بانک اشعار شهادت امام جعفر صادق (ع)
اشعار شهادت امام صادق(ع)
باز از دعای مادر نام آشنای ما
امشب بساط روضه به پا شد برای ما
خون گریه می کنند تمام ستاره ها
همراه چشم های زمین ، پا به پای ما
از بوی دود و آتش کوچه مشخّص است
بوی مدینه می دهد این گریه های ما
یک عدّه از سقیفه شبیه مغیره باز
خون کرده اند بر جگر مقتدای ما
با ریسمان و هیزم و آتش رسیده اند
تا که نمک زنند به زخم عزای ما
یک پیرمرد پای پیاده ! چه روضه ای !
خاکی به سر کنید از این ماجرای ما
شیخ الائمه و سر عریان عجیب نیست ؟
این ها شده است غصّه ی بی انتهای ما
چون نور ذوالجلال به دل جلوه گر شود
تیغ ستم به نور کجا کارگر شود
وقتی فیاسیوف خذینی نگفته است
شمشیرها به جسم امامی مگر شود؟
اشعار شهادت امام صادق(ع)
چون نور ذوالجلال به دل جلوه گر شود
تیغ ستم به نور کجا کارگر شود
وقتی فیاسیوف خذینی نگفته است
شمشیرها به جسم امامی مگر شود؟
وقتی خدا نخواست تو را کشته بنگرد
حتی عبا و پیرهنت هم سپر شود
امر خدا نبود سرت را جدا کنند
می خواست تیغ دشمن تو بی خطر شود
شمشیر و سر، برهنه به هم طعنه می زنند
اما رسول مانع شمشیر وسر شود
هرچه امیر کفر غضب بیشتر کند
ابهت ولی خدا بیشتر شود
ای واجب الاطاعه به مظلومی تمام
می رفت جان تو که به تیغ شرر شود
هر بار قصد جان تو را کرد دشمنت
می دید مصطفی غضبش بیشتر شود
جدت نمی گذاشتتو را لطمه ای رسد
می خواست سوز کرببلا بیشتر شود
اینجاست که مسیر شهدت شود عوض
مسموم زهر کینه امامی دگر شود
شکر خدا اسیر نشد اهل بیت تو
ورنه دوباره روضه معجر خبر شود
می خواست فکر داغ دل فاطمه کند
زهری فقط بیایدو زخم جگر شود
این زخم ها به سینه زهرا قدیمی است
اینجاست وقت روضه دیوار و در شود
(( آتش به آشیانه مرغی نمی زنند))
باز این چه فتنه ای است حرم شعله ور شود؟
این رهزنان به خانه چرا در نمی زنند
جبرییل هم اجازه اش ازراه در شود
این مردم مدینه مگر باز مرده اند؟!
دست امام خسته چرا بسته تر شود ؟
غافل اگر ز راه ولی خدا شویم
سلطان جور قافله را راهبر شود
در فتنه ها سلاح محبین بصیرت است
فتنه اگر زحد گذرد درد سر شود
باید شجاع بود و ز ارزش دفاع کرد
شاید که شام تیره ی شیعه سحر شود
دست دعا به سوی خدا چون برد ولی
پس لرزه های فتنه گران بی اثر شود
وقتی که عاشقانه ز دین دم نمی زنیم
باید هنوز مهدی ما دربدر شود
(محمود ژولیده)
اشعار شهادت امام جعفر صادق(ع) - حسن لطفی
منم آن دل که ز داغ تو به دریا میزد
روضه ات شعله به دامان ثريا ميزد
مو سپیدی که دو دستش به طنابی بستند
پیر مردی که نفس در پی آنها میزد
آن طرف گریه ي طفلان من و در این سو
خنده بر بي كسي ام دشمن زهرا می زد
نيمه جاني كه در آتش پي ِ طفلانش بود
شعله وقتي ز در سوخته بالا ميزد
آه از آن بزم شرابی که به يادم آورد
داغ آن زخم که نامرد به لبها میزد
یاد آن طفل که زنجیر تنش مانع بود
تا ببیند که لبِ چوب کجا را میزد
همه ي قدرت خود جمع نمود اما دید
خیزران را به لب زخمی بابا میزد
ترکه اش گاه به رخ گاه به دندان می خورد
در عوض عمه ي ما بود که خود را میزد
حسن لطفي
اى مهر تو بهترين علايق
جانها به زيارت تو شايق
ما را نبود به جز خيالت
يارى خوش و همدمى موافق
بيمارى روح را دوا نيست
جز مهر تو اى طبيب حاذق
اى نور جمال كبريائى
اى نور تو زينت مشارق
روز يكه دميد نور خلقت
رخسار تو بود صبح صادق
