فراموشی رمز ورود؟
عضویت در سایت
   Aletaha.ir RSS

بانک اشعار میلاد حضرت علی بن موسی الرضا (ع)

    بانک اشعار میلاد حضرت علی بن موسی الرضا (ع)


    بانک اشعار میلاد حضرت علی بن موسی الرضا (ع)

    حرم تو کعبة دل، کرمت همه خدایی
    کنی از کرامت خود به خدا خدا نمایی
    در باز توست افزون من بی نوای محزون
    ز کدام در درآیم به بهانة گدایی
    کرم تو می دهد رو به گدای تو وگرنه
    ندهند پادشاهان به فقیر آشنایی
    من اگر گناه کارم تو رئوف و مهربانی
    کرمت نمی گذارد که کنی ز من جدایی
    تویی آن که هر که آید به زیارت تو یک بار
    تو سه بار از عنایت به زیارتش بیایی
    به خدا گناه کارم دگر آبرو ندارم
    چه شود دهی ز نارم به محبتت رهایی
    بکشم هماره نازت مگرم دهی اجازت
    که به یک زیارت تو سر و جان کنم فدایی
    همه را تو دست گیری همه را تو می پذیری
    چه امیر شهر باشد چه فقیر روستایی
    به حریم توست بارم به حرم چه کار دارم
    کند از هزار کعبه حرم تو دلربایی
    کرمت به کل عالم حرمت پناه "میثم"
    به شما از او توسل ز شما گره گشایی
    شاعر:حاج غلامرضاسازگار


    ه برج ایمان، علی ابن موسی
    در دُرج امکان، علی ابن موسی
    سپهر امامت، محیط کرامت
    یم جود و احسان، علی ابن موسی
    به آدم دهی دَم، به موسی دهی یَد
    به عیسی دهی جان، علی ابن موسی
    ولای تو باشد کمال ولایت
    میان امامان، علی ابن موسی
    تویی قدر و کوثر، تویی نور و فرقان
    تویی آل عمران، علی ابن موسی
    وجود تو ای جانِ جان، جانِ جان است
    در آغوش ایران علی ابن موسی
    به چشم تو نازم کز آن شیرِ پرده
    شود شیرِ غرّان، علی ابن موسی
    عجب نیست ناز ار کند مور راهت
    به تخت سلیمان، علی ابن موسی
    سُم آهویی را که ضامن شدی تو
    زند بوسه رضوان، علی ابن موسی
    بُوَد شیعه را در کمالِ تشیع
    ولای تو میزان علی ابن موسی
    سزد جن و انس و ملک بر تو گرید
    چو دعبل ثنا خوان، علی ابن موسی
    عجب نیست کز رأفت و رحمت تو
    بَرَد بهره شیطان، علی ابن موسی
    دل مرده گردد به خاک تو زنده
    چو باغ از بهاران، علی ابن موسی
    غباری که روی ضریحت نشیند
    شفا خیزد از آن، علی ابن موسی
    شود با نسیم بهشتِ حریمت
    جهنم گلستان، علی ابن موسی
    سزد انبیا در طواف مزارت
    بخوانند قرآن، علی ابن موسی
    دهد قبّه ات نور بر چشم گردون
    چو مهر درخشان، علی ابن موسی
    بَرَد در حریم تو دست توسّل
    دوصد پور عمران، علی ابن موسی
    تو نوحیّ و ایران چو کشتی، چه بیمش
    ز امواج طوفان، علی ابن موسی
    کند جن و انس و ملک درد خود را
    به خاک تو درمان، علی ابن موسی
    همه آفرینش بود سفره ی تو
    همه خلق مهمان، علی ابن موسی
    تو شاه جهانی خوانند خَلقت
    غریب خراسان، علی ابن موسی
    تو در قصر مأمون شب و روز بودی
    چو یوسف به زندان، علی ابن موسی
    لبت بود خندان، دلت بود گریان
    غمت بود پنهان، علی ابن موسی
    به غم های ناگفته ات باد جاری
    سرشکم به دامان، علی ابن موسی
    تورا بارها، بارها کشت مامون
    به رنج فراوان، علی ابن موسی
    نباید که با هیفده خواهر آخر
    تو تنها دهی جان، علی ابن موسی
    تو مسموم گشتی، دگر جسم پاکت
    نشد سنگ باران، علی ابن موسی
    تو دیگر جوادت نشد اِرباً اِربا
    ز شمشیرِ بُرّان ، علی ابن موسی
    تو دستِ جدا گشته از تن ندیدی
    به خاک بیابان، علی ابن موسی
    تو شش ماهه طفلت در آغوش گرمت
    نشد تشنه قربان، علی ابن موسی
    دریغا، دریغا که با آل عصمت
    شکستند پیمان، علی ابن موسی
    به میثم نگاهی، که با خود ندارد
    به جز کوه عصیان، علی ابن موسی
    شاعر:حاج غلامرضا سازگار

    ضامن آهو مى‏شي ضامن دلهاى ما
    سـايه لطف توئـه روى سـر زائرا
    مثل كبوتر به هواى تو پَـر مى‏كشم
    تا كه بگيره دل من رنگ و بوى خدا
    يا ثامن الحجج ، هميشه دل ديوونه
    دور و بَر سقّا خونه ،‌ از كرم تو مى‏خونه
    گنبد آسمـونى تو قـبلة همـه دل ‏هاس
    هواى حرمت پُره از عطر و بوى گل ياس
    كنار سقاخونه مى‏خونيم از دستاى عباس
    شاعر:سراج

    در ازل چون طرح آدم ريختند
    با گِلم مهر رضا آميختند
    غرق منت غرق آبادي شدم
    لايق لطف خدادادي شدم
    باز امشب دل توسل مي کند
    بر لبم نام رضا گُل مي کند
    اي عزيز فاطمه شمس الشموس
    آفتاب نجمه مأنوس نفوس
    قبله ي هفتم عزيز مرتضي
    عالم آل محمد يا رضا
    اي سراپا نور اجلالِ علي
    اي علي دوم آل علي
    پور موسي مظهر ا... و نور
    خواهش موسي تويي در کوه طور
    جاي هر دل بر سر بام تو نيست
    هر زبان که لايق نام تو نيست
    عالم و آدم ز تو گويد کم است
    بردن نام تو اسم اعظم است
    شکر لله خار گلزار توأم
    بر سر بازار دل زار توأم
    با کلاف جان خريدارت شدم
    ضامن آهو گرفتارت شدم
    هيچ بودم اعتبارم داده اي
    خشک بودم برگ و بارم داده اي
    پرده بر کار بدم انداختي
    بين مردم سر بلندم ساختي
    اي ملائک در حريمت صف زده
    با سلام و ذکر و تسبيح آمده
    اي تجليّ خدا روي زمين
    سايه سار مهر تو حصن حصين
    عالم و آدم به لطفت دل خوشند
    مه رخان خود را برايت مي کُشند
    خضر مشتاق رخ جانانه ات
    جرعه اي خورده ز سقاخانه ات
    سائلت را منصب شاهي کم است
    آستان بوس تو خود صاحب دم است
    اي امام مهربان مهمان نواز
    اي پذيراي همه با روي باز
    بين شاه و بنده اينجا فرق نيست
    خوب و بد در چشم زيبايت يکي است
    اين سخن عين کمال و لاف نيست
    با تو و حرف از بهشت انصاف نيست
    اي بهشت از هر نگاهت ريخته
    اشک بر دامان تو آويخته
    خانه ي ويران دل آباد توست
    قبله ي من صحن گوهر شاد توست
    هر اجابت بسته بر ايماي توست
    در جواز کربلا امضاي توست


