فراموشی رمز ورود؟
عضویت در سایت
   Aletaha.ir RSS

بانک اشعار مناجات روز عرفه و شهادت حضرت مسلم ابن عقیل(ع)

    بانک  اشعار مناجات روز عرفه و شهادت حضرت مسلم ابن عقیل(ع)


    بانک اشعار مناجات روز عرفه و شهادت حضرت مسلم ابن عقیل(ع)

    ای کاش راهت از شب کوفه جدا شود
    ختم به خیر این غم بی انتها شود
    ای کاش نامه های سفیرت به تو رسند
    یا باد با نوای دلم همنوا شود
    مداح خانواده ی تان هستم، آمدم
    تا خانه خانه بزم حدیث شما شود
    دَم از علی و آل علی آنقدر زنم
    تا کوچه ها پُر از نفس مرتضی شود
    با هر اذان به اشهدُ انَّ علی رِسَم
    تا هر حضور، خطبه ای از لافتی شود
    از معجزات خیبر و از بدر گفته تا
    شعر و شعورشان همه شیر خدا شود
    یا از حسن بگویم و از حسِّ یک غریب
    شاید فضای کوفه کمی، غم فضا شود
    آنقدر از حسین بخوانم که جان دهم
    باشد که یک حسینیه اینجا بنا شود
    افسوس، زین جماعت سنگیِ بی وفا
    باور نداشتم که یکی با وفا شود
    اینجا مدینه است، نه کوفه، میا مخواه
    زهرا دوباره عابر این کوچه ها شود
    اینجا مدینه است، نه کوفه، بیا بخوان
    تا باز بزم روضه ی زهرا به پا شود
    افتاده ام به یاد تو و روضه خوانی ات
    از مادری که رفت،خودش خون بها شود

    تا در، حضور فاطمه حس کرد زد به سر
    دلشوره داشت، بانی یک ماجرا شود
    یادش نرفته بود که هر صبح با ادب
    جبرئیل می رسید کمی خاک پا شود
    با التماس، گفت به مادر بمان میا
    تا مانع جسارت یک بی حیا شود
    در بود و شعله بود و حرامی به پشت به آن
    می خواست با حرارت در آشنا شود
    فرصت نداد شعله فقط کار خود کند
    مهلت نداد تا که در بسته وا شود
    زینب، صدای فضّه به دادم برس، شنید
    کوشید مادر از در و آتش جدا شود
    آه ای علی من، به مدینه میا مخواه
    تکرار داغ های دل مجتبی شود
    اینجا میا که فاطمه ات جای دوش تو
    در حلقه ی فشرده ی زنجیر جا شود
    بدجور چشم زجر مرا زجر می دهد
    ای وای اگر که همسفر بچه ها شود
    خولی تنور خانه ی خود گرم میکند
    شاید که میزبان سَری آشنا شود
    اینجا میا که روی سرت شرط بسته اند
    روزی رسد که گیسویت از نی رها شود
    تقصیر نیزه نیست که سر بی تعادل است
    کافی ست نیزه دار کمی جا به جا شود
    می افتی و به روی زمین غلت می خوری
    می افتی و سر تو پر از ردّ پا شود
    **

    «عباس عنقا» دبیر انجمن نغمه‌سرایان مذهبی شرق تهران به همین مناسبت شعری سروده است:
    چه بگویم ز عطر گیسویت/ چه نویسم ز خوبی رویت
    گر به زلفش نمی‌رسد دستم/ همه جا من به یاد او هستیم
    از همان کودکی گرفتارم/ عاشقم، عاشق رخ یارم
    مسلمم، مسلم غریبم من/ کشته خنجر حبیبم من
    نوبهارم غروب پاییز است/ قصه غصه من غم‌انگیز است
    خون بنوشم به جای آب، حسین/ تا سلامم رسد جواب، حسین
    کوفیان را دگر وفایی نیست/ عهد آنان بجز ریایی نیست
    با لب پاره بر سر دارم/ بی‌سر از بام غم نگون‌سارم
    اولین عاشق قتیلم من/ پور رزمنده عقیلم من
    هر که در راه من قدم برداشت/ بر سر بام حق علم افراشت
    راه من راه عشق و ایمان است/ برگی از دفتر شهیدان است
    چشم «عنقا» گُهر فشان گردید/ در ره دوست بی‌نشان گردید
    وفا
    وقتی که زمین خورد از آن بام چه می گفت؟
    می گفت صفا نیست دلی را که وفا نیست

    رباعی و دوبیتی
    مرد
    اینجا چه سرائیست که جز درد ندارد
    در سینه جز افسونِ دلی سرد ندارد
    شهریست که آغشته شده فتنه و کینه
    این کوفه به جز طوعه مگر مرد ندارد

    شهر شقاوت
    اسیر گشته ام اینجا ز بغض این سینه
    گرفته راه نفس را به پنجه ی کینه
    برو به راه دگر ای ضیاء قلبِ رسول
    میا به شهر شقاوت عزیزِ دیرینه

    ذبیح القفا
    به شهر کوفه نوای صفا نمی آید
    ز نای سینه ی مردم وفا نمی آید
    میان خنده ی آنها چنین به گوشم خورد
    به جز صدای ذبیح القفا نمی آید

    اشعار عروضی
    وداع آخرین
    کاش چشمِ بسته‌ام می دید یک دم روی تو
    می کشیدش بر رخِ خونم خم گیسوی تو
    یادم آمد در وداع آخرینم با تو عشق
    دل ربود از من کمانی گوشه ی ابروی تو
    یا حسین جان من غریبِ کوفه و تو در کجا
    می رسد اینک مشامم آن شمیمِ بوی تو
    هر کجا هستی میا نزدیک تر مولای من
    کینه ها بسیار دارد دشمن بد خوی تو
    کوی من این شهر دشمن خیز اما دیده ام
    می شود کرب و بلا صحرای خون و کوی تو
    گوئیا افتادم از دار الاماره بر زمین
    سر به روی قبله کردم قبله ی من سوی تو
    وعده ی ما جنت المأوا در آن وقتِ وصال
    تا که جان بخشد به جانِ من رخِ دلجوی تو

    قاصد
    تا شنیدم ای خدا مسلم فدا شد وای وای
    یافتم یارب که فصل کربلا شد وای وای
    از سر دار الاماره قاصدِ دل مضطرم
    بر زمین افتاد و در حقش جفا شد وای وای
    اشک غربت ریخت در آن کوچه های بی وفا
    همچو بابایم شهیدِ عقده ها شد وای وای
    تشنه لب جان داد و او را آب در کامش نبود
    با عطش جان و تنِ او آشنا شد وای وای
    چون شنیدم در میان خاک ها غلطیده است
    سینه ام زد ناله ای و در نوا شد وای وای
    خاک کوفه گشته خاک نینوای مسلمم
    رأس او از پیکر پاکش جدا شد وای وای
    هر کسی در راه آزادی دم از حق می زند
    بایدش این گونه قربان خدا شد وای وای