از جلوه تو تبارك الله
فرمود به خلقت تو خالق
حسن تو خود از جمال زهراست
اى زاده بهترين خلايق
بر تخت كمال و تاج عصمت
آخر كه بود بجز تو لايق
تفسير كمال ايزدى بود
گفتار تو اى امام صادق
باشد سخن تو جاودانى
بوده است چو با عمل مطابق
افسوس شدى شهيد آخر
از حيله ناكسى منافق
از داغ تو شد جهان عزادار
زيرا به تو عالمى است عاشق
ماتم زده ايم و غم چو درياست
دلها همه چون شكسته قايق
اندم كه حسان فكر ياريم
ما راست ز بهترين دقايق
=============
آتش گرفته بار دگر آشيانه ات
چون شعله ها گرفته ام امشب بهانه ات
هر گوشه اي كه مينگرم خاطرات توست
اينجا پُر است گوشه به گوشه نشانه ات
ديوار و دود و آتش و لبخندهاي شوم
حالا شده ست خانه ي من روضه خانه ات
امشب كه كودكان ز پي ام گريه ميكنند
افتاده ام به ياد تو و نازدانه ات
يك سو تويي و عمه ام و گريه هاي او
يك سو كسي كه باز زند تازيانه ات
آخر جدا شد از كفِ تو دامن علي
اي واي من شكسته مگر دست و شانه ات
حسن لطفي
==============
آن قدر بيصدا و خموش از ترانهاي
حِس ميكنم شكسته و بيآشيانهاي
آقا شنيدهام پِيِ مركب دويدهاي
پاي برهنه،نيمهي شب،چي كشيدهاي؟
با پنجه زهر بر جگرت چنگ ميزند
با لكّههاي خون به لبت رنگ ميزند
گيسو سفيد ، قدّ كمان ، بين بستري
آقا چه قدر پير شدي...شكل مادري
اشك فراق در نگهت موج ميزند
دلواپس يتيميِ موسي بن جعفري
چشم بقيع منتظر مقدمت شده
تو آخرين امانت شهر پيمبري
حالا به ياد خاطرهي دست بستهات
گريان براي غربت زهرا و حيدري
آتش گرفت خانهات امّا كسي نشد
در بين شعله كُشتهي ديواري و دري
دشمن براي قتل تو شمشير ميكشيد
قلب نبي ز غصهي تو تير ميكشيد
پيغمبر خدا به كجا بود...كربلا...
آنجا كه خون ز فاجعه تصوير ميكشيد
وقتي سر حسين به نيزه بلند شد
كلّ سپاه نعرهي تكبير ميكشيد
علي صالحي
=======================
مسیر پای برهنه
مباد آنکه عبای تو یک کنار بیفتد
میان راه ، تن تو بی اختیار بیفتد
تو را خمیده خمیده میان کوچه کشیدند
که آبروی نجیبت از اعتبار بیفتد
دگر غرور تو را چاره جز شکسته شدن نیست
اگر محاسن تو دست این سوار بیفتد
توقع اثری غیر آبله نتوان داشت
مسیر پای برهنه ت اگر به خار بیفتد
چه خوب شد که لباست به میخ در نگرفت و ...
چه خوب شد که نشد پهلویت ز کار بیفتد
اگر چه سوخت حریمت ولی ندید نگاهت
ز گوش دخترکان تو گوشوار بیفتد
هنوز هم که هنوز است جلوه های تو جاریست
که آفتاب ، محال است در حصار بیفتد
علی اکبر لطیفیان
===================
منم آن دل که ز داغ تو به دریا میزد
روضه ات شعله به دامان ثريا ميزد
مو سپیدی که دو دستش به طنابی بستند
پیر مردی که نفس در پی آنها میزد
آن طرف گریه ي طفلان من و در این سو
خنده بر بي كسي ام دشمن زهرا می زد
نيمه جاني كه در آتش پي ِ طفلانش بود
شعله وقتي ز در سوخته بالا ميزد
آه از آن بزم شرابی که به يادم آورد
داغ آن زخم که نامرد به لبها میزد
یاد آن طفل که زنجیر تنش مانع بود
تا ببیند که لبِ چوب کجا را میزد
همه ي قدرت خود جمع نمود اما دید
خیزران را به لب زخمی بابا میزد
ترکه اش گاه به رخ گاه به دندان می خورد
در عوض عمه ي ما بود که خود را میزد
حسن لطفي
=============
از كار غربتت گرهاي وا نميكند
اين شهر ، با دل تو مدارا نميكند
اين شهر ، زخم بيكسيات را...عزيز من
جز با دواي زهر مداوا نميكند
اين شهر ، در ميان خودش جز همين بقيع