    رسد نداي تفاخر ز خاک بر افلاک
    چنان که ماه ز حسرت کند گريبان چاک
    ستارگان همه امشب بريد سجده به خاک
    به احترام عزيز دل شه لولاک
    جهان تمام بهشت است از جحيم چه باک
    شد از صحيفه ي اعمال نام دوزخ پاک
    ولادت خلف پاک مرتضي آمد
    امام ملک سريع الرضا رضا آمد
    *****
    شراب کوثرم امشب به جام، آب وضوست
    ستارگان همه جامند و نه سپهر، سبوست
    زمين به عرش ببالد اگر نکوست نکوست
    هزار نغمه هَزاران عرش را به گلوست
    مه مبارک ذيقعده غرق جلوه ي هوست
    دهيد مژده که ميلاد ضامن آهوست
    يم شرف ز صدف درّ ناب آورده
    که نجمه در دل شب آفتاب آورده
    *****
    دلا جمال خداوندگار سرمد بين
    رخ سلاله ي پاک رسول امجد بين
    به ملک لا يتناهي فروغ بي حد بين
    ز حسن لم يزلي جلوه ي مجدد بين
    شکوه و جاه و جلال و کمال احمد بين
    در آفتاب جمال علي محمد بين
    شب سرور و شب شادي و شب فرج است
    ادب کنيد که ميلاد ثامن الحجج است
    *****
    به طور موسي زهرا عيان شده شجري
    که روشن است از آن چشم هر پيامبري
    سلامي از دم گرم مسيح پاکتري
    هزار مرتبه بر جان مادر و پدري
    که داده ذات خداوندشان چنين پسري
    طلوع کرد به ذيقعده شمس و قمري
    دو نجم نجمه دو خورشيد آسمان قضا
    يکي کريمه عترت يکي امام رضا
    *****
    رضا که شامل ما لطف بي نهايت اوست
    رضا که ارض و سما بنده ي هدايت اوست
    رضا که عين رضاي خدا رضايت اوست
    رضا که کشور ما در کف حمايت اوست
    رضا که تالي وحي خدا روايت اوست
    رضا که کل ولايت همان ولايت اوست
    رضا که از کرمش شيعه آبرومند است
    رضا که زائر او زائر خداوند است
    *****
    بگو که سنگ حوادث از آسمان بارد
    بگو که سيل بلا رو به اين ديار آرد
    بگو به فتنه گري خصم لحظه بشمارد
    به حقّ حق که بجز خويش را نيازارد
    شکست خورده ي بيدادگر چه پندارد
    بگو که کشور ما ثامن الحجج دارد
    بگو که پادشه کشور قضا اينجاست
    بگو که مملکت حضرت رضا اينجاست
    *****
    خوش آن جوان که در اين آستانه پير شود
    خوش آن عزيز که در کوي او حقير شود
    خوش آن دلي که به زنجير او اسير شود
    خوش آن کريم که در صحن او فقير شود
    به يک نظاره ي او مور راه مير شود
    به يک اشاره ي او شير پرده شير شود
    بهشت عاشق زوار و دوستدارانش
    سپهر ناز کشد از نماز بارانش
    *****
    الا کرامت و احسان دو سائل کرمت
    فزون تر از همه هست جهان عطاي کمت
    هزار عيسي مريم گرفته جان ز دمت
    هزار موسي عمران عزيز و محترمت
    هزار جان گرامي فداي هر قدمت
    سه بار زائر يک بار زائر حرمت
    به ميزباني و لطف و عطوفتت نازم
    رئوف آل محمد به رأفتت نازم
    *****
    تو آفتاب جمال خداي ذوالمنني
    تو در تمام محافل چراغ انجمني
    تو پاره ي تن پاک رسول مؤتمني
    تو باغبان وجودي تو سرو هر چمني
    تو ثامن حجج الله تو ابوالحسني
    بدان جلال شدي ميهمان پيرزني
    گداي کوي تو را اقتدار سلطاني است
    نشان رأفت تو نقش سنگ سلماني است
    *****
    خدا ثناگر و ختم رسل ثناگويت
    مقربان خدا محو ذکر ياهويت
    تمام ملک الهي پر از هياهويت
    رواق چشم ملک جاي پاي آهويت
    تو کيستي که برد ناقه التجا سويت
    کند فرار ز کشتارگاه، در کويت
    به چند لحظه که وارد بر اين حرم گرديد
    ميان خلق همان ناقه محترم گرديد
    *****
    چه مي شود نگهي بر من از ثواب کني
    مرا هم از کرمت ناقه اي حساب کني
    اگر چه خار رهم گل کني گلاب کني
    و گر چه کمترم از ذره آفتاب کني
    کرم کني و سگ کوي خود خطاب کني
    به پاسداري زوّارت انتخاب کني
    خدا گواست که بر روز محشرم نگران
    بيا و «ميثم» آلوده را ز خويش مران



    ه دیدار تو آمد یک سحر با چشم تر شبنم
    ندیده صبح دیدار تو گم شد از نظر شبنم
    گره واکن دخیلش را که فردا صبح خواهی دید
    که بندد کوله بار از اشک خود وقت سفر شبنم
    ز عطر حسن یوسف یک نظر پیمانه‌اش پر کن
    که غیر از قطرۀ اشکی ندارد ما حضر، شبنم
    زلالی آنقدر، در دیدۀ گلها نمی‌آیی
    که رویت را نخواهد دید در خوابش مگر شبنم
    ز بس رنگ خیالش نازک است این گل، به هر وقتی
    که می‌خواهد بخوابد می‌گذارد زیر سر شبنم
    کند آغوش باز آنجا که یادت می‌خرامد، گل
    رود از هوش گر روزی کنی بر او گذر، شبنم
    چنان غرق تماشای تو گشته چون گل نرگس
    که تا پرپر شود عکس تو را گیرد به بر شبنم
    به بوی شام زلفت چون صبا شد لاله صاحبدل
    شد از آیینۀ صبح رخت صاحبنظر، شبنم
    برایش یک تبسم از تو عمر جاودان باشد
    ندارد شکوه‌ای از عمر کوتاهش اگر شبنم
    چه می‌داند که دل بر جلوۀ عالم نمی‌بندد
    مگر از دولت صبح دگر دارد خبر شبنم؟
    وگر این راز خواهی پاک کن آیینۀ دل را
    که محرم نیست با اسرار این گلشن مگر شبنم
    مرا از صبحِ دیدار گل و شبنم حکایت‌هاست
    و لیکن گل نه هر گل گویم و شبنم نه هر شبنم
    مراد از شبنم، اشکِ زائرِ کوی رضا باشد
    مراد از گل همان قصرِ هزار آیینه در شبنم
    گلی خفته است در آن روضه، نامش معبد گلها
    همه جامه به بر شبنم، همه چترش به سر شبنم
    خوشا آن دم که سرزد از خراسان آن گلِ ختمی
    همه بام و در آمد گل، همه کوی و گذر، شبنم
    گل‌آرا مرکب صبح آنچنان زد خیمه بر این دشت
    که از خاور به راهش فرش شد تا باختر، شبنم
    از این شرحی که گفتم می‌شود معلوم از آن گل
    کرامت می‌برد چشمی که دارد بیشتر شبنم
    مپرس از سرّ اعداد کراماتش که ممکن نیست
    شعاع بی‌نهایت آسمان تقسیم بر شبنم
    کنون از خوبی آن گل بگویم کز حدیث او
    همان بهتر که سازد قصۀ خود مختصر شبنم
    به بازار دو عالم رفتم و دیدم فراوان گل
    ندیدم حسن رویش را نه در این گل، نه در آن گل
    نه در این عالم از خوبی نظیر روی او دیدم
    نه در آن عالم آمد مثل او در ديدة جان، گل
    به چشم جان و دل دیدم ز باغ روشن عصمت
    به غیر از چارده گل نیست در گلزار امکان، گل
    گل اوّل رسول اعظم آمد آنکه مجموع است
    صفای چارده گل در بهارِ آن گل‌افشان گل
    همه گلها یک از یک خوبتر دیدم که از آن جمع
    رئوفی آمد و روزی به دستم داد از احسان گل
    دهُم گل آنکه گر خواهی نشان و نام او گویم
    گلی در روضۀ رضوان رضا و در خراسان گل
    نثار خاک پایش هر چه گل در هر دو عالم شد
    از این پس گل فروشان نیز نفْروشند ارزان گل
    روایتهاست از او بر زبان رود، ماهی، ماه
    حکایت‌هاست از او در میان باد، باران، گل
    از آن چون برق کوتاهست عمر گل که در عالم
    به دنبال غبار مرکبش آید شتابان گل
    چنان افتان و خیزانند از مستی او در باغ
    که سرو افتاده از پا و گرفته دست مستان، گل
    شده از رشک بالایش همه یک پای چوبین، سرو
    شده از حیرت رویش همه یک چشم حیران، گل
    به رؤیا هر که بیند مرکبش را کی کند حیرت
    اگر بیند که بر سر چتر دارد در بیابان گل
    اگر نام تمام دانش‌آموزان «رضا» باشد
    نشیند یک به یک بر نیمکتهای دبستان، گل
    نشاید از ولای او به ترک جان و سر برگشت
    نشاید کرد از باد هوس‌ها شمعِ ایمان گل
    قصائد رضوی-محمد سعید میرزایی


