونه از بهونت آقا جون
یه گدا اومده امشب درِ خونت آقا جون
اگه تو ردّم کنی بی سر و سامون میمونم
تک و تنها میونِ دنیا هراسون میمونم
* * *
غریبِ غریب نواز از تو اشارتی میخوام
زخم من دوا میخواد روای حاجتی میخوام
عمری پر بسته بودم طائرِ قبرت نشدم
زندگیم تموم شد و زائرِ قبرت نشدم
اشعار شهادت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام
***
بیهوده قفس را مگشایید پری نیست
جز مُشتِ پری گوشه ي زندان اثری نیست
در دل اثر از شادی و امّید مجویید
از شاخه ي بشکسته ي امّید ثمری نیست
گفتم به صبا دردِ دل خویش بگویم
امّا به سیه چال ، صبا را گذری نیست
گیرم که صبا را گذر افتاد ، چه گويم؟
ديگر ز من و دردِ دل من خبری نیست
امّید رهایی چو از این بند محال است
ناچار بجز مرگ، نجاتِ دگری نیست
ای مرگ کجایی که به دیدار من آیی
در سینه دگر جز نفس مختصری نیست
تا بال و پری بود قفس را نگشودند
امروز گشودند قفس را که پری نیست
می مکد رشته های بی احساس
نیمه جانی که مانده در تن را
یک نفر هم نمیکند چاره
زخم زنجیر و زخم گردن را
**
روزه داری تمام روزت را
تازیانه توراست افطاری
آسمان جای توست آقاجان
از چه رو کنج چار دیواری ؟
**
مثل شمعی که شعله ور باشد
جسمتان آب میرود آقا
گم شده صبح و شام آخر کی_
چشمتان خواب میرود آقا ؟
**
کنج زندان نشسته ای داری
روضه ی قتلگاه می خوانی
تشنه ماندی و اشک میریزی
مادرت را به آه می خوانی
**
دشمنت تازیانه بر دستش
گاه و بیگاه حمله ور میشد
ناسزا ها به مادرت میگفت
دلت از درد شعله ور میشد
**
چه قدر مثل مادرت شده ای
آنکه رخساره ی کبودی داشت
ناسزا های دشمنت انگار
خنجری بین سینه ات میکاشت
**
خنده میزد به گریه ات دشمن
ای که از درد خویش می سوزی
میکِشی انتظارِ فرزندت
به درِحجره چشم میدوزی
**
یاد پهلو شکسته افتادی
در نمازِ نشسته ی آخر
حرف تو بین هق هق ات این بود:
السلام و علیک یا مادر ..
**
در غریبی و گوشه ی زندان
مادرت از مدینه می آمد
او که دارد هنوز از زخمش _
میچکد خون سینه می آمد
**
مادرت آمده که بگشاید
از تو زنجیر و کُند و آهن را
مادرت آمده کند چاره
زخم زنجیر و زخم گردن را ..
وقتی زبان عاطفه ها لال می شود
زنجیر ها در آینه ات بال می شود
در فصل گل، بهار تو از دست می رود
بر شاخه؛ میوه های تو پامال می شود
دیگر کسی ز ناله ات آهی نمی کشد
در این سیاهچال صدا چال می شود
آقا نشان سبز سیادت به دوش توست
غل ها به روی شانه ی تان شال می شود
همواره مرد،زینتش از جنس دیگری ست
زنجیر ها به پای تو خلخال می شود
دشمن به قصد جان تو آماده می شود
این طرح در دو مرحله دنبال می شود :
اول به شأن شامخت شلاق می زنند
دیگر زبان به هتک تو فعّال می شود
شعرم بدون ذکر مصیبت نمی شود
حالا گریز ،روضه ی گودال می شود
دعواست بر سر زره و جامه و سری
دارد میان معرکه جنجال می شود
بر سر تخته پاره دريا رفت
ناله از تخت سينه بالا رفت
چهار حمّال و آفتابِ فلك
چه بساطيست اينكه با ما رفت
جبرئيل از فلك اذان سر داد
عجّلوا عجّلوا كه آقا رفت
شجر طور ساقه اش بشكست
يا كه بشكسته ساق،موسا رفت
يك تن و اينهمه كفن چه كند؟
ناله از بوريا به بالا رفت
هر قدر پير ميشوي و موسپيدتر
وا ميشود به روي تو زخمي جديدتر
در سجده ديد هركه تورا،جز عبا نديد
هر روز ميشوي ز چه رو ناپديدتر؟
جدّت به بوريا و تو در هفت پارچه !