    کوفه
    با نام شهر کوفه جانم پر از شرر شد
    نایبِ پورِ زهرا در کوفه خون جگر شد
    مسلم به رسم دعوت رو سوی کوفه آورد
    امّا بهار عمرش در کوفه بی ثمر شد
    چون کوفه کس ندیده مهمان نوازی آخر
    مهمان شهر کوفه در کوچه در به در شد
    مهمان حبیب حق است مهمان کشی روا نیست
    مهمان شهر کوفه در کوفه جان به سر شد
    نامردمان کوفه بسکه جفا نمودند
    در خاک بی وفایی غلطان به خون قمر شد
    چون بیتِ طوعه گردید خلوتگه نیازش
    از ناله های مسلم چشمانِ طوعه تر شد
    مسلم نماز خود را با آه و ناله خوانده
    دامان سبز مسلم با گریه پُر گوهر شد
    فطرس ز داغ هجرش سوزد چه عاشقانه
    آتش گرفته عالم از غم چو با خبر شد



    اشعار نو


    در حال آماده سازی ...



    ذکر و سرود


    شکوه
    سوی کوفه میا حسین که گشته شهر آهِ‌ من
    بام دار الاماره شد حریم قتلگاهِ من
    خون بارد دیدگان من
    بر لب رسیده جان من
    خشکیده این زبان من
    یابن الزهرا حسین حسین(3)
    دست بیعت ز کوفیان گرفته ام به ابتدا
    جمله بیعت شکسته اند رسیده عمرم انتها
    گشتم غریب شهر کین
    با صورت خورده ام زمین
    یا مولا حال من ببین
    یابن الزهرا حسین حسین(3)
    هستم شهیدِ راه دین شهید کربلا حسین
    این باشد افتخارِ من که اولین فدا حسین
    وفه بر من وفا نکرد
    درد مرا دوا نکرد
    جز بر قلبم جفا نکرد
    یابن الزهرا حسین حسین(3)
    چون بیتِ طوعه می شود محلِ سوز و ساز من
    شکوه از کوفیان شده سر آخرِ نمازِ من
    بی جانم کرده اند خدا
    زندانم کرده اند خدا
    عطشانم کرده اند خدا
    یابن الزهرا حسین حسین(3)

    التهاب
    در کوچه های کوفه در غربتم خدایا
    از مردمانِ‌ این شهر در حیرتم خدایا
    اشکم شده طبیبم
    من بی کس و غریبم
    کوفه میا حبیبم
    کوفه میا حبیبم (4)
    می نالد این دلِ من از التهابِ غمها
    سوزد شرار قلبم یادِ علیِ تنها
    یا سیدی نظر کن
    از آمدن حذر کن
    از کوفیان گذر کن
    کوفه میا حبیبم(4)
    در پیش چشمم آید خشم فزون اعدا
    زیر گلوی اصغر آن اکبر ارباً‌ اربا
    در علقمه ببینم سقا به خون نشسته
    هم چشم و هم که فرق و بال و پرش شکسته
    یک یارِ بی قرینه
    این شهر پر زکینه
    رو سوی آن مدینه
    کوفه میا حبیبم (4)

    پناه آخر
    کوچه های شهرِ کوفه شد پناهِ آخر من
    ضربه های تازیانه می خورد بر پیکرِ من
    من غریبِ این دیارم
    غم درونِ سینه دارم
    می شود این افتخارم
    چون عمویم رستگارم
    یا حسین جان(4)
    در نماز اوّلینم دستِ بیعت می فشردند
    کوفیان در وقتِ یاری دل به دشمن می سپردند
    عهد و پیمان را شکستند
    در قیامِ من نشستند
    کوفیان با بی وفایی
    در به رویم جمله بستند
    یا حسین جان(4)
    در میان منزلِ عشق من حدیثِ ناله خواندم
    اقتدا بر حضرتِ عشق من نمازِ گریه خواندم
    یا حسین ای مقتدایم
    بشنو شرح ناله هایم
    من به ذکرت در نوایم
    شهر دشمن گشته جایم
    یا حسین جان(4)
    تو میا ای پورِ زهرا شهر کوفه شهر درد است
    سینه های کوفیان از حبِّ حیدر سردِ سرد است
    کوفیان دشنه به دستند
    تشنه ی خونِ تو هستند
    جملگی دنیا پرستند
    ظالمان کوفه پستند
    یا حسین جان(4)



    شور و بحر طویل


    حسین جان حسین جان
    میا به شهر کوفه، که شهر بی وفائیست، پر از رنگِ ریائیست، دیار با صفا نیست، مأمن بچه ها نیست، علی اصغر تو، علی اکبر تو، رقیه دختر تو، سکینه گوهر تو، زینب مضطر تو، ساقیِ دلبرِ تو، ربابه همسر تو، طاقت غم ندارند، غصه به دل می‌آرند، شهر پر از غریبه، دلم چه بی شکیبه، گریون تو حبیبه، کوفه وفا ندارند، مردم بغض و کینه، شرم و حیا ندارند، اگر بیای به کوفه، تو تشنه لب فدا شی، شهید نینوا شی، غریب و سر جدا شی ...قطعه و مفرد


    وفا
    وقتی که زمین خورد از آن بام چه می گفت؟
    می گفت صفا نیست دلی را که وفا نیست

    رباعی و دوبیتی


    مرد
    اینجا چه سرائیست که جز درد ندارد
    در سینه جز افسونِ دلی سرد ندارد
    شهریست که آغشته شده فتنه و کینه
    این کوفه به جز طوعه مگر مرد ندارد

    شهر شقاوت
    اسیر گشته ام اینجا ز بغض این سینه
    گرفته راه نفس را به پنجه ی کینه
    برو به راه دگر ای ضیاء قلبِ رسول
    میا به شهر شقاوت عزیزِ دیرینه

    ذبیح القفا
    به شهر کوفه نوای صفا نمی آید
    ز نای سینه ی مردم وفا نمی آید
    میان خنده ی آنها چنین به گوشم خورد
    به جز صدای ذبیح القفا نمی آید