    من زهم بگشوده ام چشم ترم
    بس تماشايي است کوي دلبرم
    مي زند اينجا دل من بال و پر
    مي شوم اينجا ز خود هم بي خبر
    شهپر جبريل اينجا گشته فرش
    بر تماشا آمده عيسي ز عرش
    در حريمش بسکه دل روي دل است
    زائرين را راه رفتن مشکل است
    يک نگاهش درد عالم را دواست
    بارگاه قدس او دارالشفاست
    من گدايم اي امير ارض طوس
    من سيه رويم تويي شمس الشموس
    جذبه عشقت مرا ديوانه کرد
    بر سر زلفت دل من خانه کرد
    اي بلنداي حريمت بام عشق
    خود تويي ساقي ضريحت جام عشق
    بر سر کويت مرا پابست کن
    از مي عشقت مرا سرمست کن
    ز اشک خود غسل زيارت کرده ام
    روي بر درگاه تو آورده ام
    اي حريمت جنت المأواي من
    گر مرا از در براني واي من
    اي سراپا ناز کمتر ناز کن
    اين منم در ميزنم در باز کن
    طعنه زد رخسار تو بر آفتاب
    آفتاب فاطمه بر من بتاب
    از شميمت جان به صحرا مي دهي
    تو سراپا بوي زهرا مي دهي
    فارغم از مسجد و دير و کنشت
    مي وزد از کوي تو بوي بهشت
    اي طبيب عشق بيمار توأم
    تو گلي من کمتر از خار توأم
    گر چه من آواره هستم کو به کو
    گر چه پيش تو ندارم آبرو
    ليک مي دانم پناهم مي دهي
    در ميان خانه راهم مي دهي
    يابن زهرا من ندارم جز تو کس
    لحظه آخر بفريادم برس
    در همه عالم چه غم دارم رضا
    تا ترا دارم چه کم دارم رضا
    شاعر: سید محسن حسینی

