اشعار دفاع مقدس بمناسبت هفته دفاع مقدس
اشعار دفاع مقدس
تن پاره " قامت به خون تپیده
پیرهنی که کفنت شد " چشمی که خدارو دیده
!آهای مردم کجایید بیاید حسینم اومده
من با تابوت توو تن توو این چشمای تار چه کنم؟
با سیاهی یه پارچه روی دیوار چه کنم؟
با لباست با پلاکت با تموم خاطراتت
با یه سربند که جا موند رو سیم خاردار چه کنم؟
سری که سر شده تو همه سرا
بی سر اومده بگید با تن سردار چه کنم؟
مرد مردای نبرد جبهه ها
مرد چاردیواری خونه ی من
خدا چشمات و با قابش بردو
عکس چشمات شده ارثیه ی من
منه تنها " بچه های قدو نیم قد
تلخی حرف و حدیثا " طعنه های مردم بد
با سکوت ممتد تو چه کنم؟
من با سنگ لحد تو چه کنم؟
بچه ها تورو فقط از توی عکسا می شناسن
تازه بابا گفتن و بلد شدن
حالا تو بگو با عکس توی قاب و
با یه اسم تو برگه ترحیم
با لباس مشکی مادرو یه پرچم سه رنگ
روی مزارت چه کنن؟
دل روایت می کند از خاطره
دل شکایت می کند از خاطره
خاطرات مردمان بی قرار
بی قراران غریب کوی یار
راد مردان شجاع دلبری
یا که بهتر سر تا پا حیدری
زاهدان شب دلیران نبرد
راست می گویم علی گویان مرد
آن حسینی مسلکان جان داده اند
حال ما مانده ایم و راه سخت تر
یک جهاد اکبرو جنگی دگر
کار ما مشکل ترین کار زمان
داوری مهدی صاحب الزمان
حال اینکه این جهاد اکبر است
کار دشمن با سلاح دیگر است
خصم می خواهد که ما رسوا شویم
دور از راه حق یکتا شویم
با سلاح تیز فحشا آمده
تا درون خانه ما آمده
با فساد و اعتیاد ساز دم
آمده تا که برد دین را ز کف
کور خوانده ما کجا و این قفس
ما حسین ابن علی داریم و بس
ای جوان پیرو خون شهید
دور کن ازاین دلت حرص پلید
ای جوان پیرو حق گوش باش
با خدا باش و سرو پا گوش باش
یک قدم ازما و یاری با علی
ناله زن از عمق جانت یا علی
مست و شیدا ولی باید شدن
پیرو سید علی باید شدن
دوباره اسپندو گلاب
دوباره خیل شهدا
میون باغ گل ، مامان
می گرده دنبال بابا
می چرخه دور شهدا
مادر با قاب عکس تو
اما تو پیدا نمیشی!
برا هزارمین دفعه
طواف می کنه تورو
اما تو پیدا نمیشی!
دوباره گریه و دعا
مادر نمی خوابه شبا
دوباره انتظار ما
بابا کجایی؟!
نه خبری ، نه اثری
نه نامه ی مختصری
می میرم از بی خبری
بابا کجایی؟!
مادر به یاد تو برام
لالائیا خوند وقت خواب
می گفت که آرزوت بوده
شهید بشی کنار آب
می گفت که وقت رفتنت
گفتی اگه نیومدم
بگو به دختر گلم
ببخشه پیشش نبودم
دوباره گریه و دعا
...بابا کجایی؟!
23ساله قاب تو
پدری می کنه برام
چرا فقط باید ازت
یه سربندو پلاک بخوام؟!
اینجا خرابه ی منه
وقتی بابا نباشه
23ساله چشمام
دنبال دست و پاشه
سهم من از تو بابا
همین یه قاب عکسه
یه قبر خالی از تو
بابا جدایی بسه
دوباره گریه و دعا
....بابا کجایی؟!
حسرت شده برا من
توو کل خاطراتم
یه ردپایی از تو
بگی که من باهاتم
اول ابتدایی
الف و ب رو تخته
هنوز می لرزه دستام
جای بابا ...سه نقطه!!!