يك جاي امن بهر تو پيدا نميكند
اينجا اگر كسي به سوي خانهات رود
در را به غير ضرب لگد وا نميكند
اين شهر ، شهرِ شعله و هيزم به دستهاست
با آل فاطمه به جز اين تا نميكند
ابن ِربيع ِ پست چه آورده بر سرت؟
شرم و حيا ز سِنّ تو گويا نميكند
بالاي اسب در پيِ خود ميكشاندت
رحمي به قامتِ خَمَت امّا نميكند
تا ميخوري زمين به تو لبخند ميزند
اصلاً رعايت رَمَقت را نميكند
زخم زبانش از لب شمشير بدتر است
يك ذرّه احترام به زهرا نميكند
علي صالحي
================
از ازل دَرد به پيمانه مردان كردند
دل عاشق شده را كلبه احزان كردند
هركسي را كه به عالم سر حشمت خواهي ست
لطف كردند و شبي خادم سلطان كردند
سفره اي وسعت صدق تو گشودند به دهر
انبيا را سر احسان تو مهمان كردند
همه آفاق گرفته است به خود رنگ تو را
با وجودي كه همه فضل تو كتمان كردند
در تو ديدند ملائك صفت خالق را
علت اين است اگر، سجده به انسان كردند
بر سر سفره دونان نبرم منت نان
من همانم كه به من لطف فراوان كردند
هشتمين آينه وجه خدائي ، صد حيف
شش جهت ظلم به تو حضرت جانان كردند
دل شب بود كه گنجينه دين را بردند
عده اي كفـر صفت ، سرقت ايمان كردند
پا برهنه عقب اسب دواندند تو را
آسمان را پس ازاين حادثه گريان كردند
همه روضه همين است كه آقاي مرا
مدتي گوشه اسطبل به زندان كردند
گرنبودي ، اثر از روضه ارباب نبود
خلق با حنجر تو ذكر حسين جان كردند
یاسر حوتی
====================
بارها سینه سوزان مرا سوزاندند
وقت و بی وقت دل و جان مرا سوزاندند
هر شب و نیمه شب آزار دلم میدادند
در خفا قلب پریشان مرا سوزاندند
سر سجاده اهانت به نمازم کردند
بر لبم آیه قرآن مرا سوزاندند
پا برهنه برُبودند مرا از حرمم
حرمت پیری و عنوان مرا سوزاندند
ناسزا پیش دو چشمم که به مادر گفتند
به خدا عزت جانان مرا سوزاندند
من به دنبال سر اَستَرشان ذکر به لب
سوز ذکر لب عطشان مرا سوزاندند
از غم مادر خود بی سر و سامان شده ام
که به کوچه سر و سامان مرا سوزاندند
گرچه دیدند که بر کرب و بلا میگریم
باز هم دیده گریان مرا سوزاندند
به خدا بر جگرم زهر جفا مرحم بود
گرچه از کینه دل و جان مرا سوزاندند
محمود ژولیده
===============
تو غیر جود نکردی ، ولی جفا کردند
چقدر خون به دلت قوم بی حیا کردند
تو مثل فاطمه در حقشان دعا کردی
شبیه فاطمه حق تو را ادا کردند
کشند آتش و انگار کارشان این است
درست با تو شبیه سقیفه تا کردند
تو را بدون عبا دست بسته می بردند
میان راه ندانم چه با شما کردند
چه بی ملاحظه بودند آن سیه دلها
مگر رعایت قد خم تورا کردند؟
نصیب تو شده جامی ز زهر،آقا جان
چگونه درد غریبی ت را دوا کردند
قرار بود تو هم شاه بی حرم باشی
تو را گریز غزل سمت مجتبی کردند
میثم میرزایی
===================
اشک غربت به چشم های فلک
رخت ماتم به قامت دنیا
بوی شهر مدینه پیچیده
بین هر کوچه از بهشت خدا
**
بوی غربت همیشه می آید
از سر قبر بی چراغ کسی
دل تنگ مدینه میسوزد
از تب شعله های داغ کسی
**
جان عالم فدای قبری که
غیر خورشید سایه بانش نیست
نه ضریحی نه سقف آینه ای
بر سرش غیر آسمانش نیست
**
دل من باز روضه میخواند
روضه ی غربت شقایق را
روضه ی حرمت و شکستن آن
روضه ی گریه های صادق را
**
روضه ای را که باز میخواهند
پر پروانه را بسوزانند
اصلا انگار عادت آنهاست
نیمه شب خانه را بسوزانند
**
ای امام غریب من آن شب