    یم توحید! گوهر آوردی
    شجر نور! نوبر آوردی
    مه ذیقعده! چشم ما روشن
    که ز خورشید بهتر آوردی
    !نجمه ای مادر امام رضا
    تو علی یا پیمبر آوردی
    پسری بهتر از همه پدران
    بهر موسی‌بن‌جعفر آوردی
    حرم الله را چو بنت اسد
    حجةالله اکبر آوردی
    نام فرزند خود علی بگذار
    تا ببینند حیدر آوردی
    چارده روح پاک را امشب
    در یکی پاک‌ پیکر آوردی
    این پسر مثل مادرش زهراست
    پــارۀ پیکـر رسـول خـداست
    بند دوم
    آفرینش تن است و او جانش
    پدر و مادرم به قربانش
    چشم حور و ملک به ماه‌ رخش
    دست جن ‌و بشر به دامانش
    می‌زند بوسه موسیِ جعفر
    بر سراپای همچو قرآنش
    گوهر هفت ‌بحر نور است این
    که بوَد چار درّ غلطانش
    پورموسی که بحر عرض ادب
    آید از طور، پور عمرانش
    ملک هستی بوَد مدینۀ او
    قلب امکان بوَد خراسانش
    پی عرض سلام از دل کوه
    سنگ آید به سوی ایوانش
    می‌گریزد شتـر ز قربانگاه
    تا که آرد بر این مزار پناه
    بند سوم
    بوی ریحان عطر و عود آید
    روح توحید در وجود آمد
    گوش جان را به لحن جبراییل
    برهمه خلق این سرود آمد
    که جمال خدا تجسّم یافت
    غیب درکسوت شهود آمد
    !با طلوع مه جمال رضا
    هرچه پیدا نبود و بود آمد
    "ماه احمد به دامن نجمه
    با جمال خدا فرود آمد
    ذات خالق به خویش تحسین کرد
    خلقت آن لحظه درسجود آمد
    عید میلاد ضامن آهوست
    که به وی از خدا درود آمد
    مرحبا نجمه احمد آوردی
    هم علی هم محمّد آوردی
    بند چهارم
    به چنین ماه‌ و منظرش صلوات
    به جمال منورش صلوات
    نجمه آورده جان پاکی را
    که به جسم مطهرش صلوات
    هم ز خالق سلام بر پدرش
    هم زخلقت به ‌مادرش صلوات
    هم به ریحانه‌اش جواد درود
    هم به معصومه خواهرش صلوات
    هم ز پیغمبران سلامش باد
    هم ز آل پیمبرش صلوات
    هم به ‌آن هفت‌ یم‌‌که‌ دُرّش اوست
    هم به آن چارگوهرش صلوات
    هم حسین و حسن ثناگویش
    هم ز زهرا و حیدرش صلوات
    عقل در شرح و وصف او مانده
    مصطفـی پـاره تنش خوانـده
    بند پنجم
    جلوۀ ابتدا امام رضاست
    حسن غیب خدا امام رضاست
    گشته دینش به نزد حق کامل
    هر که را مقتدا امام رضاست
    هم خداوندی‌اش به ملک خدا
    هم رفیق گدا امام رضاست
    آنکه روز جزا سه بار زند
    زائرش را صدا امام رضاست
    آنکه آنی ز مهربانی خویش
    نیست از ما جدا امام رضاست
    آنکه با زائرین خود پیمان
    بسته از ابتدا امام رضاست
    بعد موسی سفینۀ دین را
    به خدا ناخدا امام رضاست
    هر که باشد عقیده جز اینش
    کفر محض است تا ابد دینش
    بند ششم
    ای ملایک کبوتر حرمت
    چشم آدم به گندم کرمت
    نه خراسان فقط،که ملک خداست
    عالمی زیر سایۀ علمت
    تو مسیحای آل فاطمه‌ای
    که مسیحا دمد ز فیض دمت
    حرم قدس کبریا گردید
    به خراسان رسید تا قدمت
    قاتلت را نمی‌کنی نومید
    به جوادت اگر دهد قسمت
    همۀ زندگانی‌ام این است
    که دهم جان به‌ گوشۀ حرمت
    هم ملک زائر تو، هم انسان
    هم عرب سائلند، هم عجمت
    هر که یک بار بر تو آرد رو
    تو سه نوبت کنی زیارت او
    بند هفتم
    تو ولی خدای منانی
    تو به کل وجود سلطانی
    تو کلام خدا به نطق کلیم
    تو به درد مسیح درمانی
    بس که آقا و مهربان استی
    ضامن آهوی بیابانی
    ما همه قطره‌ایم و تو دریا
    ما همه تشنه و تو بارانی
    به خدا ای چراغ ‌و چشم نبی
    که تو چشم و چراغ ایرانی
    هر دلی برتو یک خراسان است
    گرچه خود در دل خراسانی
    کس نداند غریب طوس تو را
    که تو خود ضامن غریبانی
    من به کویت پناه آوردم
    عـوض گـل، گناه آوردم
    بند هشتم
    سیدی هر چه بودم و هستم
    به ضریح تو دست دل بستم
    تو رئوفی و من زمین‌خورده
    تو بلندی و من همه پستم
    بس که بگرفته‌اید تحویلم
    فکر کردم که از شما هستم
    عهد بستم دگر گنه نکنم
    باز هم عهد خویش بشکستم
    عوض آنکه دست رد بزنی
    باز بگرفتی از کرم دستم
    روز اول اجازه‌ام دادید
    بر شما خانواده پیوستم
    آتش ار سوزدم نمی‌فهمم
    بس که از کوثر تو سرمستم
    نگـذاری برنـد در نـارم
    به همه گفته‌ام رضا دارم
    بند نهم
    ای سرم خاک پای زائر تو
    وی به جانم بلای زائر تو
    دل همسایگان مشهدی‌ات
    گشته زائرسرای زائر تو
    التماس دعای خسته‌دلان
    در هوای دعای زائر تو
    کاش بودی هزارها حاجت
    تا بریزم به پای زائر تو
    بنشینم کنار جادۀ طوس
    بلکه گردم گدای زائر تو
    از ثنای تو عاجزم، لطفی
    که بگویم ثنای زائر تو
    بیشتر از هزار حج باشد
    روز محشر، جزای زائر تو
    !زائر توست ای تمام حسین
    !برتـر از زائـر امـام حسین
    بند دهم
    طوس سینا و صحن تو همه طور
    کعبه آرد طوافت از ره دور
    زائرین تو «حجّهُم مقبول»
    رهروان تو «سعیهم مشکور»
    گشته درموج یک جهان طوفان
    حرم قدس تو سفینۀ نور
    من آلوده و رفاقت تو
    این رفاقت چگونه آید جور؟
    همه در حیرتم چگونه مرا
    طلبیدی ز رأفتت به حضور؟
    من گنهکار و تو امام رئوف
    تو سلیمان و من سراپا مور
    این گناه فزون و آن رأفت
    کاش می‌گشتم از جمالت کور
    چه کنم رأفتت به من رو داد
    پـدر و مـادرم فـدایت بـاد
    بند یازدهم
    گر عذابم هزار بار دهند
    به که دور از توأم قرار دهند
    چه شود خادمان دربارت
    گر مرا هم ز لطف بار دهند؟
    چه شود بر لبان تشنۀ من
    فیض یک بوسه زین مزار دهند؟
    دوست دارم که دور مرقد تو
    زائرینت مرا فشار دهند
    گوش جانم شنید خیل ملک
    در حریم تو این شعار دهند
    که در اینجا برات آزادی
    هدیه بر هر گناهکار دهند
    صورتت را بر این حرم بگذار
    تا نجاتت ز قعر نار دهند
    حرف جنّت بود گناه اینجا
    از رضا جز رضا مخواه اینجا
    بند دوازدهم
    بی‌پناهم، پناه آوردم
    ناله و اشک و آه آوردم
    با وجود سفیدیِ مویم
    بر تو روی سیاه آوردم
    پر کاهی نداشتم با خود
    حال، کوه گناه آوردم
    به کسی چه که من گنهکارم
    به امامم پناه آوردم
    بار عصیان به پشت خود دارم
    رو بر این بارگاه آوردم
    خجلم از تو یا امام رضا
    تیرگی بهر ماه آوردم
    نگهی کن به صورتم مولا
    گرد عصیان ز راه آوردم
    خـار و آلـوده و تهــی‌دستم
    هر که‌ام «میثم» شما هستم
    شاعر:حاج غلامرضا سازگار



    ای فضل تو بیکــران رضاجان
    ای جنت جــاودان رضــاجان
    ای جلـــوۀ لامکان رضــاجان
    مرضیّ و رضیِّ جـان رضاجان
    عالم ز پی‌ات روان رضــاجان
    ای آمـــده زآسمان رضـاجان
    جانِ دل و جان بمان رضاجان
    ای جـان همه جهان رضـاجان
    جان تو و شیعیان رضاجان
    ای سلسلـــۀ الـذهب کـلامت
    از هـــر چـــه بلنــدتر مقــامت
    گــــوینـد فرشتــگان سلامت
    ای واجـب عینــــی احتــرامت
    خــورشید، کبــوتری به بامت
    آه ای به رضــــا رسیــده نامت
    از خــالقِ مهــربان، رضـا جان
    ای جان همــــه جهان رضاجان