دوباره گریه و دعا
....بابا کجایی؟!
می گذرونم روزامو
با بابای ندیده
مردم میگن با طعنه
ببین بچه شهیده!
بچه شهیده اینا
بگو گناش چی بوده
23سال ، با یک قاب
تابوتارو شمرده؟!
23سال ، مامانم
با یه چادر خاکی
به سرو سینه کوبید
خواسته فقط پلاکی
بابای مفقودالاثر
اسمت شده سایه ی سر
شب عروسیمه بابا
بذار بیاد ازت خبر!
اگه نیای با چشم تر
کنار سفره می میرم
بیا بشین کنار من
ازت اجازه بگیرم
دوباره گریه و دعا
....بابا کجایی؟!
نقل و نبات و اسپند
یکی پلاک آورده
می گن بابام توو راهه
یه ذره خاک آورده
سبز و سفید و قرمز
برام یه مهمون اومده
قربون استخونت
مامان ، باباجون اومده
خوش اومدی بابا جون
خوش اومدی بابا جون
خوش اومدی بابا جون
یکی بود و...یکی بود!!!
زیر یه گنبد کبود
یکی میون آدما
دیگه برا خودش نبود!
قرارشو گرفته بود
لبخند زیبای امام
نگاه می کرد به قاب عکس
می گفت آقا،دارم میام
داروندارش توی ساک
سربند"زهرا" و پلاک
اشکای داغ مادرش
هی می چکیدن روی خاک
با دستاش اشکارو گرفت
از گونه های مادرو...
تا که دلش جا نمونه
توو لحظه های آخرو...
" مادر تو که گریه کنی
بی پروبالم می کنی
مادر شاید دیگه نیام
بگو حلالم می کنی!..."
مادر ساک و از رو زمین
گرفت و داد دست پسر
قرآن گرفت دور سرش
راهیش کنه واسه سفر
" خدا سپردمش به تو
اسماعیل عزیزمو...!
خدا قبولش کن ازم
قربونی ناچیزمو... "
میون بوسه و دعا
با صد سلام و صلوات
" الله و خیرٌ حافظا
برو خدا پشت و پنات "...
مسافر قصه ی ما
توو جاده ی یک طرفه
سوی خدا قدم گرفت
با جونی که توی کفه
مردن براش حقارته
هدف فقط شهادته
توو دشت سبز پیکرش
گلای زخم یه عادته
کارش فقط ذکرو دعا
میون موج انفجار
امشب همه راهی میشن
برای کربلای چهار...!
از کربلا تا کربلا
تناشون و پل می کنن
بچه ها تشنه ان ولی...
با یا حسین گل می کنن
قد می کشن تا آسمون
با سجده روی خون و خاک
" حی علی روی خدا "
با بدنای چاک چاک
بود و نبود قصه مون
چله نشین عاشقی
تو دشت سبز این وطن
کبوتری ، شقایقی
وقتشه که پر بگیری
بری پابوس مادرت
یوسف بشی حتی اگه
پیرهن نداره پیکرت!!!
داروندارت توی ساک
نه یه سربند نه یه پلاک
زائر داری از کربلا
حاج خانوم!آب بریز رو خاک
اسپند بیار ، گلاب بیار
که حسن یوسف اومده
نوردوچشمای ترت
پیرهن نه ؛ یوسف اومده
" خوش اومدی مسافرم
قبول باشه زیارتت
چه بوی خوبی پیچیده
بوی حسین میده تنت...