دشمنت داشت خنده سر میداد
با طنابی که بست دست تو را
تا کشیدند عمامه ات افتاد
**
نه عبایی به روی دوشت بود
پا برهنه ز خانه ات بردند
ای محاسن سفید شهر رسول
خون دل اهل خانه ات خوردند
**
بین آن کوچه ای که باریک است
چه غم گریه آوری داری
از زمین خوردن تو فهمیدم
بی کسی ارث مادری داری
**
ارث آن مادری که در کوچه
صورتش در هجوم سیلی بود
بعد از آن ضربه سخت وا میشد
پلک هایی که شد سیاه و کبود
**
ولی آقا خیالتان راحت
بین آن کوچه ظلم باطل شد
معجر مادر زمین خورده
بین صورت و دست حائل شد
**
گرچه بردند وحشیانه تو را
تازیانه نخورد همسر تو
خانه ات را اگرچه سوزاندند
زخم خاری ندید دختر تو
**
گرچه بردند وحشیانه تو را
خواهرت بین شهر دیده نشد
از عقب بی هوا به پنجه ی باد
موی طفلت دگر کشیده نشد
========================
ای بهار همیشه های خدا
ای که از آسمان شدی جاری
از چه این روزها شکسته شدی
بغض داری ولی نمی باری
**
لا اقل صبر کن مسافر شب
گریه کن گریه در معابر شب
صبح صادق به جز تو کیست بگو
کیست جز تو امام بیداری
**
گاه گاهی که حرف هم داری
شهر در خواب میرود انگار
آه آقا چه میکشی با این
استخوانی که در گلو داری
**
تو بگو از کدام طائفه ای
که همیشه خدای عاطفه ای
لطف ها میکنی برای کسی
که برایت نمیکند کاری
**
پس کجایند عالمان سحر
یک نفر از چهار هزار نفر
که شبانه امام را بردند
پا برهنه به خفت و خواری
**
پس کجایند نافله خوان ها
که دل قافله به درد آمد
کی به درد میخورد پس کِی
این نمازی که هست تکراری
**
کوچه ای در مدینه منتظر است
تا که روضه بخوانی از دیوار
تا تو هم مثل مادرت آنجا
حس کنی بین درب و دیواری
**
تا که کوچه به کوچه پخش شود
هم صدائی غربتت با او
تا بفهمند فاطمی هستی
مثل مادر به غم گرفتاری
**
تا که دست تو را بندند و
هی به یاد علی بخندند و
نکشندت پیاده اینگونه
هی به قصد امام آزاری
نج اين روضه مرا سوزانده
كه لعيني دل تو لرزانده
خانه اي را كه ملك در آن است
دشمنت با شرري سوزانده
آن چنان سخت هجوم آوردند
كه دهان همگي وا مانده
بسكه بي رحم تو را مي بردند
كفشهايت دم در جا مانده
به جفا كاري و حرمت شكني
دشمنت كينه به دل مي رانده
بخدا سخت تر از اين غم نيست
كه عدو چشم تو را گريانده
بارالها تو نيار آن روزي
كه شود حجت حق درمانده
دل من هم به تسلاي غمت
پشت ديوار بقيع جامانده
سروده كمال مومني
***
چند دو بيتي از كتاب احد تا غدير(آرام دل)
شيعيان رهبر ما را كشتند
صادق آل عبا را كشتند
نور چشم علي و فاطمه را
وارث كربوبلا را كشتند
***
دل او را دل شب آزردند
از درو بام هجومش بردند
ريسمان چونكه به دستش بستند
غنچه هايش به حرم پژمردند
***
هرزمان رنگ جفا را مي ديد
كوچه و كرب و بلا را مي ديد
خانه اش چونكه در آتش مي سوخت
خيمه ي آل عبا را مي ديد
فرزند فاطمه ششمین نور سرمدم
شیخ الائمه صادق آل پیمبرم
من آخرین امام بقیع مدینه ام
زهر جفای خصم شرر زد به سینه ام
در لحظه های آخر عمرم به زمزمه
ابراز می کنم غم دل را به فاطمه
مادر بیا و حال پریشان من ببین
از سوز زهر سینه سوزان من ببین
هنگام مرگ نام تو ذکر لبم شده
مسمومیت نه، غصه تو قاتلم شده
از یاد ماتم تو پریشان و مضطرم
مثل تو غصه دارم و هم درد حیدرم
دشمن شبانه ننگ به لوح زمانه زد
در پیش اهل خانه ام آتش به خانه زد
از درب خانه شعله آتش زبانه داشت
آن بی حیا به روی دلم داغ می گذاشت