    جان تو و شیعیان رضاجان
    ای مقصــدِ شوق کـــــاروانها
    دلهـــا ز پـــی تــوأند و جانــها
    جــان و دل پیـــرهـا، جـوانها
    مشهـــور تـــویی در آسمـــانها
    وصف کـــرمِ تــو بـر زبانــها
    مشهور کــــرم، تـو در جهان‌ها
    عالم بــه تو میهمان رضــاجان
    ای جـــان همه جهان رضـاجان
    جان تو و شیعیان رضاجان
    جــان در حـــرمِ تـو پر گرفته
    دل رفتــه ز جــان خبــر گرفتـه
    پــروانـــه شده، شرر گـــرفته
    تا خــاکِ تــو را بـه بــر گـرفته
    عالــــم سخنت بـــه زر گرفته
    گــر خصم، رهــی دگر گرفتـه
    ماییـــم و تو همچنان رضاجان
    ای جان همــه جهان رضـاجان
    جان تو و شیعیان رضاجان
    مقبــول خـــدا تویی رضاجان
    خورشیــد هدی تویی رضاجان
    شاه دو سرا تویـــی رضــاجان
    هم عينِ «رضا» تويي رضــاجان
    هم حسن قضـا تویی رضاجان
    جان و دل مــا تویی رضــاجـان
    عالم همه تن، توجان رضاجان
    ای جان همـــه جهان رضاجـان
    جان تو و شیعیان رضاجان
    ای گل ز تو رنگ و بو گرفته
    چـــون غنچه ز غیـر، رو گرفته
    مــه در حـرمت وضـو گـرفته
    مهـــر از رخت آبـــرو گــرفته
    اشک است و ره گـــلو گرفته
    بغضـــم ره گفتــــگو گـــرفته
    خودحرف دلم بخوان رضاجان
    ای جـــان همه جهان رضاجان
    جان تو و شیعیان رضاجان
    عــرش‌ است مقام بارگـــاهت
    ای چشم ملک به روي مــاهت
    من عــابر کـــو‌چــۀ نگــاهت
    قـــربان نگـــــاه خیـــرخواهت
    اي هر چه كه هست در پناهت
    من سر نکشم، به خــاک راهت
    زین قبـــله و آستان، رضاجان
    ای جان همـــه جهان رضاجـان
    جان تو و شیعیان رضاجان
    هر چنـــد که غرقــۀ گنـــاهم
    شرمنــــدۀ نــامـــــۀ سیـــــاهم
    آهـــویم و گمشده‌ست راهـم
    خود نیست جز این حرم پناهــم
    من جز تو ولیِّ خود نخواهم
    ای قافـــله‌‌هــای اشک و آهــم
    دنبــال تـــو مهــــربان رضاجان
    ای جان همه جهان رضاجان
    جان تـو و شیعیان رضاجان
    توحیــــد به شرط توست کامل
    ای آینــــۀ فــرشتـــهْ حــامل
    ای عـــرشیِ پاکِ نـــورْ محـمل
    محمود تـــو را همــه خصائل
    خــــورشيدي و چشمـــة فضائل
    مهمــان توییـم و جمـله سائل
    قــربان تـــو میـــزبان، رضـاجان
    ای جان همـه جهان رضاجان
    جان تو و شیعیان رضاجان
    ای وارث مسنــــدِ معـــــــارف
    تا کیست بـه رفعت تو عارف
    ای حسن تــــو مجمــع اللطائف
    دل در حرمت همیشه عاکف
    جـــان گشتــه به گنبد تو طائف
    ای بر تــو به جمـــلۀ مـواقف
    پیـــوسته درودمـــان رضــاجان
    ای جان همه جهان رضاجـان
    جان تو و شیعیان رضاجان
    هـــر چنــد کــــه می‌کنم تأمّل
    دل هجر تو کی کند تحمّـل؟
    جــــز بــــر تو کجا برم توسّل؟
    تمثيــــل رضـــايي و تـوكّل
    ای خاک قـــدوم تـــو همه گل
    نام تـــو بر آسمـــان زده پل
    از نور، چــــو نردبــان، رضاجان
    ای جان همه جهان رضاجان
    جان تو و شیعیان رضـاجان
    تا سایـــۀ تـــوست بـــر سر مـــا
    چــون نور خـداست، رهبر ما
    حبّ است و ولاست سنــــگر ما
    کشتـی نجـــات و لنــــگر ما
    دوری ز تــــو نیست بـــاور مــــا
    طوبـــایــی و سایــه گستر ما
    ای گلشن گلفشـــــان رضـــاجان
    ای جان همه جهان رضاجان
    جـــان تو وشیعیان رضاجان
    «ای نـــــور بتــــاب جان مـارا
    ده جلـــوه همه روان مارا
    پــــر نــــور کـــن آسمان مارا
    افــــزون بنمـــا توان مـارا
    پــر بــــار نمــــا نهـــان مـــارا
    تضمین بنمـــا جنــان مارا
    ای خسروانس وجــان رضاجان
    ای جان همه جهان رضاجان
    جــان تو و شیعیان رضاجان
    در عیـــد ولادت تــــو ای شاه
    هستیم پنــاهنده به درگاه
    مــــارا نبـــود به جـز درت راه
    ای هـادی خلقها الـی الله
    هستـــی تـوزآنچه گـویم آگاه
    درشام ظلال من توئی ماه
    خواهیـــم زتو امــان رضا جان
    ای جان همه جهان رضاجان
    جان تو و شیعیان رضاجان
    عیــد است وهمـه در آرزوئیم
    زین یمن همه شکفته روئیم
    با نـــام تو گرم گفتــــگوئیـم
    ما جز رۀ تو رهی نپوئیــم
    چیــزی به جــز از ولا نجوئیم
    مادر پی کسب آبروئیــم
    مارا سوی خود بخوان رضا جان
    ای جان همه جهان رضاجان
    جان تو و شیعیان رضاجان

    شبي خيال خودم را به آستان توبردم
    کبوترانه دلم را به آسمان تو بردم
    منم پرنده ي تنها که گنبدت وطنم بود
    هزاربار تنم را به آشيان تو بردم
    شبيه پيچک مرده...لجن گرفته تنم را
    گناه نامه ي خود را به بوستان تو بردم
    من آن ستاره ي دورم که با ضمانت چشمت
    شهاب ناقص جان را به کهکشان تو بردم
    من از کنار ضريحت پلنگ گونه پريدم
    و آهوانه سرم را به ريسمان تو بردم
    تو هشتمين غزلي از ميان شاه غزل ها
    وشاه بيت غزل را به خانمان تو بردم
    شاعر:محمد جواد حاجي بنده


    بار دگر عالمی غرق صفاشد
    مشام جانها پر ازعطر ولا شد
    وادی سینا شده شهر مدینه
    جهان زنور رضا پر از ضیا شد
    شهر پیمبر نشسته امشب به هاله نور
    ببین بدست امام کاظم سلاله نور
    نجمه زند بوسه بر روی نکویش
    موسی جعفر کند خنده به رویش
    عالم آل محمد ز ره آمد
    خیل ملک از سما روان به کویش
    طرب فزا شد دلم خدایا ز روی ماهش
    نهاده ام سر زشوق و شادی به خاک راهش
    به زلفت مهرت زروز اول شهااسیرم شها اسیرم
    دل از ولایت به هر دو دنیا دمی نگیرم دمی نگیرم
    چنان کبوتر نهاده ام سر برآستانت برآستانت
    رضا بگویم رضا بجویم تاکه بمیرم تاکه بمیرم
    اگر که خارم ولی بوی تو دارم
    چشم عنایت من از سوی تو دارم
    باغ و بهارم صبر و قرارم توئی رضاجان
    به هر دو دنیا مونس و یارم توئی رضا جان
    مهر وتولای تو به سینه من
    به موج غمها توئی سفینه من
    اگرچه دورم من از یثرب و بطحا
    حریم توکعبه ومدینه من
    توئی امیدم توئی مرادم توئی نگارم
    اگر چه خارم هر آنجه دارم من از تو دارم