خوشا آن روز را که سنگری بود
شبی ، میدان مینی ، معبری بود
خوشا آن روزهای آسمانی
که شوری بود ، سودا و سری بود
خوشا روزی که دل را دلبری بود
غزل خوان نگاه آخری بود
خوشا آن روزها در خط اروند
هوای روضه های مادری بود
و اهل آسمان بودیم آن روز
که قدری بی نشان بودیم آن روز
و نای دل نوای نینوا داشت
و با صاحب زمان(عج) بودیم آن روز
و کاش آن روزگاران گم نمی شد
هوای خوب باران گم نمی شد
صفای جبهه ها می ماند ای کاش
صدای پای یاران گم نمی شد
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
خیمه تاریک شد، و این یعنی
روضهخوان گفت از شب آخر
گفت : این راه و این سیاهی شب
عشق چشمان خویش را بسته است
ما سحر قصد آسمان داریم
از زمین راه کربلا بسته است
خشک میشد گلوی او کمکم
روضهخوان تشنه بود در باران
یک نفر استکان آب آورد
السلام علیک یا عطشان
استکان را بلند کرد ، ولی
عکس یک مشت روی آب افتاد
مشک لرزید و محو شد کمکم
اشک سید که توی آب افتاد
***
نفست گرم روضهخوان! آن شب
دل به دریای آن نگاه زدی
دم گرفتی میان خون خودت
چه گریزی به قتلگاه زدی
سید حمیدرضا برقعی
هنگام جنگ دادیم صدها هزار دارا
شد کوچه های ایران مشکین ز اشک سارا
سارا لباس پوشید ، با جبه ها اجین شد
در فکه و شلمچه ، دارا به روی مین شد
چندین هزار دارا ، بسته به سر سربند
یا تکه تکه گشتند یا که اسیر و در بند
سارای دیگری در مهران شده شهیده
دارا کجاست ؟ او در ، اروند آرمیده
دوخته هزار سارا چشمی به حلقه ی در
از یک طرف و دیگر چشمی ز خون دل ، تر
سارا سوال می کرد ، دارا کجاست اکنون؟
دیدن شعله ها را در سنگرش به مجنون
خون گلوی دارا آب حیات دین است
روحش به عرش جسمش ، مفقود در زمین است
در آن زمانه رفتند صد ها هزار دارا
در این زمانه گشتند ده ها هزار «دارا»
هنگام جنگ دارا گشته اسیر و در بند
دارای این زمان با بنزش رود به دربند
دارای آن زمانه بی سر درون کرخه
سارای این زمانه در کوچه با دوچرخه
در آن زمانه سارا با جبه ها اجین شد
در این زمانه ناگه ، چادر« لباس جین» شد
با چفیه ای که گلگون از خون صد چو داراست
سارا ، خود از برای ، جلب نظر بیاراست
آن مقنعه ور افتاد جایش فوکل در آمد
سارا به قول دشمن از املی در آمد
دارا و گوشواره ، حقا که شرم دارد !
در دست هایش امروز او بند چرم دارد
با خون و چنگ و دندان دشمن زخانه راندیم
اما به ماهواره تا خانه اش کشاندیم
یا رب تو شاهدی بر اعمالمان یکایک
بدم المظلوم یا الله ، عجل فرجه ولیک
جای شهید اسم خواننده روی دیوار
آن ها به جبهه رفتند ، اینها شدند طلبکار
گل اشک شبی وا می شد ای کاش
توباور پرواز نداری انگار
بال و پر پرواز نداری انگار
یک عمر تحملت نمودم کافی ست
ای سر!سر پرواز نداری انگار
سرهای بریده،دست و پاهای جدا
خورشید جنوب ،مشک خشک سقا
کارون کارون تشنگی یارانم
یک ذره کوچک است از کرب و بلا
امروز که انتهای دنیا من است
آغاز تمام آرزوهای من است
بی سر،پهلو شکسته،لب تشنه،غریب
اینگونه شهادتی تمنای من است
من ماندم و بغض لحظه هایی کوتاه
با چهره خیس نور در بارش ماه
یک حس غریب در دلم می گوید
هنگام شهادت است ان شاءالله
تا حضرت خورشید صدا کرد تورا
دل پرزد و از قفس رها کرد تو را
با خاک عجین شدی و ایمان دارم
از سجده نمی توان جدا کرد تو را
بر پیکر من تو را کفن ساخته اند
یا اینکه برای پر زدن ساخته اند
ای عشق !شبیه سایه همراه منی
انگار تو را برای من ساخته اند
آنجا تن خسته تو یا زهرا گفت
حتی لب بسته تو یا زهرا گفت
وقتی در آسمان به رویت واشد
پهلوی شکسته تو یا زهرا گفت
با بال و پری از کبوتر برگشت
هم بال پرندهای دیگر برگشت
مردی که سرش هوای پرواز گرفت
سردار به جبهه رفت و بی سر برگشت
در رقص گلوله دلنشین می میرند
روی هیجان سخ مین می میرند
خاکسر پیکر تو هم گم شده است
مردان بزرگ اینچنین می میرند
در باد نشانه های بال و پر توست
بر گونه هنوز بوسه آخر توست
گفتند به من در آسمان بابا!