ای وای من که هیچ زجورش ابا نکرد
از پیری و سفیدی مویم حیا نکرد
با دست بسته ام به بر کودکان من
انگار داشت از سر کین قصد جان من
در بین شعله ها به زمینم کشید و برد
مانند مرتضی به زمینم کشید و برد
امام جعفر صادق,شعر شهادت امام صادق,اشعار شهادت امام صادق
از ازل دَرد به پیمانۀ خوبان کردند
از ازل دَرد به پیمانۀ خوبان کردند
دل عاشق شده را کلبه احزان کردند
هر کسی را که به عالم سر حشمت خواهی است
لطف کردند و شبی خادم سلطان کردند
سفرهای وسعت صدق تو گشودند به دهر
انبیا را سر احسان تو مهمان کردند
همه آفاق گرفته است به خود رنگ تو را
با وجودی که همه فضل تو کتمان کردند
در تو دیدند ملائک صفت خالق را
علت این است اگر، سجده به انسان
بر سر سفره دونان نکشم منت نان
من همانم که به من لطف فراوان کردند
هشتمین آینۀ وجه خدائی، صد حیف
شش جهت ظلم به تو حضرت جانان کردند
دل شب بود که گنجینۀ دین را بردند
عدهای کفـر صفت، سرقت ایمان کردند
پا برهنه عقب اسب دواندند تو را
آسمان را پس از این حادثه گریان کردند
گر نبودی، اثر از روضۀ ارباب نبود
خلق با حنجر تو ذکر «حسین جان» کردند
اشعار شهادت امام صادق (ع) - علی اکبر لطیفیان
باز گرقته دلم برای مدینه
باز نشسته دلم به پای مدینه
شکر خدا عاشق دیار حبیبم
شکر خدا که شدم گدای مدینه
بال فرشته است، سایبان قبورش
بال فرشته است،خاک پای مدینه
در کفنم تربت بقیع گذارید
صحن بقیع است، کربلای مدینه
کرب و بلا میشود دوباره مجسم
تا که به یاد آورم عزای مدینه
دست من و لطف دست با کرم تو
جان به فدای بقیع بی حرم تو
سنّ تو، قدّ تو را کشیده خمیده؟
یا که خداوند آفریده خمیده؟
منحنی قدت از کهولت سن نیست
شاخه ی سیبت ز بس رسیده، خمیده
بس که غریبی تو ای سپیده محاسن
شیعه اگر چه تو را ندیده، خمیده
نیست توان پیاده رفتنت ای مرد
پس به کجا می روی خمیده، خمیده
هر که صدای تو را میان محله
وقت زمین خوردنت شنیده، خمیده
در وسط کوچه ها صدای تو این بود
مادر من، مادر شهیده، خمیده
کیست که دارد تو را ز خانه می آرد؟
در وسط کوچه ها شبانه می آرد؟
وقتی درِ خانه در برابرت افتاد
خاطره ای در دل مطهرت افتاد
مرد محاسن سپید شهر مدینه
کاش نگویی چگونه پیکرت افتاد
گرم خجالت شدند خیل ملائک
حرمت عمامه ات که از سرت افتاد
راستی این کوچه آشناست، نه آقا؟
یعنی همین جا نبود مادرت افتاد؟
تکیه زدی تا تنت به خاک نیفتد
حیف ولی لحظه های آخرت افتاد...
***علی اکبر لطیفیان***
آتش در گلستان
تا گلستان نبی از جور اعدا، در گرفت
جسم و جان دوستان از شعلهاش آذر گرفت
در سرای صادق آل نبی آتش زدند
چون خلیل آن شاه دین جا در دل آذر گرفت
نیمه شب در بزم منصورش ببردند از عناد
آنكه خورشید فروزان از رخش زیور گرفت
چون برون از خانه ی منصور شد دل پر ز خون
حضرت روح الامین دست عزا بر سر گرفت
ساخت چون منصور نا منصور مسمومش ز كین
رفت شادی از میان، غم ما سوی را بر گرفت
زد شرر بر جسم و جانش زهر كین با صد محن
شعله اش اندر جنان بر قلب پیغمبر گرفت
دین عزادارست و، مذهب شد یتیم و سوگوار
عالمی را ماتم نور دل حیدر گرفت
خون دل از دیده می افشاند با صد درد و داغ
تا سرِ او را بدامن موسی جعفر گرفت
افتخار مرثیت خوانی صفا روز نخست
در خصوص خاندان از حضرت داور گرفت
علی سهرابی تویسركانی
اشك ملائك
زین ماتمی كه چشم ملایك ز خون، ترست
گویا عزای صادق آل پیمبرست