    مگر در ساعت رفتن دلم جا مانده بود اینجا
    که از پی کفشدارانش مرا خواندند زود اینجا؟
    سلامم را که پیش از لب گشودن در جواب آمد؟
    دخیلم را چه کس پیش از گره بستن گشود اینجا؟
    نمازم را که پیش از بستنِ قامت، امامت کرد؟
    دعایم را که پیش از عرض حاجتها شنود اینجا؟
    چو خیل زائران خاکی‌اش در آمد و شدها
    ملک شانه به شانه در فرود و در صعود اینجا
    ولایت چشمه‌ای دارد که در این خانه باید دید
    کرامت معدنی دارد که باید آزمود اینجا
    هدایت کوکبی دارد، از این مشرق شده طالع
    نبّوت موکبی دارد که می‌آید فرود اینجا
    تو در بازار دل چشمی مهیّا کن چه می‌دانی
    به هر آیینه چندین جلوه خواهد رو نمود اینجا؟
    تو همّت خواه از این سلطان که در حاجتْ روایی‌ها
    ازل را تا ابدها نیست رنگِ دیر و زود اینجا
    به درگاهی که تمهیدِ طلب موقوفِ سلطان است
    که می‌پرسد که هست آنجا؟ که می‌داند که بود اینجا؟
    به جوش آورده سیبستانی از عطر شهید خود
    دل انگورها را خون کند سکر شهود اینجا
    قرار اینجاست یار اینجاست کار اینجاست بار اینجا
    کرم اینجاست لطف اینجاست فضل اینجاست جود اینجا
    نیاز اینجاست نذر اینجاست عُذر اینجاست اِذن اینجا
    دکان اینجاست دخل اینجاست نقد اینجاست سود اینجا
    چنان جانهای پاک انبیا صف بسته بر این در
    که آدم دارد از خاتم تقاضای ورود اینجا
    مسیح اینجا کلیم اینجا خلیل اینجاست نوح اینجا
    شعیب اینجاست شیث اینجاست لوط اینجاست هود اینجا
    سلیمان را از این دریا مگر پیدا شد انگشتر
    لب داود را داده‌ست مرغانِ سرود اینجا
    منم مور و سلیمانم به لطفش کرده مهمانم
    وگرنه من که می‌دانم که جای من نبود اینجا
    مگر شمعی شوم در گوشه‌ای از این حرم، گریان
    که جز با اشکِ عجز، آیینه‌ای نتْوان فزود اینجا
    شفایم می‌دهی با دستهای روشنت، آنجا
    به خاکت می‌تپد گلهای اشکِ من، کبود اینجا
    بهار دلگشا اینجا گلِ مشکل‌گشا اینجا
    ره «کشف الهمم » اینجا درِ «حِلّ العقود» اینجا
    هزار آیینه آوردم به سودای بهارانش
    ولی یک غنچه لبخندش مرا از خود ربود اینجا
    توسل را و حاجت را دخیلم گشته اشک و آه
    اجابت را و رحمت را ضریحش تار و پود اینجا
    خلائق را نسیم روضۀ «دارالسلام» این در
    ملائک را ز ابواب زمین «باب السجود» اینجا
    ببین حج تمام اینجا، نماز اینجا، امام اینجا
    طریقت را عماد اینجا، شریعت را عمود اینجا
    کلید خانۀ سبزِ بهشتت در کف است ای دل
    توان در مدح اهل‌البیت اگر بیتی سرود اینجا
    شاعر:محمد سعید میرزایی


    ای آینه در آینه در آینه مرقد
    بی واسطه خود شاهد و مشهودی و مشهد
    موسای جهان را قدمت طور تجلّی
    بلقیس فلک را حرمت صرح ممرّد
    در دیدۀ یوسف شده‌ای حسن مبرهن
    در چشم سلیمان شده‌ای ملک مخلّد
    «گل کرد» شنیدند و بهار تو ندیدند
    «آمد» همه گفتند و نگفتند «که آمد؟»
    گفتم بنویسم که «رضا ...» پیشتر از من
    آمد به تماشای تماشای تو «آمد»
    عشق تواَم از پیشتر از پیشتر از پیش
    شوق تو مرا بیشتر از بیشتر از حد
    شرط است تولای تو آن شرطِ بلاقید
    شرطی که خیالِ دو جهان کرده مقیّد
    شرط است اطاعت ز تو ای آیت توحید
    فرض است ولای تو همان فرض مؤکّد
    ای کاملِ تاریخِ نبوت به ولایت!
    عیسی به ظهور آمده در آل محمّد!
    دیروز بشارت دهِ احمد شده عیسی
    میلاد تو امروز بشارت دهد احمد
    ای واسطۀ خلق و خدا، ذاتِ ولایت
    ای باطنِ احمد تو و ای ظاهرِ ایزد!
    ای ظاهر باطن تو و ای باطن ظاهر
    ای آینه در آینه مجموع مظاهر
    بخشنده‌ترین چشمۀ رحمت به موارد!
    رخشنده‌ترین صبح تجلّی به مصادر!
    تو سبحۀ اسماء خداوندی و کامل
    در نعت تو ما آمده لفظی همه قاصر
    تو پاکتر، از معنی آیینه- نهانتر
    - من آمده در خرقۀ آلودۀ شاعر
    تو حضرتی و حاضرِ محضی دل و جان را
    - من رنگ خیال غزلی رفته ز خاطر
    تو راهبری گمشدگان دو جهان را
    در شهر تو امروز منم گمشده عابر
    با اینهمه مگذار منِ دست تهی را
    تو حضرتِ سلطان و منِ خسته مسافر
    با اینهمه محروم مکن آینه‌ام را
    چون آهوی محبوسِ طلسماتِ ظواهر
    نور تو قدیم است و تماشای تو ما راست
    ای ساعت جانهای جهان را تو معاصر!
    ای آینه در آینه در آینه باطن!
    ای آینه در آینه در آینه ظاهر!
    شاعر:محمد سعید میرزایی

    زمین را کرد باران، آب و جارو
    که باید بهرِ مهمان آب و جارو
    گلی آمد که هر صاحبدلی کرد
    رهش با اشک و مژگان آب و جارو
    چه خورشیدی که گرد بارگاهش
    کند از جان، خراسان آب و جارو
    رضا مهر خراسان، آنکه خاکش
    مگر با دیده نتْوان آب و جارو
    به کس خدّام خاص او نبخشند
    در این درگاه، آسان آب و جارو
    سحرگاهان به شوقش صحن نُو را
    کند خورشید رخشان آب و جارو
    سکندر خادم آیینۀ اوست
    کند این پرده خاقان آب و جارو
    مگر بیت الحرام اینجاست، کآنرا
    فرشته کرده از جان آب و جارو
    برای طائفان و عاکفانش
    خدا داده است فرمان آب و جارو
    اگر چون آهو آیم در حریمش
    کنم با چشم گریان آب و جارو
    کنم مژگان به مژگان، اشک بر اشک
    ضریحش را هزاران آب و جارو
    کبوترخانه‌اش پر آب و دانه
    کنم، هم صحن و ایوان آب و جارو
    به تعمیدِ قدمگاهش نمایم
    نشابور و خراسان آب و جارو
    شبی که اشک ریزم بر ضریحش
    شبِ بختِ من است آن آب و جارو
    خوشا فرّاش این درگه که سازد
    سرای پاک یزدان آب و جارو
    از او سجادۀ تقوی و دین پاک
    از او محراب ایمان آب و جارو
    اگر روشن شود از او دل من
    کنم این بیت‌الاحزان آب و جارو
    شاعر:محمد سعید میرزایی
    ز شوق کیست یارب اینچنین گمکرده راه آهو
    که هر جا می‌رسد جای دگر دارد نگاه آهو
    نگاهش محملِ کیفیتِ شام غریبان است
    چه غم دارد خدایا در شبِ چشمِ سیاه آهو؟
    همه سرمایه‌اش داغ است و سودش اشک تنهایی
    چو شمعش نیست استعداد کسب مال و جاه، آهو
    به چشم حلقۀ دام، اعتبارِ عذرِ غفلت را
    ندارد جز نگاه بیگناه خود، گواه آهو
    وگر عذرِ نگاهِ بی‌گناهش بی‌ثمر افتد
    ندارد غیرِ لطفِ ضامن آهو، پناه آهو
    که آن آیینهْ حضرت چونکه عرض جلوه می‌فرمود
    هزار آهو پی‌اش می‌آمد از حسرت که آه، آه، او
    به کهساری که مهتابِ خرامش سایه اندازد
    شراری می‌شود هر سنگ و می‌افتد به راه، آهو
    توانَد شب به شب از دور نور گنبدش بیند
    نیابد گر چه روزی بار در آن بارگاه آهو
    تواند شب به شب در دشت غربت صید عطرش را
    به صد امید بنشیند به راهش تا پگاه آهو
    نسیم نوبهار رحمت است و در قدمهایش
    به زاری می‌گذارد سر به تقلیدِ گیاه آهو
    از آن روزی که چشمانش ضمانت خواه چشمش شد
    هزاران رود، خجلت بُرد و آمد عذرخواه، آهو
    بنازم فرّ آن سلطان که چون در صید دل آید
    برانگیزد هزاران دشت از گردِ سپاه آهو
    در آن کشور که منشور عدالت گستر آمد او
    نگردد ناامید آدم، نماند بی پناه آهو
    چه نیکو فال من آمد، کز این سرگشتگی‌ها باز
    به پابوس تو آمد شعرم این گمکرده راه آهو...
    شاعر:محمد سعید میرزایی