    اشعار عروضی


    وداع آخرین
    کاش چشمِ بسته‌ام می دید یک دم روی تو
    می کشیدش بر رخِ خونم خم گیسوی تو
    یادم آمد در وداع آخرینم با تو عشق
    دل ربود از من کمانی گوشه ی ابروی تو
    یا حسین جان من غریبِ کوفه و تو در کجا
    می رسد اینک مشامم آن شمیمِ بوی تو
    هر کجا هستی میا نزدیک تر مولای من
    کینه ها بسیار دارد دشمن بد خوی تو
    کوی من این شهر دشمن خیز اما دیده ام
    می شود کرب و بلا صحرای خون و کوی تو
    گوئیا افتادم از دار الاماره بر زمین
    سر به روی قبله کردم قبله ی من سوی تو
    وعده ی ما جنت المأوا در آن وقتِ وصال
    تا که جان بخشد به جانِ من رخِ دلجوی تو

    قاصد
    تا شنیدم ای خدا مسلم فدا شد وای وای
    یافتم یارب که فصل کربلا شد وای وای
    از سر دار الاماره قاصدِ دل مضطرم
    بر زمین افتاد و در حقش جفا شد وای وای
    اشک غربت ریخت در آن کوچه های بی وفا
    همچو بابایم شهیدِ عقده ها شد وای وای
    تشنه لب جان داد و او را آب در کامش نبود
    با عطش جان و تنِ او آشنا شد وای وای
    چون شنیدم در میان خاک ها غلطیده است
    سینه ام زد ناله ای و در نوا شد وای وای
    خاک کوفه گشته خاک نینوای مسلمم
    رأس او از پیکر پاکش جدا شد وای وای
    هر کسی در راه آزادی دم از حق می زند
    بایدش این گونه قربان خدا شد وای وای

    کوفه
    با نام شهر کوفه جانم پر از شرر شد
    نایبِ پورِ زهرا در کوفه خون جگر شد
    مسلم به رسم دعوت رو سوی کوفه آورد
    امّا بهار عمرش در کوفه بی ثمر شد
    چون کوفه کس ندیده مهمان نوازی آخر
    مهمان شهر کوفه در کوچه در به در شد
    مهمان حبیب حق است مهمان کشی روا نیست
    مهمان شهر کوفه در کوفه جان به سر شد
    نامردمان کوفه بسکه جفا نمودند
    در خاک بی وفایی غلطان به خون قمر شد
    چون بیتِ طوعه گردید خلوتگه نیازش
    از ناله های مسلم چشمانِ طوعه تر شد
    مسلم نماز خود را با آه و ناله خوانده
    دامان سبز مسلم با گریه پُر گوهر شد
    فطرس ز داغ هجرش سوزد چه عاشقانه
    آتش گرفته عالم از غم چو با خبر شد



    اشعار نو


    در حال آماده سازی ...



    ذکر و سرود


    شکوه
    سوی کوفه میا حسین که گشته شهر آهِ‌ من
    بام دار الاماره شد حریم قتلگاهِ من
    خون بارد دیدگان من
    بر لب رسیده جان من
    خشکیده این زبان من
    یابن الزهرا حسین حسین(3)
    دست بیعت ز کوفیان گرفته ام به ابتدا
    جمله بیعت شکسته اند رسیده عمرم انتها
    گشتم غریب شهر کین
    با صورت خورده ام زمین
    یا مولا حال من ببین
    یابن الزهرا حسین حسین(3)
    هستم شهیدِ راه دین شهید کربلا حسین
    این باشد افتخارِ من که اولین فدا حسین
    وفه بر من وفا نکرد
    درد مرا دوا نکرد
    جز بر قلبم جفا نکرد
    یابن الزهرا حسین حسین(3)
    چون بیتِ طوعه می شود محلِ سوز و ساز من
    شکوه از کوفیان شده سر آخرِ نمازِ من
    بی جانم کرده اند خدا
    زندانم کرده اند خدا
    عطشانم کرده اند خدا
    یابن الزهرا حسین حسین(3)

    التهاب
    در کوچه های کوفه در غربتم خدایا
    از مردمانِ‌ این شهر در حیرتم خدایا
    اشکم شده طبیبم
    من بی کس و غریبم
    کوفه میا حبیبم
    کوفه میا حبیبم (4)
    می نالد این دلِ من از التهابِ غمها
    سوزد شرار قلبم یادِ علیِ تنها
    یا سیدی نظر کن
    از آمدن حذر کن
    از کوفیان گذر کن
    کوفه میا حبیبم(4)
    در پیش چشمم آید خشم فزون اعدا
    زیر گلوی اصغر آن اکبر ارباً‌ اربا
    در علقمه ببینم سقا به خون نشسته
    هم چشم و هم که فرق و بال و پرش شکسته
    یک یارِ بی قرینه
    این شهر پر زکینه
    رو سوی آن مدینه
    کوفه میا حبیبم (4)

    پناه آخر
    کوچه های شهرِ کوفه شد پناهِ آخر من
    ضربه های تازیانه می خورد بر پیکرِ من
    من غریبِ این دیارم
    غم درونِ سینه دارم
    می شود این افتخارم
    چون عمویم رستگارم
    یا حسین جان(4)
    در نماز اوّلینم دستِ بیعت می فشردند
    کوفیان در وقتِ یاری دل به دشمن می سپردند
    عهد و پیمان را شکستند
    در قیامِ من نشستند
    کوفیان با بی وفایی
    در به رویم جمله بستند
    یا حسین جان(4)
    در میان منزلِ عشق من حدیثِ ناله خواندم
    اقتدا بر حضرتِ عشق من نمازِ گریه خواندم
    یا حسین ای مقتدایم
    بشنو شرح ناله هایم
    من به ذکرت در نوایم
    شهر دشمن گشته جایم
    یا حسین جان(4)
    تو میا ای پورِ زهرا شهر کوفه شهر درد است
    سینه های کوفیان از حبِّ حیدر سردِ سرد است
    کوفیان دشنه به دستند
    تشنه ی خونِ تو هستند
    جملگی دنیا پرستند
    ظالمان کوفه پستند
    یا حسین جان(4)



    شور و بحر طویل


    حسین جان حسین جان
    میا به شهر کوفه، که شهر بی وفائیست، پر از رنگِ ریائیست، دیار با صفا نیست، مأمن بچه ها نیست، علی اصغر تو، علی اکبر تو، رقیه دختر تو، سکینه گوهر تو، زینب مضطر تو، ساقیِ دلبرِ تو، ربابه همسر تو، طاقت غم ندارند، غصه به دل می‌آرند، شهر پر از غریبه، دلم چه بی شکیبه، گریون تو حبیبه، کوفه وفا ندارند، مردم بغض و کینه، شرم و حیا ندارند، اگر بیای به کوفه، تو تشنه لب فدا شی، شهید نینوا شی، غریب و سر جدا شی ...