یا رب چه روی داده، كزین سوگ جانگداز
خلقی پریش خاطر و، دلها پر آذرست
مُلك و مَلك به ناله و افغان و اشك و آه
چون داغدار، حضرت موسی بن جعفرست
خون می رود ز فرط غم از چشم شیعیان
زیرا كه قلب عالم امكان مكدرست
منصور، شاد گشت ز قتل خدیو دین
اما به خُلد، غمزده زهرای اطهرست
او گرچه كشت خسرو دین را ولی به دهر
نامش به ننگ تا به ابد ثبت دفترست
تن در نداد بر ستم و، این كلام نغز
بر پیروان حق و عدالت مقررست:
آزاد مرد، تن به زبونی نمی دهد
مرگ از حیات در نظر مرد خوشترست
تنها نه اشكبار چشم صفا زین عزا بود
دلهای شیعیان همه از غم مكدرست
قطعه و مفرد
ارث
این آتشی که شعله زده بینِ خانهام
ارثی بُوَد که ز مادر به من رسید
کفن
کفنها بر بدن پیچید و فرمود:
خدایا بی کفن جدّم حسین است
آتش
یاد آن روز که در خانهام آتش افتاد
سر به دیوار زده نام تو را سر دادم
مزد
ز دستِ کینهی دشمن کجا کنم فریاد
ببین جماعت دنیا چگونه مزدم داد
شقایق
شیعه بی قرآن ناطق گشته است
جسمِ صادق چون شقایق گشته است
رباعی و دوبیتی
یار
عدو هر دم مرا آزار کرده
به زهرش جسمِ من بیمار کرده
بیا مادر به کنجِ آشیانم
که بی یاری هوای یار کرده
کام
دل شیعه ز من آرام گیرد
تشیع از تلاشم نام گیرد
به راه دین شدم راضی به این امر
که سَمّ دشمن از من کام گیرد
اشعار عروضی
عزادار
دین از تو پدیدار شده حضرت صادق
شیعه ز تو بیدار شده حضرت صادق
از مکتب تو جن و ملک علم گرفتند
انسان ز تو دیندار شده حضرت صادق
دانشگاه شیعه که وجودش همه فخر است
از توست، گوهر بار شده حضرت صادق
تا یاد کنم ظلم پر از کینهی منصور
آن جا بصرم تار شده حضرت صادق
یک لحظه نیاسود مطهر گلِ جسمت
چون دم به دم آزار شده حضرت صادق
آن شب که در راز نشستی بَرِ معبود
دشمن ز تو بیزار شده حضرت صادق
آمد که تو را زخم زند بین امارت
جدّت که تو را یار شده حضرت صادق
لیکن چه گریز از غم همدردی مادر
در کوچه گرفتار شده حضرت صادق
چون فاطمه بنشست به خاک غم و غربت
افتاده به دیوار شده حضرت صادق
آمد نظرش مادر خود گفت سؤالی
او را که مددکار شده حضرت صادق؟
فطرش چو شنیدش غم تو ای گلِ زهرا
عمریست عزادار شده حضرت صادق
شرارهها
صادق آلِ فاطمه، منم که خون جگر شدم
میانِ کوچههای غم، غریب و در به در شدم
خدا ببین عدو مرا به هر دمی صدا کند
دلِ غمینِ و خستهام به غصه مبتلا کند
کشد به آتش جفا گهی حریم خانهام
تو خود بدانی ای خدا غریبِ این زمانهام
به بزم عیش و نوش خود مرا شبانه بردهاند
نماز من شکستهاند، با تازیانه بردهاند
حالا که زهرِ مجلسِ حرامیان چشیدهام
ببین که خون روان شده ز گوشههای دیدهام
ببین به راه خانهام نشستهام چو مادرم
به مرگ خود رضا شدم، شکستهام چو مادرم
شرارههای زهرِ کین عطش به پیکرم نشاند
به یاد جد اطهرم مرا به کربلا کشاند
خدا ببین که چون حسین به سینه بر زمین شدم
ولی خوشم در این جهان که شیعه سازِ دین شدم
بقیع
یه بار میشه بقیعت و بیام زیارت آقاجون
کنارِ قبرِ مادر و عرض ارادت آقاجون
سرم پایین، چشمای تو تاج رویِ سرم میشه
بی سر و سامونت میشم با یه عبارت آقاجون
میشه یه روز بگن به من خاکِ بقیع و سرمه کن
خاکِ بقیع و خونِ چشم، تو و نظارت آقاجون
اون روز میدونم که دیگه گمشدهام پیدا میشه
چون تو به من نشون میدی با یه اشارت آقاجون
عمرم داره میگذره و هنوز بقیع رو ندیدم
آقا به فریادم برس جونم نثارت آقا جون