خورشید به خون نشسته شاید سر توست
انشام دوباره بیست بابای گلم!
موضوع:کسی که نیست،((بابای گلم))
دیشب زن همسایه به من گفت یتیم
معنای یتیم چیست؟ بابای گلم!
با من کمی از بهار خون حرف بزن
از غیرت شهر واژگون حرف بزن
وقتی پدرم شهید شد مجنون بود
آقای معلم از مجنون حرف بزن
اشک و تب و سوزبوی بابا دارد
اینجا شب و روز بوی بابا دارد
شاید که نرفته است،مادر به خدا
این چفیه هنوز بوی بابا دارد
ای نخل!زوال،دامنت را نگرفت
زخم تو غرور کهنت را نگرفت
هرچند بریدند سرت را اما
بی سر شدن ایستادنت را نگرفت
کوی شقایق
به بوی گل سرخ خونین لبی ,من از کوچه هایی گذر کرده ام
به داغ دل لاله ها ی جوان,من ازکوچه هایی گذر کرده ام
غربیانه هایی که نشکفته در کوچه ها نام دارند هنوز
به یاد شقایق ترین خانه ها ,من از کوچه هایی گذر کرده ام
چو در کوچه های زمان پسین ,گذر کردم ویافتم همنفس
به دیدار یاران خون خفته ای ,من از کوچه هایی گذر کرده ام
از این تنگ برجهای بی روح روئیده درآب و نان سیاه
به دلتنگی خانه هایی چو نور,من از کوچه هایی گذر کرده ام
در این ازدحام نفس گیر بیروح پر زرق و برق جاد ه ها
به خلوتگه انس آلاله های پسین ,من از کوچه هایی گذر کرده ام
به هرجسم آکنده ازثروت ناروا مانده درآهنین کوچه ها
به شوق رسیدن به کوی صفا من از کوچه هایی گذر کرده ام
در این های وهوی فریبای جاه ومقام در دل سازه های بلند
به سوی نشانی ز کوی صداقت من از کوچه هایی گذر کرده ام
کنار لاله های بخون خفته ای, خفته شد مادری در سکوت
به دنبال گلخانه شاهدان پسین من از کوچه هایی گذر کرده ام
تقدیم به ننه علی ( مادر شهید ) روح بلندی که در کنار لاله ها زیست وتا آرمید
مناجات
شهدا.حضرت صاحب عج
اگر جوان حسینی و هیئتی هستیم
کدام خصلت آقا شده نشانیمان!
خدا کند که همیشه بیادمان باشد
که قبل از این چه کسانی شده اند بانیمان
همان بهشت نشینانِ خاکی و ساده
(شهید) های همین خاک ارغوانیمان!
که آه غیرتشان تا همیشه می جوشد
به هر سروده ی یا صاحب الزمانیمان
دوباره سفره ی شبهای عشقمان پهن است
بگو چرا نمی آیی به میهمانیمان؟
هنوز حاجتمان را نداده ای آقا!
هنوز پر نشده دست ناتوانیمان
کمی زسوز دلت را بیا وقسمت کن
که کربلا بشود بزم شام هیئتمان!