    سروده هاي من

    انتشار اشعار مذهبي

    زمزمه شهادت حضرت مسلم (ع)
    با دست بسته قلبی شکسته رفتم سوی دار

    ای گل زهرا سیدی مولا خدا نگهدار

    مسلمم مسلمم غریب و تنها مانده ام بی معین میان اعدا

    یا حسین یاحسین عزیز زهرا

    گویم صبارا برد زپیشم بهر تو پیغام

    میا که باشد برلب اینها همیشه دشنام

    وای من وای من نغمه برلب ترسم از لحظه ورود زینب

    یا حسین یاحسین عزیز زهرا

    چشمان ماه و خورشیدوکوکب محو نظاره

    گویم سلامت ازروی بام دارالعماره

    ترک منزل مکن در بین صحرا کن حذر زین سفر ای پور زهرا

    یا حسین یاحسین عزیز زهرا
    خورشید کرده ره گم در کوچه های کوفه

    پا جای پای ماه است در جای جای کوفه

    از بس به نای مسلم آوای واحسیناست

    بوی حسین آمد از کربلای کوفه



    اشک یتیم ریزد آه غریب خیزد

    بر هر دو این دل شب گرید فضای کوفه

    ای در کنار کعبه گردیده کربلایی

    مسلم دهد سلامت از نینوای کوفه

    مهمان غریب و خسته، درها تمام بسته

    از آن جفای کوفی، از این وفای کوفه

    گفتم به کوفه آیی، ای وای اگر بیایی

    زینب اسیر گردد در کوچه های کوفه

    آیینه وجودم گردید لاله باران

    بارید بر سر من سنگ جفای کوفه

    شمشیر و سنگ چیدند در سفره بهر مهمان

    دارست بام و کوچه مهمان سرای کوفه

    وقتی علی در این شهر از من غریب تر بود

    ای کاش می شد از بن ویران بنای کوفه

    ای شهریار عالم کوفه میا که ترسم

    بر نی سرت بخواند قرآن برای کوفه

    شاعر:حاج غلامرضا سازگار


    هیچکس مثل من اینگونه گرفتار نشد

    با شکوه آمده و بی کس و بی یار نشد



    حال و روز منِ آواره تماشا دارد

    تکیه گاهم بجز این گوشۀ دیوار نشد



    روزه دارم من و لب تشنه و سر گردانم

    بین این شهر کسی بانیِ افطار نشد



    دست بر دست زنم دل نِگرام چه کنم

    مثل من هیچ سَفیری خجل از یار نشد



    خواستم تا برسانم به تو پیغام ، میا

    پسر فاطمه ، شرمنده ام انگار ، نشد



    گر زنی سینه سپر کرده برایم صد شکر

    سینه اش سوخته از داغیِ مسمار نشد



    اهل این شهر همه سنگ زن و سر شکنند

    میهمانی سرِ سالم سوی دَربار نشد



    وای اگر که هدفی روی بلندی باشد

    دیده ای نیست که با لختۀ خون تار نشد



    به سر نیزه پریشان شده مویم ، اما

    خواهرم در پی ام آوارۀ بازار نشد



    پیکر بی سرم از پا به سر دار زدند

    این بلا بر سر من آمد و تکرار نشد



    قاسم نعمتی
    شانه های زخمی اش را هیچ كس باور نداشت
    بار غربت را كسی از روی دوشش بر نداشت
    در نگاهش كوفه كوفه غربت و دلواپسی
    عابر دلخسته جز تنهائیش یاور نداشت
    بام های خانه های مردم بیعت فروش
    وقت استقبال از او جز سنگ و خاكستر نداشت
    می چكید از مشك هاشان جرعه جرعه تشنگی
    نخل هاشان میوه ای جز نیزه و خنجر نداشت
    سنگ ها كمتر به پیشانی او پا می زدند
    نسبتی نزدیك اگر با حضرت حیدر نداشت
    روی گلگون و لبی پر خون و چشمانی كبود
    سرنوشتی بین نامردان از این بهتر نداشت
    سر سپردن در مسیر سربلندی سیره اش
    جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت
    دخترش با دیدن بازارهای كوفه گفت
    خوب شد بابای من در دست انگشتر نداشت


    شاعر: یوسف رحیمی

    قهرمان‌ عشق‌ در چاه‌ بلا افتاده‌ است

    كار مسلم‌ وای‌ دست‌ اشقیا افتاده‌ است.
    اشك‌ جاری‌ بر رخش‌ شرح‌ غمی‌ پنهان‌ دهد

    گوشة‌ غربت‌ به‌ یاد كربلا افتاده‌ است‌.
    باغ‌ شد مرداب‌ و گلها نیزه‌ و شمشیر شد

    قاصد كرب‌ و بلایی‌ از نوا افتاده‌ است‌.



    سر، سر پیمان‌ گذارش‌ روی‌ دار افتاده‌ است

    دل‌ سر و كارش‌ به‌ خلقی‌ بی‌ وفا افتاده‌ است‌.
    آه‌ گلچینان‌ كه‌ از هر بام‌ با سنگش‌ زنند

    این‌ گل‌ طوباست‌ از شاخه‌ جدا افتاده‌ است.‌
    دست‌ مهمان‌ بستن‌ و با كام‌ عطشان‌ كشتنش

    از كجا در كوفه‌ این‌ رسم‌ خطا افتاده‌ است.‌
    نامه‌های‌ دعوت‌ كوفه‌ بجز نیرنگ‌ نیست‌

    بد مرامی‌، بد دلی‌ در كوفه‌ جا افتاده‌ است‌.
    كار دلهاشان‌ به‌ نیرنگ‌ و نفاق افتاده‌ است‌

    كار لبهاشان‌ به‌ لعن‌ و ناسزا افتاده‌ است‌.
    چشم‌هاشان‌ خائن‌ و آئینه‌ ناپاكی‌ است‌

    وای‌ از چشمی‌ كه‌ از شرم‌ و حیا افتاده‌ است‌.
    بگذر از كوفه‌ نبینی‌ تا به‌ روی‌ غنچه‌ها
    رد پا از پنجه‌ نا آشنا افتاده‌ است‌.