انصاف دِه كدام شما شد شهيدتر؟
يك لنگه در براي تو تابوت ميشود
قحطي رسيده يا كه رسوم جديدتر
دريا به روي تخته شكسته چه ميكند؟
از تو بعيد نيست از اينهم بعيدتر
زانوي تو دوتا شده يا عيبِ چشم ماست؟
كوته شده است تخته و يا تو رشيدتر
اشعار شهادت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام
***
زندان صبر بود و هوای رضای او
شوقش کشیده بود به خلوت سرای او
زندان نبود،چاه پر ازکینه بود و بس
زنده به گور کردن آیئنه بود و بس
زندان نبود یک قفس زیر خاک بود
هر کس نفس نداشت در آنجا هلاک بود
زندان نبود ، کرب و بلای دوباره بود
یک قتلگاه مخفی پر استعاره بود
زندان نبود یوسف در بین چاه بود
زندان نبود گودی یک قتلگاه بود
زنجیر بود و آینه بود و نگاه بود
تصویر هر چه بود،کبود و سیاه بود
زنجیر را به گردن آیینه بسته اند
صحن و سرای آینه را هم شکسته اند
دیگر کسی به نور کنایه نمی زند
شلاق روی صورت آیه نمی زند
می خواستند ظلم به آل علی کنند
می خواستند روز و شبش را یکی کنند
هر کس که می رسید در آنجا ادب نداشت
جز ناسزا کلام خوشی روی لب نداشت
حتی نماز و روزه در آنجا بهانه بود
افطار روزه دار خدا تازیانه بود
باران گرفته و همه ی شب گریسته
گاهی به حال معجر زینب گریسته
زندان نبود روضه گودال یار بود
هر شب برای عمه خود بی قرار بود
حرف از اسارت و غل و زنجیر یار بود
زینب میان جمعیت نیزه دار بود
در شهر شام غیرت و شرم و حیا نبود
زندان برای دختر زهرا روا نبود
بر روی لب هایت به جز یا ربنا نیست
غیر از خدا ، غیر از خدا، غیر از خدا نیست
زنجیر ها راه گلویت را گرفتند
در این نفس بالا که می آید صدا نیست
چیزی نمانده از تمام پیکر تو
انگار که یک پوستی بر استخوانی است
زخم گلوی تو پذیرفته است اما
زخم دهانت کار این زنجیر ها نیست
این ایستادن با زمین خوردن مساوی است
از چه تقلا میکنی ؟ این پا که پا نیست
اصلا رها کن این پلید بد دهان را
از چه توقع میکنی وقتی حیا نیست
نامرد ! زندان بان ! در این زندان تاریک
اینکه کنارش میزنی با پا عبا نیست
این تخته ی در که شده تابوت حالا
بهتر نباشد بدتر از آن بوریا نیست
اما تو را با نیزه ها بالا نبردند
پس هیچ روزی مثل روز کربلا نیست
دیگر دلم به سیر چمن وا نمیشود
دیگر نشاط، هم نفس ما نمیشود
حتی اگر مسیح، طبیب دلم شود
دارد جراحتی که مداوا نمیشود
موسی اگر کند گذری سوی کاظمین
دیگر روان به وادی سینا نمیشود
از زخمهای سلسله چون یاد آورم
زنجیر شعله از جگرم وا نمیشود
یک تن نگفت سلسله در آن سیاه چال
درمان زخم گردن مولا نمیشود
حبس و شکنجه، قعر سیه چال و سلسله
این احترام یـوسف زهرا نمیشود
گویی که آن ستمگر حق ناشناس را
جز با شکنجه عقده دل وا نمیشود