نذار چشام بسته بشه حسرت به دل مونده برم
نذار با این همه دعا ، باشم خمارت آقاجون
تو مکتب تشیعت، شیعه شدم رهام نکن
نذار که دشمنات کنند دلم رو غارت آقاجون
همنشین
همنشین دلِ من زهرِ شرر بار شده
قاتل مادرِ من آن در و دیوار شده
یاد مادر به خدا کرده مرا دلگیرم
قصهی کوچه میانِ دلِ من خار شده
من که در کوچه، زمین خورده به خود میپیچم
جگرم سوخته و سخت گرفتار شده
میخورم روی زمین خاک شده غمخوارم
صادقِ آلِ علی یکّه و بییار شده
بسکه منصور خورانده به دلم زهرِ ستم
دلِ پژمردهی من زخمی و بیمار شده
آخر از سوز شرر سینهی من میسوزد
روز من در نظرم همچو شبِ تار شده
شکر حق روزهی امروز قبولش گردید
عاقبت روزه به زهرِ عدو افطار شده
ذکر و سرود
چشم انتظار
در مدینه بینِ کوچه بهرِ مادر ناله کردم
چشم خود را با سرشکم منزلِ صد ژاله کردم
یاد مادر کرده پیرم
کوچه را در بر بگیرم
همچو زهرا مادر خود
از خدا خواهم بمیرم
سید المظلوم ـ حضرت صادق (3)
آتش غم در حریم خانهام تا زد زبانه
من به یاد مادرِ خود اشکِ چشمم شد روانه
از برایت دل فکارم
مادرِ چشم انتظارم
همچو تو پهلو شکسته
من غریب این دیارم
سید المظلوم ـ حضرت صادق (3)
در سرای زندگانی رنج و غربت حاصلم شد
عاقبت در این زمانه زهرِ منصور قاتلم شد
نالههایم بی اثر شد
سینهام پر از شرر شد
بعد عمری شیعه سازی
مزد من زهرِ جگر شد
سید المظلوم ـ حضرت صادق (3)
بارالها شد نصیبم در غریبیام بمیرم
در کنارِ قبرِ مادر منزلی دیگر بگیرم
اهل بیتم در نوا شد
خانهام کرب و بلا شد
من چه گویم از عدویم
روز و شب بر من جفا شد
سید المظلوم ـ حضرت صادق (3)
آشیانه
مظلوم و تنها در بین خانه
با حال زارش در آشیانه
جان میدهد بنیانگذارِ مکتبِ عشق
شد شیعه گریانِ چنین تاب و تبِ عشق
مولای مسموم ـ یا حجت الله
آجرک الله ـ بقیت الله
فرزندِ زهرا سر بر زمین است
همچون صنوبر از زهرِ کین است
لب تشنه امّا خون به لب وای از دلِ او
وا کن گره امشب خدا از مشکلِ او
مولای مسموم ـ یا حجت الله
آجرک الله ـ بقیت الله
شهرِ مدینه کرب و بلا شد
زهرا دوباره صاحب عزا شد
بیتِ عزیزِ فاطمه گردیده خاموش
از بهرِ صادق کاظمش گشته سیه پوش
مولای مسموم ـ یا حجت الله
آجرک الله ـ بقیت الله
آلِ امین
مدینه امشب بنگر چه بیقرار است
تمامِ دردش به خدا فراقِ یار است
به پیش چشمش
امام صادق
شد گلِ جسمش
همچو شقایق
وای غریب وای غریب امام صادق (3)
مدینه امشب تا سحر به غم نشسته
امام کاظم ز جفا دلش شکسته
وای ز فردا که بقیع غمینترین است
شاهد دفنِ صادقِ آلِ امین است
دلِ بقیع و
این همه غوغا
برای دفنش
شده مهیا
وای غریب وای غریب امام صادق (3)
مدینه فردا که شود زادهی زهرا
روز چو تشییع شود با غم عظما
یاد کنی غسل و کفن در برِ خانه
یاد کنی لحظهی تشییع شبانه
چه کردهای تو
مدینه با ما
عمری بسوزیم
از غمِ زهرا
وای غریب وای غریب امام صادق (3)
غمزده
ذکرِ مادر به لبم زهرِ عدو در دستم
جعفرِ آلِ علی صادقِ زهرا هستم
زهرِ جانم شده این شرر
زهرِ زهرا شده میخِ در
مادرم مادرم فاطمه (4)
بین کوچه شده غالب شرری بر جانم
رازِ دیوار و قدِ خم شده را میدانم
گر چه خود غم زدهی شهرِ مدینه هستم
بر غم مادرِ خود اشک بصر میبارم
بین کوچه تو حالم ببین
میخورم همچو مادر زمین
مادرم مادرم فاطمه (4)
آتش افکنده عدو بر جگرِ خونبارم
هر کجا بوده عدو در سدد آزارم