    مسلم! دوباره پشت سرت را نگاه کن

    برگرد و خوب دور و برت را نگاه کن



    کوفی که مرد نیست بماند به پای تو

    با چشم باز همسفرت را نگاه کن



    این خاک فتنه خیز و زمین غریب را

    این آسمان بی قمرت را نگاه کن



    دیروز دیدی آن همه امضا و مُهر را

    حالا سپاه بی نَفَرت را نگاه کن



    مسلم! به چشمهای عمویت علی قسم

    برگرد و باز پشت سرت را نگاه کن



    فردا ز بام دارالاماره... ز چشمهات

    خورشید می دمد...سحرت را نگاه کن



    وحیده افضلی

    در این دیار عاطفه پیدا نمی شود

    دیگر دری به خاطر من وا نمی شود



    دستم بریده باد نوشتم بیا حسین

    این غصه از سرای دلم پا نمی شود



    با قافله به وادی دیگر برو میا

    در شهر کوفه جای شماها نمی شود



    آقا سفیر تو به تو پیغام میدهد:

    برگرد ای مسافر زهرا نمی شود



    امشب ز راه آمده برگرد یا حسین

    جانا به جان فاطمه فردا نمی شود



    بغضی غریب راه نفس را گرفته است

    خواهم که ناله ای زنم اما نمی شود



    در دیده های تیره این تیره دیده ام

    اینجا برای زینب کبری نمی شود



    مجتبی روشن روان
    ای نگار عرفاتی لک لبیک حسین

    چشمه ی آب حیاتی لک لبیک حسین



    خط پیشانی تو مظهر وجه الهی

    بس که مستغرق ذاتی لک لبیک حسین



    ز ازل بندگیم نوکری خانه ی توست

    حقاً ارباب صفاتی لک لبیک حسین



    بین طوفان گنه غرق شدم کاری کن

    ای که کشتی نجاتی لک لبیک حسین



    کاش سر تا به قدم گریه شوم آب شوم

    تو قتیل العبراتی لک لبیک حسین



    باز از قافله کرب و بلا جا ماندم

    کن عطا برگ براتی لک لبیک حسین



    قاسم نعمتی


    چون خدا طالب گدا شد باز

    در رحمت به روی ما شد باز

    بنده، شرمنده ی خدا شد باز

    او خریدار اشک ما شد باز



    خبر آمد گناه می بخشم

    کوه عصیان به کاه می بخشم



    روز الطاف کبریا عرفه

    مژده بخشش و عطا عرفه

    روز مهمانی خدا عرفه

    السلام علیک یا عرفه



    من از ماه تو به جا ماندم

    بنده ای دور از خدا ماندم



    به سرم آمده بلا چه کنم

    گشته ام سخت مبتلا چه کنم

    به خودم کرده ام جفا چه کنم

    نپذیری اگر مرا چه کنم



    هیچ کس همچو من نمی خواهد

    عبد توبه شکن نمی خواهد



    من زمین خورده ام مرا نزنید

    عبد افسرده ام مرا نزنید

    در گنه مرده ام مرا نزنید

    پی به خود برده ام مرا نزنید



    تو ببین عذر اشتباه مرا

    به رویم نزن گناه مرا



    نشود تا که بنده ات رسوا

    خوب و بد را ز هم مساز جدا

    درهم اینبار هم بخر ما را

    تو و رد کردن گدا هیهات



    ورنه من از خجالت آب شوم

    مپسند پیش کس خراب شوم



    گر ندارم بها، نگهدارم

    گوشه این سرا نگهدارم

    تو بیا از خطا نگهدارم

    تا رَوَم کربلا نگهدارم



    جبل الرحمة کوه عشق و صفا

    عرفات از حضور تو زیبا



    کاروانی که لاله ها دارد

    ای خدا عزم کربلا دارد

    کوفه در سر چه نقشه ها دارد

    شهر مکر است و ماجرا دارد…

    دارد زمان توبه ما دیر می شود

    بی توبه هم زمانه چه دلگیر می شود



    دارد دگر یواش یواش از نشانه ها

    آن بنده جوان تو پیر می شود



    وقتی ز دست شب و روز است قدر من

    قدر مسلمم آینه تسلیم می شود



    باید سراغ قافله عرشیان گرفت

    ورنه هوای شهر نفس گیر می شود



    پیش شهید عشق چه سان سر کنم بلند

    وقتی نگاه فاطمه تکثیر می شود



    اینجا هنوز وقت برای انابه هست

    با یک اشاره بر لبم اکسیر می شود



    گاهی که خالصانه ترین گریه می کنم

    تقدیر هم مؤید تغییر می شود



    حالا ز دست، لیله قدر آمدیم و رفت

    تکلیف چیست؟ بر تو چه تقدیر می شود؟



    باید که راهی عرفه گردی ای رفیق

    آنجا که معرفت به تو تقدیر می شود



    وقتی که از وقوف رَوی به مشعر الحرام

    دل خود به خود به زمزمه تطهیر می شود



    سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

    وقتی زمان مسلخ و تقصیر می شود



    دیگر صدای هلهله ها پس برای چیست؟

    آنجا که دفعتا پدرپیر می شود



    باز این چه شورش است که در خلق عالم است

    ذبح عظیم بانی تکبیر می شود

    **

    برگرفته از سایت دوستداران حاج منصور


    خدا کند که منم دعوت شما باشم

    نسیم کوچکی از خلوت شما باشم



    و در کنار همین سفره ها کنار شما

    نمک بریزم و هم صحبت شما باشم



    فرار کرده ام از دست ظلمت نفسم

    که ظلّ تربیت رحمت شما باشم



    خدا کند که نظر کرده را نظر نکنند

    که در نظاره ی بی منّت شما باشم



    مخواه بین گداهای قیمتی حرم

    گدای بی غم و بی قیمت شما باشم



    ضیافت است و گدایت و انتخاب شما

    خدا کند که منم قسمت شما باشم



    اگر چه قیمت من با گناه قسمت شد

    اگر چه بنده ی بی قیمت شما باشم



    ولی به قیمت کرب و بلا نگاهم کن

    که من غلام همین هیئت شما باشم



    رحمان نوازنی

    **

    برگرفته از وبلاگ حسینیه



    ********************



    اشعار ماه مبارک رمضان - اشعار مناجات با خدا - علی صالحی



    أبكي



    امشب فقط براي خودم گريه مي‌كنم

    از دست كارهاي خودم گريه مي‌كنم



    صحبت به مرگ و قبر و عذابش رسيده است

    در مجلس عزاي خودم گريه مي‌كنم



    با اينكه كلّ زندگي‌ام مضحكانه بود

    حالا ز ماجراي خودم گريه مي‌كنم



    اعمال من دليل نزول عذابهاست

    از وحشت بلاي خودم گريه مي‌كنم



    چون بعدِ مرگشان همه از هم فراري‌اند

    حق مي‌دهي براي خودم گريه مي‌كنم؟



    علي صالحي

    **

    برگرفته از وبلاگ من غلام قمرم



    *******************



    اشعار ماه مبارک رمضان - اشعار مناجات با خدا - محمد امین سبکبار



    باز امشب لحظه تنهائیم

    فکر کردم بر دل دنیائیم



    بسکه زنجیر بدی محکم شده

    روزگارم دائما درهم شده



    مردگی کردم به جای زندگی