معصومه تسلیت که نصیب تو بعد از این
دیـگر زیـارت رخ بـابا نمیشـود
مولای من کسی است که در حبس سالها
غـافل دمی ز حی تعـالی نمیشود
"میثم"هر آنچه بر سر عبد خدا رود
عبد خداست، بنـدۀ دنیـا نمیشود
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
روزهای تیره هریک شبتر از دیروز تار
در میان دخمهای سر شد ولی نفرین نکرد
هرچه آن صیادها را صید خود کرد این شکار
روزیاش یک دام دیگر شد ولی نفرین نکرد
روزهی غم سجدهی غم شکر غم افطار غم
زندگی با غم برابر شد ولی نفرین نکرد
وای اگر نفرین کند دنیا جهنم میشود
از جهنم وضع بدتر شد ولی نفرین نکرد
وقت افطار آمد و دیدم که خرماها چطور
یک به یک در سینه خنجر شد ولی نفرین نکرد
هی به خود پیچید و لحظه لحظه با اکسیر زهر
چهرهی زردش طلاتر شد ولی نفرین نکرد
آن دم بی بازدم چون آتشی رفت و سپس
آنچه باید میشد آخر شد ولی نفرین نکرد
از جفای تو فلک شکوه شد آغاز، مرا
مکن آزار در این مانده نفس باز، مرا
ای فلک این همه جان و تنِ من آزردی
من رضایم ز تو امّا تو رها ساز، مرا
روزهایم همه شب کردی و شبها همه تار
بیش از این در محن و غصه مینداز، مرا
بی وفایی تو بسیار شد آخر بس کن!
با غل و سِلسِل و زنجیر مکن ناز، مرا
باز کن بند از این مرغِ زمین افتاده
مددی کن تو در این لحظهی پرواز، مرا
با تنِ زخمی و رنجور چگونه بروم؟
مادر غمزدهام میکند آواز، مرا
رسم میهمانی زریهی زهرا این است
تن گلگون، دلِ پر خون، لبِ پر راز، مرا
عبای فتاده به خاک
کسی که بوسه زند عرش، آستانش را
قضا به گوشه زندان نهد مکانش را
کسی که روح الامین است طایر حرمش
هجوم حادثه بر هم زد آشیانش را
به حبس و بند و شهادت اگر چه راضی شد
به جان خرید بلاهای شیعیانش را
قسم به سجده طولانیاش ز شب تا صبح
به سود حلقه زنجیر استخوانش را
چو از مدینه پیغمبرش جدا کردند
به هم زدند دریغا که خانمانش را
ز حیله بازی هارون دون نجاتش داد
بریده بود بیداد خود امانش را
به جز عبای فتاده به خاک در زندان
نبینی آن که بجویی اگر نشانش را
شاعر : سید رضا مؤید
این سان که چشم اهل دل از خون دل تر است
بهر عزای حضرت موسی ابن جعفر است
خاک زمین شهر مدینه ز داغ او
چون آسمان سینه ما لاله پرور است
او عاشق لقاى خدا بود و در جهان
زندان و قصر در نظر او برابر است
یک روز با صبورى و یک روز با جهاد
ترویج دین براى امامان مقدر است
فردا که هر کسى به شفیعى برد پناه
چشم تمام خلق به موسى بن جعفر است
» بازگشت |
تاریخ : 1 آذر 1403 |
توسط : admin2 |
بازدیدها : 36 781 |
نظرات : 1
بازدید کننده گرامی ، بنظر می رسد که شما عضو سایت نیستید .
پیشنهاد می کنیم در سایت ثبت نام کنید و یا وارد سایت شوید.