کُنجِ تاریکی غم نیست به جز حق یارم
من از این جور و ستم، دور و زمان بیزارم
راحتم کن دگر ای خدا
مُردم از دشمنِ بی حیا
مادرم مادرم فاطمه (4)
شور و بحر طویل
پرپر شده شقایق (2) مولا امام صادق(ع)
مسموم زهرِ کین شد
از غصه دل غمین شد
بنگر که آل زهرا
از داغ او حزین شد
* * *
ماتم گرفته سینه
از هر جفا و کینه
گوید امام صادق
وای از تو ای مدینه
* * *
شیخ الائمه بنگر
گشته تنش صنوبر
زهرِ عدو چه کرده
با جسم پاک و اطهر
* * *
کی دیده در زمانه
یک زاهدی شبانه
در لحظهی عبادت
با زور و تازیانه
با دست بسته او را
دشمن بَرَد ز خانه
مولانا مولانا امامِ صادق (3)
ابرِ سیاهِ غصه پهنهی آسمون رو
گرفته بغضِ ماتم سینهی کهکشون رو
سروِ بلندِ شیعه خسته شده ز کینه
میخواد که با فِراقش شروع کنه خزون رو
* * *
استادِ درسِ قرآن، فقه و اصول و ایمان
شیعه به پای درسش نشسته جون گرفته
ز رفتنش جهانی غرق عزا و زاری
اشک چشِ ملائک رو به فزون گرفته
* * *
شبِ شهادت تو اومدهام بدونی
که دل از این مصیبت حکایتش جنونه
به پای روضههای غمین و جانگذازت
بقیعِ خلوتت رو دل میکنه بهونه
نوحه امام صادق علیه السلام
در شهر مدینه غوغاست خون بر دل آل طاهاست
در مرگ امام صادق از گریه قیامت برپاست
شمع ولایت گشته خاموش
موسی ابن جعفر شد سیه پوش
یا فاطمه سلام الله علیها سرت سلامت
قلبش شده پاره پاره خیزد ز دلش شراره
گرید ز غمش مفضّل بر سینه زند زُراره
یاران به دنبال جنازه
داغ همه گردیده تازه
یا فاطمه سلام الله علیها سرت سلامت
افتاده خزان بر باغش بنشسته به دلها داغش
جاری شده اشک زهرا سلام الله علیها بر تربت بی چراغش
اندوه و اشک و آه و صبرش
بالله بود پیدا ز قبرش
یا فاطمه سلام الله علیها سرت سلامت
کی دیده که صاحبخانه دنبال عدو شبانه
با پا و سر برهنه بیرون رود از کاشانه
از خانه با پای پیاده
بر قصر قاتل رو نهاده
یا فاطمه سلام الله علیها سرت سلامت
یا فاطمه سلام الله علیها سرت سلامت
نسیم سمت دمشق و عراق افتاده
به دست اوخبری داغ ِداغ افتاده
که جعفربن محمد به فکر ترویج ِ
اصول شیعه برای وفاق افتاده
چنان به بحث نشسته که بین مکتب ها
به غیر شیعه تماما فراق افتاده
به یک روایت قال النبی او حتی
سگ دوانقی از واق واق افتاده
هزار نخبه چنان جابربن حیان هم
به خاک پای تو با اشتیاق افتاده
ولی مدینه ی بعداز سقیفه در راه است
دری دومرتبه در احتراق افتاده
میان کوی بنی هاشم از دری دیگر
دوباره میخ به فکرطلاق افتاده
به بی پناهی گنجشک های شهرقسم
به یک درخت... نه...آتش به باغ افتاده
"رواق منظرچشم ِ"تو شد که زهرایی
در آستانه ی در...در رواق افتاده
شنیده اند اگر کوچه را پسرهایش
برای این پسرش اتفاق افتاده
برای آتشی آماده کرده اند آن را
شبیه جسم تو هرجا اجاق افتاده
مسیر زهر دراین سینه خوب معلوم است
به پنبه زار تن تو چراغ افتاده
بقیع گشت سرانجام کربلای شما
که مدتی ست بدون سراغ افتاده
به جای اینکه به روی دوپا بلند شود
بدون سردر و دیوار و طاق افتاده
بمیرم...آه...که حتی میان زوّارش
فضای دلهره و اختناق افتاده
شب شهادت تو این هم از غریبی توست
که سوی تو گذر یک کلاغ افتاده
شاعر:مهدی رحیمی
» بازگشت |
تاریخ : 1 آذر 1403 |
توسط : admin2 |
بازدیدها : 39 731 |
نظرات : 1
بازدید کننده گرامی ، بنظر می رسد که شما عضو سایت نیستید .
پیشنهاد می کنیم در سایت ثبت نام کنید و یا وارد سایت شوید.