    سرکشی کردم به جای بندگی



    بار و بندیلم پر از سنگینی است

    بال پروازم فقط تزئینی است



    در جوانی یاد پیری نیستم

    یاد ایام اسیری نیستم



    سبزی عمر مرا زردی زده

    سر درختی مرا سردی زده



    ساعتم روی عبادت کوک نیست

    جای طاعت در دل متروک نیست



    ظاهرا در چشم مردم عاقلم

    باطنا از حال و روزم غافلم



    روبرو با احترام و با ادب

    پشت سر دادم به هرکس صد لقب



    خار را در چشم مردم دیده ام

    شاخه را در چشم خود گم دیده ام



    گردنم همسایه حق دارد ولی ....

    چند طفل مستحق دارد ولی ....



    یک زمان استاد عرفان می­شوم

    یک زمان شاگرد شیطان می­شوم



    زندگیم دور پرگاری شده

    ماجرای چرخ عصاری شده



    غرق در دریای افکار کجم

    تا ثریا رفته دیوار کجم



    بعد چندین سال هیئت آمدن

    گاه گاهی گریه می­خندد به من



    این همه اشک ندامت ریختم

    نقشه راه سعادت ریختم



    باز اما در سر جای خودم

    بی هدف دنبال فردای خودم



    مادرم میگفت با مردم بساز

    با همین یک لقمه گندم بساز



    سر به زیر و سر به راه و ساده باش

    همنشین هر شب سجاده باش



    نان به نرخ روز خوردن خوب نیست

    حاصل این مزرعه مرغوب نیست



    گوش من اما بدهکاری نداشت

    در نظر جز تیره و تاری نداشت



    من ضرر کردم فقط در نفس خویش

    نعل وارونه زدم بر اسب خویش



    بس کن ای نفسم که شرمم میشود

    از خجالت سرخ وگرمم میشود



    ای خدایی که بدی را میخری

    بار کج را هم به منزل میبری؟



    تا تو هستی هیچ راهی بسته نیست

    آب از جو رفته هم برگشتنی است



    بار الها سفره مهمانی است

    بار الها فرصت پایانی است



    یاد آن ساعت که اصغر تشنه بود

    یا علی اکبر به زیر دشنه بود



    یاد آن لحظه که قاسم قد کشید

    جان عبدالله، آن طفل شهید



    یاد آن دم که امیر علقمه

    ناله می­زد پیش چشم فاطمه



    یاد غم های غروب کربلا

    آتش و دود و فرار بچه ها



    یاد آن روزی که زینب خسته بود

    دستهایش پیش دشمن بسته بود



    یاد آن شب که رقیه خون جگر

    بوسه می­زد بر گل زخم پدر



    دست خالی آمدم دستم بگیر

    ای خدای راحم توبه پذیر



    ما سیه پوشان روز محشریم

    سهم ارثیه ز هیئت می­بریم



    محمد امین سبکبار



    ******************



    اشعار ماه مبارک رمضان - اشعار مناجات با خدا - مهدی نظری



    یازده ماه فراری شدن



    روندارم که به این خانه بیارند مرا

    با مناجات مگرکه بکشانند مرا



    یازده ماه فراری شدنم می ارزید

    تا در این ماه سرسفره نشانند مرا



    چون غباری به سردامنتان بنشستم

    کرمی کن که معاصی نتکانند مرا



    آمدم توبه کنم بسکه سرم خورده به سنگ

    پس بگو پای برهنه ندوانند مرا



    من بیچاره که از فیض رجب جاماندم

    چه کنم تا که به یاران برسانند مرا



    روسیاهم تو که احوال مرا می دانی

    وای اگر از در این خانه برانند مرا



    راه بخشیده شدن درمه غفران این است

    ازغلامان حسین تو بخوانند مرا



    مهدی نظری



    *******************



    اشعار ماه مبارک رمضان - اشعار مناجات با خدا - رضا رسول زاده



    حبس شدم



    دوباره سفره ی اشک است و فیض ماه خودم

    دوباره نیمه شبی و بساط آه خودم



    رسیدم اول کاری که معترف بشوم

    نشان به کس ندهم نامه ی سیاه خودم



    کسی به جز تو خبردار نیست از حالم

    میان محکمه آرم که را گواه خودم ؟



    قشون اشک فرستاده ام به درگاهت

    ذلیل عفو توام با همه سپاه خودم



    به من تو راه نشان دادی و نفهمیدم

    فقط دویدم و رفتم به کوره راه خودم



    چه ظلم ها که نکردم به خود در این دنیا

    چه چوب ها که نخوردم من از نگاه خودم



    حیا نکردم و دنبال معصیت رفتم

    شدم من عبد فراری و دل بخواه خودم



    چه صبر داری و خسته نمی شوی از من

    خودم که خسته ام از این همه گناه خودم



    تمام ترس من این است مرگ من برسد

    که پی نبرده ام آن دم به اشتباه خودم



    به دست های خودم ساختم قفس ها را

    ببین که حبس شدم در میان چاه خودم



    " بجز حسین مرا ملجا و پناهی نیست "

    بگو به من که : بیا بنده در پناه خودم



    میان قبر بگویم حسین و گریه کنم

    دلم خوش است به این اشک گاه گاه خودم



    رضا رسول زاده



    *****************



    اشعار ماه مبارک رمضان - اشعار مناجات با خدا - رضا رسول زاده



    برگه ی عفو



    شب ها که گرم اشک و مناجات می شویم

    قدری شبیه مادر سادات می شویم



    از نور فاطمه به سحر فیض می بریم

    تا معتکف به کنج خرابات می شویم



    ما آمدیم تا که گرفتارمان کنی

    زلفی نشان دهی همه اثبات می شویم



    لب وا نکرده برگه ی عفو تو می رسد

    از این همه گذشتن تو مات می شویم



    این نفس ، دست از سر ما که نمی کشد

    در عمر خویش خرج مکافات می شویم



    ذکر "علی علی" است که آزادمان کند

    وقتی اسیر دام بلیات می شویم



    حق من است تا بزنی ام ، نمی زنی

    با چشم رحمت تو مراعات می شویم



    با روضه ی حسین ز بس گریه می کنیم

    غافل ز عرض کردن حاجات می شویم



    هر چه صلاح ماست به کشکول مان بریز

    ورنه گدا به شیوه ی عادات می شویم



    در پیش روزی است که انگشت بر دهان

    حسرت نصیب از این همه اوقات می شویم



    باور نمی کنیم که با بودن حسین

    در آتش عذاب مجازات می شویم



    تا مرگ ما رسد ، علی از راه می رسد

    آماده پس برای ملاقات می شویم



    رضا رسول زاده



    *******************



    اشعار ماه مبارک رمضان - اشعار مناجات با خدا - علی صالحی



    اي واي بر من تا گرفتاري ندارم

    با تو كه خلقم كرده‌اي كاري ندارم



    هر بار كه مي‌آيم اينجا هم برايت

    چيزي به غير از حرف تكراري ندارم



    مي‌خواهم از تو كه مرا فوراً ببخشي!