زیرلب گفت دگروقت سفرنزدیک است
شب تارست ولی صبح ظفر نزدیک است
میرسدمژده بگوشم سرسجاده مین
وقت بیزارشدن ازتن وسر نزدیک است
مادرم رابرسان بادصبا این پیغام
وقت مطعم شدن ازخون جگرنزدیک است
پدرم چشم براهست ودلش پرآشوب
گوبه یعقوب که هجران پسر نزدیک است
دخترم راتوبگوبهرشکیبائی دل
گفتن خاطره ازنام پدرنزدیک است
غزلت باردگرازنظرافتاده –نفس-
غم مخورازغم هجران که سحرنزدیک است
سلام بر شهدا (دلگفته ای از جعفر ابوالفتحی)
یه شهیدی روی خاک افتاد و
ذره هاش رفت دیگه بر باد و
یه شهید دیگه تیری خورد و
پیش چشم رفقاش اون مرد و
و یکی دیگه توی حسرت دید
که رفیقش ذره ذره خاک می شه
به دعای مادرش زهرا داره اون پاک میشه
اما اون یکی تو یاد صاحب قلب زمونه
برای صاحب قلبش ترانه ز دل می خونه
می خونه با شور و احساس
که گل یاس
بچه های جبهه هامون
یکی یکی
دونه دونه
جون دادن چه آسون آسون
داره از چشای خیسم
براتون می باره بارون
حالا بچه ها یه چیزم به شما دارم، بگم من ؟
بچه ها یه چیز بگم من ...
*****************
بچه های حضرت عشق همه رفتن
ولی شمع شب عاشق دنبال پروانه هاست
یادش بخیر با بچه های هیئت
یادش بخیر شور و نوای هیئت
شب های جمعه همگی هم نوا
شور می زدیم برا حسین زهرا
با ذ کر یا حسین همه بچه ها
راهی بودیم به گلزار شهیدا
سر بند یا حسین رو سرهامون بود
یا فاطمه مدد رو لب هامون بود
یکی می گفت شهیدا شرمنده ایم
بعد شما ما همگی زنده ایم
اون یکی گفت : یاد حاج همت بخیر
یاد آدم های با غیرت بخیر
اون یکی گفت شهید فراموش شده
عشق شهادت دیگه خاموش شده
جوون ها حالا دیگه با کلاسن
کی دیگه فکر شهید و پلاکن
جای پلاک رو سینه ها صلیبه
چفیه دیگه توی ماها غریبه
تا که می گیم شهید به ما می خندن
انگ دیوونگی به ما می بندن
می گن که قرن بیست و یک رسیده
چرا همش حرف شما شهیده
فقط می گیم شهیدا شرمنده ایم
بعد شما ما همگی زنده ایم
وصیت نامه
آنچه ماندگار از جان رعنا قامتان
چفیه و سر بندو پوتین ،تکه ای از استخوان
ای دریغا زان دمی مردان ما بی سر شدند
درمیان موج خون چون لاله ای پرپر شدند
ای شهیدان خدا ما تا ابد شرمنده ایم
درکتار ساحل حسرت همه جا ماندهایم
ای خوشا احواتان پر رهرو ماند راهتان
تاابد برسینه تاریخ ثبت است نامتان
این وصیت از شما مانده برای ماوبس
نکنه غافل بشید ازولی حتی یک(نفس)
نکنه آی آدما ولی رو تنها بذارین
یوسف زمونه رو اسیر غمها بذارین
نکنه آی آدما رو خون ما پا بذارین
پیش طلحه و زبیر علی رو باز جا بذارین
نکنه آی آدما به وقت یاری خواستنش
مثل مردمان کوفه تو عمل کم بیارین
نکنه روی سرش بسان آتیش ببارین
توی چشمای قشنگش گل گریه بکارین
نکنه آی آدما....... نکنه آی آدما....... نکنه آی آدما.......
» بازگشت |
تاریخ : 1 آذر 1403 |
توسط : admin2 |
بازدیدها : 5 673 |
نظرات : 0
بازدید کننده گرامی ، بنظر می رسد که شما عضو سایت نیستید .
پیشنهاد می کنیم در سایت ثبت نام کنید و یا وارد سایت شوید.