    آب حکمت از دمِ تیغ بیانش ریخته
    تا حروف اسم اعظم از زبانش ریخته
    اصل عصمت، برگ حکمت، بار رحمت سر زده است
    هر کجا لطف از دل و دست و زبانش ریخته
    رمزِ تسخیر پری در پلکهایش خفته است
    سرِّ اعداد نجوم از دیدگانش ریخته
    سرو بالای کمرْ باریکِ باغِ سرمدی
    ایزد از نوک قلم طرح میانش ریخته
    تا افق بر صفحۀ صحرا ضمانت خواه او
    نقطه چین ردپای آهوانش ریخته
    ننگ صیادی که قصد آهوان او کند
    جوی شرم از پهلوی تیر و کمانش ریخته
    از مدینه آمده است و هر قدم روییده گل
    در بیابانی که گرد کاروانش ریخته
    شد طلای حکمت از هُرم کلام او مذاب
    زآن حدیثی کز لب گوهر فشانش ریخته
    مهرِ تابانِ خراسان، اینکه در هر گوشه‌ای
    ردپایی از دل غربت نشانش ریخته
    آبِ حوضش اشک حور و سنگفرش صحن را
    پولکِ پلکِ پری تا آستانش ریخته
    هست انگشت فرشته بر ضریح او دخیل
    سوخته بال ملک در شمعدانش ریخته
    دستۀ کروبیان نقّاره‌زن بر در گهش
    نور از گلدستۀ پاک ازانش ریخته
    بی شک از رشک شفاعتهای او ابلیس هم
    اشک، گرد گنبد دارالامانش ریخته...
    شاعر:محمد سعید میرزایی


    گل مدینه شد و عطر او رسید به طوس
    و خاک طوس، پر از گل شد از پی پابوس
    رضا تسلسلِ نورِ چراغ احمدی است
    و با علی است رضا شعله‌ای ز یک فانوس
    سلام ضامن آهو! دل من است اینجا
    رمیده آهویی از بند روزگار عبوس
    خراب فلسفۀ علم توست افلاطون
    مرید مدرسۀ طبّ توست جالینوس
    که از شفای تو بینا شود هزار اعما
    که حجت تو مسلمان کند هزار مجوس
    سلام! نور خداوند در ظلامِ زمين
    سلام! چشمة رحمت،‌ سلام شمس‌الشموس
    ... است و خوشۀ انگور و دانه دانۀ اشک
    چه طعم تلخی دارد هوای این کابوس
    دریغ، والی آن کس شدی که خود پدرت
    به محبس پدرش بود سالها محبوس
    عبا کشیده به سر، رفتی ای غریب، آری
    به زهر خوردن پنهان، تب تو شد محسوس
    شب است و چشمۀ نور و شفا، رضا، بیمار
    شفا هم از اثر خویش می‌شود مأیوس
    هزار آینه چشم است از در و دیوار
    و در هر آینه گریان هزارها فانوس ...
    شود خجول ز ماهی کوچک غزلش
    به شاعری که ببخشی ردای اقیانوس
    شاعر:محمد سعید میرزایی
    بی پرده نیست «هو» که به«یا هو» طلب کنم
    آهو شوم که ضامن آهو طلب کنم
    از اشک چشم رابعه بی‌دست و پا ترم
    تا اوج کعبۀ تو به پهلو طلب کنم
    آیینه‌ای نهاده خداوند در زمین
    تا هر چه جان طلب کند از او طلب کنم
    ای از تبار صفدر خیبرگشا، رضا
    من خدمت درت به چه بازو طلب کنم؟
    نزد تو ای بهار تجلّی! بنفشه‌ای
    خدمت نکرده‌ام که سرِمو طلب کنم
    ماه تمام هستی و من خسته چون هلال
    از جلوۀ تو گوشۀ ابرو طلب کنم
    کَلبی شنیده‌ام به سر کویت آمده است
    من نیز خدمت سگِ آن کو طلب کنم
    خاک در تو آرزوی هشت جنّت است
    كي از برِ تو جنّت مینو طلب کنم؟
    تا آبرو بگیرم از آن قبلۀ شرف
    با اشک خویش آبی از آن رو طلب کنم
    سلطان من که همچو علی خاتم ولا
    او از کف خدا و من از او طلب کنم
    اظهار احتیاج به غیرم روا باد
    چون سرّحق ز اهل هیاهو طلب کنم؟
    نقش نبی ز صومعۀ راهب آورم؟!
    نام خدا ز معبد هندو طلب کنم؟!
    مولای من نماز بخوان تا به دشت دل
    بارانی از بنفشه و شب‌بو طلب کنم
    مولا رسیده‌ام به پناهت که باز هم
    برگِ دخیلِ ضامن آهو طلب کنم
    تا از تو عمر یک غزل عاشقانه را
    در شامِ مرگِ خسته‌ترین قو طلب کنم
    تا ره دهند سر بنهم بر ضریح تو
    این کعبه را به سعیِ دو زانو طلب کنم
    خواهم لباس خادمی‌ات را هزار شب
    از دیده آب و از مژه جارو طلب کنم


    گرفتم شاهد از حافظ، کجا آمد؟ رضا آمد
    دل من چونکه بر عشقش رضا آمد، رضا آمد
    خزان بودم بهار آمد، گل طبعم به بار آمد
    ز دل پرسیدم این لطف از کجا آمد؟ رضا آمد
    به هر جا صحبت از خُلق نبی آمد، علی آمد
    به هر جا عطر نام مرتضی آمد، رضا آمد
    غریبی بود دل اعما، شبی از رحمت مولا
    درون کلبه‌اش نور و صفا آمد، رضا آمد
    به بام از شوق او ماه تمام آمد، امام آمد
    خراسان جهان را پادشا آمد، رضا آمد
    گل و سَروش سوار آمد، یکی هم سبزه‌وار آمد
    نشابور دل و جان را صلا آمد، رضا آمد
    ولاک یا رضا فرضی یا نورالله فی الارضِ
    لحقٌّ جاء مصباح الهدی: آمد رضا آمد
    شعاعٌ ثامنٌ مِن بقعۀ الزهراء فی العرشِ
    جنانٌ عرضها عرض السما آمد، رضا آمد
    قضا شد در قَدَر حیران، مدینه سر زد از ایران
    همه خیرالقدر، حُسن القضا آمد، رضا آمد
    اسیران زمین را غنچۀ مشکل گشا آمد
    غریبان جهان را آشنا آمد رضا آمد
    خراسان پرده دار محمل «إنّا عرضنا» شد
    کلید «کنت کنزاً مخفیا» آمد، رضا آمد
    پس از کوچ علی آیینۀ تطهیر پنهان بود
    که پاسخ بر خطاب «هل اتی» آمد: رضا آمد
    ز باغ کبریا یک شاخه ورد آمد که فرد آمد
    ز ملکِ ماسَوی یک گل سوا آمد، رضا آمد
    فجاء بضعۀٌ فی الطوسِ من خیرالنبیینِ
    و جاء بهجۀُ خیرالنسا: آمد رضا آمد
    ز مشهد گنبدش سر زد، نجف از مشهدش سر زد
    بقیع و سامرا و کربلا آمد، رضا آمد
    أنا العبدُ هو المولی، أنا الاسفل، هو الاعلی
    فکیف أقطع منه‌الرّجا؟ آمد رضا آمد
    انا العاصی، هو الشافع، علیَّ فضله جامع
    هوالشافی، وَ إنّی مبتلاء، آمد رضا آمد
    علینا ظلّه قائم، و فیض نوره دائم
    ویکفینا وِلاه فی البلا، آمد رضا آمد
    ولیٌ حبُّهُ دَینی، ولاهُ قرّۀُ عینی
    و بین اللهِ و بینی رضاً- آمد رضا آمد
    امام هر که هست آمد، به آهنگ «الست» آمد
    به عهدش آیۀ «قالو بلی» آمد، رضا آمد