    از اين دُرُشتي كردنم عاري ندارم



    طوري طلبكارانه مي‌آيم به سويت

    گويا به تو اصلاً بدهكاري ندارم



    مي‌دانم از من ، تو بدت مي‌آيد امّا

    ردّم كني ديگر كس و كاري ندارم



    علي صالحي

    **

    برگرفته از وبلاگ من غلام قمرم



    ********************



    اشعار ماه مبارک رمضان - اشعار مناجات با خدا - علی صالحی



    آمدم تا كه از اين وضع نجاتم بدهي

    از عذابت برَهاني و براتم بدهي



    تو غَني هستي و من از همه محتاج ترم

    مستحق نيستم آيا كه زكاتم بدهي؟



    كرم توست كه آورده مرا تا اينجا

    پس فقط دست خودِ توست ثباتم بدهي



    ديدي اين نفْس چه بازيچه‌ي شيطانم كرد؟!

    آمدم خاتمه‌اي بر هَمَزاتم بدهي



    خيلي از سختيِ جان كندنِ خود مي‌ترسم

    دارم امّيد نجات از سَكَراتم بدهي



    تو اگر اشك دهي گريه كنم نذر حسين...

    چه نيازي‌ست دگر آب حياتم بدهي



    قصه‌ي زندگي‌ام را برسان تا اينكه...

    مرگ را در سفري به عتباتم بدهي



    علي صالحي

    **

    برگرفته از وبلاگ من غلام قمرم



    ********************



    اشعار ماه مبارک رمضان - اشعار مناجات با خدا - علی اکبر لطیفیان



    خجالتم نده و عاصی ام خطاب مکن

    نده جواب مرا ...لااقل جواب مکن



    صدا بزن که سحرها کمی بلند شوم

    مرا به وقت مناجات غرق خواب مکن



    همیشه خواسته هایم برای نفسم بود

    دعای من که دعا نیست مستجاب مکن



    همین که ترس برم داشته خودش کافیست

    تو با عتاب دلم را پر اضطراب مکن



    عتاب کردن تو بدتر از جهنم هاست

    جهنمم ببر اما دگر عتاب نکن



    چقدر جار زدم من که دوستم داری

    بیا مقابل مردم مرا خراب مکن



    خودت اجازه نده بعد از این گناه کنم

    زیاد روی من و توبه ام حساب مکن



    اگر که عبد نبودم نجف نمیرفتم

    مرا به خاطر شاه نجف عذاب مکن



    سوا مکن که همه با همیم جان حسین

    همه غلام حسینیم انتخاب مکن



    علی اکبر لطیفیان



    ******************



    اشعار ماه مبارک رمضان - اشعار مناجات با خدا - یوسف رحیمی



    بگیر از دل ما ظلمت معاصی را

    غرور و غفلت و کفران و ناسپاسی را



    به حق مغفرت و رحمت و خطاپوشیت

    مران ز درگه خود بندگان عاصی را



    ببین گناه و تعلق اسیرمان کرده

    به قلبمان بده بال و پرِ خلاصی را



    چقدر غافلم از محضر امام زمان

    ببار نور یقین و ولی شناسی را



    کنار گریه کنان حسین فاطمه ات

    به روی ما بگشا باب اختصاصی را



    بگیر هر چه که داریم، زندگیمان را

    ولی مگیر شبی خیمۀ مراثی را



    یوسف رحیمی

    ديده ي تر



    توبه از جرم وخطا،حال سحر مي خواهد

    خلوت نيمه ي شب اشك بصر مي خواهد



    وادي طور همين هيئت هر هفته ي ماست

    ديدن نور خدا اهل نظر مي خواهد



    سختي گردنه ي عشق زمينت نزند

    راه پر پيچ وخمش مرد سفر مي خواهد



    صرف اين سينه زدن ها به مقامي نرسيم

    محرم راز شدن ديده ي تر مي خواهد



    جهت بخشش هر سينه زني حضرت حق

    محشر از مادر سادات نظر مي خواهد



    عمل زينب كبري به همه ثابت كرد

    سر شكستن ز غم دوست جگر مي خواهد



    سر عباس به ني پند ظريفي دارد

    غير خورشيد،سماوات قمر مي خواهد



    وحید قاسمی



    *******************



    اشعار ماه مبارک رمضان - علی اکبر اطیفیان



    همیشه گدایی که آقا ندارد

    سر سفره ی هیج جا " جا ندارد



    بدون تعارف زدن سفره خوب است

    کرم خانه اصلا بفرما ندارد



    تقلا مکن تا مچم را بگیری

    گنهکار که بوق و کرنا ندارد



    بیا پیش مردم مگو که چه کردم

    خجالت کشیدن تماشا ندارد



    تو ناراحتی که چرا پشت کردم

    بیا خب بزن اینکه دعوا ندارد



    همین جا بزن آخرت را رها کن

    برای تو اینجا و آنجا ندارد



    مکش بر رخ من ببر آتشت را

    برای کسی که علی را ندارد ....