    الا یا علی‌بن‌موسی‌الرضا
    رضا، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا
    به جان بنده‌ام هر نفس تا به حشر
    ترا، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا
    ز جان، این امیدم که گردد ترا
    فدا، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا
    مگر از تو یابم منِ دردمند
    شفا، علی‌بن‌موسی‌الرضا
    اماما که داند مقامت، مگر
    خدا، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا
    زدی بر همه عاشقان از کرم
    صلا، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا
    تو شاهی و نامت بلند است و ما
    گدا، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا
    سخی! ای امام غریب شهید
    سخا! یا علی‌بن‌موسی‌الرضا
    مرا دم به دم چون نی از شوق تو
    نوا: یا علی‌بن‌موسی‌الرضا
    «فَمَن غیرُکُم نورهُ حجةٌ
    لَنا»یا علی‌بن‌موسی‌الرضا؟
    أأنت شفیعٌ لنا فی الحساب؟
    - بلی، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا
    مگر درد ما با نگاهت شود
    دوا، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا
    گرفته‌ست دین از شما خاندان
    بقا، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا
    رَضی!- ای که راضی و مرضی تویی
    رضا- یا علی‌بن‌موسی‌الرضا
    قدر را تو حاکم، که در حکم توست
    قضا، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا
    علی- ای که عرش معالی تویی
    عُلی، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا
    رسد از ملائک به تقدیس تو
    ندا: یا علی‌بن‌موسی‌الرضا
    که حقِ ولایت نیاورده‌ایم
    بجا، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا
    تويي جدّ «هادي» كه از نور توست
    هدي يا علي‌بن‌موسي‌الرضا
    به دیدار دلهای اعمای ما
    بیا، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا
    مگر از تو فرّ شهی یافته‌ست
    هُما؟! یا علی‌بن‌موسی‌الرضا
    ز نامت در افلاک پیچیده است
    صدا: یا علی‌بن‌موسی‌الرضا
    ولاک لنا فی مهّماتنا
    کفی، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا
    ولی هستی و در دو عالم تراست
    ولا، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا
    ولی هستی و در ولا دیده‌ای
    بلا، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا
    عطا کن که خود بر تو زیبنده است
    عطا، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا
    کرم کن که از جان کرم بنده است
    تو را، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا
    خوش آن کس که تو می‌کنی حاجتش
    روا، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا
    همه شب بسوز و به گریه بخوان
    دلا! یا علی‌بن‌موسی‌الرضا


    هر آن سائل که سر بر خاک مهر هشتمین دارد
    مفاتیح الجنان را یک به یک در آستین دارد
    زمین طوس را نازم که حتی آسمانش هم
    ز مهر و ماه، نقش سجده بر روی جبین دارد
    زمین هر نو بهار از حلّۀ سبز تو می‌پوشد
    فلک از ماه نو نام ترا نقش نگین دارد
    هر آن زائر که یکشب در جوار این حرم باشد
    «سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد»8
    به درگاهش اولوالعلمند بر قسط از شرف، قائم
    ولایتهای دیگر بر سر اهل یقین دارد
    خراسان بین که نور دیدۀ خیرالنسا در اوست
    که در خود پاره‌ای از جسم خیرالمرسلین دارد
    کبوتر گر رسد اینجا هواگیر حرم گردد
    اگر آهو بیاید در برش، حصن حصین دارد
    بنازم نام این سلطان که رأفت آنچنان دارد
    بنازم بخت آن کشور که سلطان اینچنین دارد
    ولای چارده خورشید نورانی است با آن دل
    که منشور رضای آفتاب هشتمین دارد




    سیدی هر چه بودم و هستم
    به ضریح تو دست دل بستم
    تو رئوفی و من زمین‌خورده
    تو بلندی و من همه پستم



    بس که بگرفته‌اید تحویلم
    فکر کردم که از شما هستم
    عهد بستم دگر گنه نکنم
    باز هم عهد خویش بشکستم
    عوض آنکه دست رد بزنی
    باز بگرفتی از کرم دستم
    روز اول اجازه‌ام دادید
    بر شما خانواده پیوستم
    آتش ار سوزدم نمی‌فهمم
    بس که از کوثر تو سرمستم
    نگـذاری برنـد در نـارم
    به همه گفته‌ام رضا دارم

    اشعار میلاد امام رضا (ع)

    گل می کند بهار تو در باغ سینه ها
    پر می شود ز باده ی تو آبگینه ها
    نقاره می زنند به بامت فرشتگان
    حتما شفا گرفته ز دست تو سینه ها
    دیگر غریب نیستی ای آشنا ترین
    تایید می کند سخنم را قرینه ها
    اول همین که سمت حریم تو آمدند
    صدها هزار مرد غریب از مدینه ها
    دیگر هم آن که از نفس تو غریب ماند
    در سینه های عاشق وصل تو کینه ها
    تجدید کن حکومت خود را به قلبها
    اینجا فراهم است برایت زمینه ها
    گرم فضا نوردی خوف و رجا شدیم
    آیا به ما نمی رسد آخر سفینه ها
    دارد حکایت از عشاق گنبدت
    یعنی که زرد باد رخ از عشق بی حدت
    هر سر که از خیال تو پر شور می شو
» بازگشت | تاریخ : 1 آذر 1403 | توسط : admin2 | بازدیدها : 11 288 | نظرات : 0

بازدید کننده گرامی ، بنظر می رسد که شما عضو سایت نیستید .
پیشنهاد می کنیم در سایت ثبت نام کنید و یا وارد سایت شوید.

اضافه کردن نظر جدید

    
نام شما :
ایمیل شما :
  • bowtiesmilelaughingblushsmileyrelaxedsmirk
    heart_eyeskissing_heartkissing_closed_eyesflushedrelievedsatisfiedgrin
    winkstuck_out_tongue_winking_eyestuck_out_tongue_closed_eyesgrinningkissingstuck_out_tonguesleeping
    worriedfrowninganguishedopen_mouthgrimacingconfusedhushed
    expressionlessunamusedsweat_smilesweatdisappointed_relievedwearypensive
    disappointedconfoundedfearfulcold_sweatperseverecrysob
    joyastonishedscreamtired_faceangryragetriumph
    sleepyyummasksunglassesdizzy_faceimpsmiling_imp
    neutral_faceno_mouthinnocent
کد امنیتی :
عکس خوانده نمی شود
کد را وارد کنید :

 
    

2013 © Designed by: ALETAHA | سرویس RSS خبری : RSS خبری RSS خبری | ALETAHA