    ....سر سفره ی رحمت تو خدایا

    کسی جا ندارد که زهرا ندارد



    بگو روزی ام کربلا نیست ـ اینکه

    نیازی به امروز و فردا ندارد



    علی اکبر لطیفیان



    ********************



    اشعار مناجات با خدا - علی اکبر اطیفیان



    از ما عجیب نیست دعایی نمی رسد

    از تحبس الدعا که صدایی نمی رسد



    ما تحبس الدعا شده ی نان شبهه ایم

    آنجا که شبهه است عطایی نمی رسد



    پر باز میکنم بپرم ، میخورم زمین

    بال و پر شکسته به جایی نمی رسد



    باید تنم پی سپر دیگری رود

    با روزه های ما به نوایی نمی رسد



    با دست خالی از چه پل دیگران شوم

    دستی که وقف شد به گدایی نمی رسد



    ای میزبان ! فدای تو و سفره چیدنت

    آیا به این فقیر غذایی نمی رسد ؟



    من سالهاست منتظر یک ضمانتم

    آخر چرا امام رضایی نمی رسد؟



    از من مخواه پیش از این زندگی کنم

    وقتی برات کرب و بلایی نمی رسد



    علی اکبر لطیفیان



    ********************



    الهی به این بنده فرصت بده

    به توفیق بر نفس رخصت بده



    شب چارمی بازهم آمدم

    خودت روز محشر شهادت بده



    عوض کن مزاج مرا با دعا

    به من حس سبز عبادت بده



    سر سفره ات زاهدان سائلند

    به این هم نشینی سعادت بده



    اگر اوج انسانیت بندگی ست

    به آزادی من اسارت بده



    ...چه می خواهی از من سر و دست و پا

    ....بهایت چقدر است قیمت بده



    .......



    شبیه مظاهر حبیب آمده

    پر از عطر خوش بوی سیب آمده



    حسین امشب آمد به بالین من

    برای مریضت طبیب آمده



    سراغ من خسته انگار که

    غریبانه حس غریب آمده



    کنون وقت گریه است زینب بیا

    به گودال آن نانجیب آمده



    گلی را که گم کرده ای روی نیزه

    بمیرم که شیب الخضیب آمده

    **

    اجرا شده توسط حاج مهدی سلحشور



    ***********************



    رمضون كاشكي مي شد منو مدينه ببـري

    منو پيـش شهـدا شكسته سينه ببـري

    رمضون كاشكي مي شد شهادتا امضا بشه

    بدن ماهمگی مثل خود زهرا بشه

    رمضون كاشكي مي شد فاطمه لبخند بزنه

    به سر بسيجياش دوباره سربند بزنه

    سرخوشم از باده ای که یار دستم میدهد

    جام اشکی که سحر دلدار دستم میدهد



    همرهان بار سفربستند ومن جا مانده ام

    گفتم آخر روسیاهی کار دستم میدهد



    وای از نفسم که درراه خطا خوارم نمود

    او بهانه از سر اجبار دستم میدهد



    آنقدر توجیه شیطانی بچیند روی هم

    تا گنه را از سر اصرار دستم میدهد



    معصیت کردن براین عادی گشته چرا؟

    این بلا را نفس با تکرار دستم میدهد



    من گنه کارم ولی آخر به عشق فاطمه

    برگ سبزی حضرت غفار دستم میدهد



    ناز ساقی را به خون دل کشم تا لحظه ای

    - که سبویی لحظه دیدار دستم میدهد



    زیر دین کس نباشم تا دم جان دادنم



    جام کوثر حیدر کرار دستم میدهد



    بوسه دارد دست آن ساقی که ازروز ازل

    باده را بی منت و آزار دستم میدهد



    در ازای هر علی گفتن به زهرایش قسم

    جامی از کوثر صدو ده بار دستم میدهد



    دانم آخر حق زباب القبله کرب وبلا



    برگ تضمین امان از نار دستم میدهد



    قاسم نعمتی



    **********************



    اشعار ماه مبارک رمضان – اشعار مناجات – علی اکبر لطیفیان



    آه آه

    همین که از لب ما آه آه می افتد

    طبیب زودتر از ما به راه می افتد



    دو روز رفتم و با پای خویش برگشتم

    همیشه کار گدایان به شاه می افتد



    کریم بودن و بخشیدنت به جای خودش

    بگو کی از سرِ ما این گناه می افتد



    به ما نگاه بینداز که چشم سلطان هم

    گهی به روی غلام سیاه می افتد



    هر آن کسی که بدون علی صدا کند

    اگر ز چاله در آید به چاه می افتد



    در این بساط که دریا به قطره محتاج است

    نیاز کوه گناهی به کاه می افتد



    فدای شاه غریبی که لحظه آخر

    به نیزه تکیه زند و بی سپاه می افتد



    فدای شاه غریبی که راس پر خونش

    به پای دخترکی بی پناه می افتد



    علی اکبر لطیفیان

    **

    برگرفته از وبلاگ دوستداران حاج منصور ارضی



    ********************



    اشعار ماه مبارک رمضان - اشعار مناجات - علی اکبر لطیفیان



    گدا آماده



    سفره آماده ،سر سفره گدا آماده

    کرم آماده من آماده خدا آماده



    این کرم خانه دو ماه است تدارک دیده

    قبل مهمان همه جا هست غذا آماده



    اینکه اینجائیم از لطف خود اوست نه من

    او نخواهد ، نشوم بهر دعا آماده



    گر خدا رحم نیارد به من آلوده

    نفس من هست به انجام خطا آماده



    دل بیمار محال است به درمان نرسد

    مطب آماده دل آماده دوا آماده



    بی پرو بال به پرواز رسیدن شدنی است

    بسکه در ماه خدا هست هوا آماده



    توبه بی ذکر علی نیست میسر ولله

    ذکر حیدر بکند قلب مرا آماده



    عجبی نیست ببینم در این ماه علی

    بیشتر از همگان فاطمه را آماده



    طلب کعبه در این ماه طواف یار است

    پس چه بهتر که بود کرببلا آماده



    وقت یاری گل فاطمه فردای فرج

    کاش باشیم کنار شهدا آماده



    علی اکبر لطیفیان

    **

    برگرفته از وبلاگ نود و پنج روز باران



    ******************



    اشعار ماه مبارک رمضان - اشعار مناجات - قاسم نعمتی



    ضیفک ببابک ...



    هرکه سوز جگرواشک روانش دادند

    برسرکوی مناجات امانش دادند



    آنکه گردید نظرکرده صاحب نظران

    جلوه حضرت معشوق نشانش دادند



    دیده ای راکه مطهر شده با اشک سحر

    جام وصلی زسبوی رمضانش د
» بازگشت | تاریخ : 3 آذر 1403 | توسط : admin2 | بازدیدها : 24 764 | نظرات : 1

بازدید کننده گرامی ، بنظر می رسد که شما عضو سایت نیستید .
پیشنهاد می کنیم در سایت ثبت نام کنید و یا وارد سایت شوید.

#1 در تاریخ : 3/09/1403 - 13:49 |  توسط: مهدی   |  عضویت: -- |

 
   
  گروه : ميهمان
  تعداد مطالب: 0
  تعداد نظرات: 0
سلام
آن روز درغدیرخم ساعتی قبل ازظهر بود که حضرت پیامبر)صل الله علیه وآله وسلم( امیرالمومنین علی ابن ابیطالب)علیهماالسلام (را به عنوان وصی و جانشین خود بر عالمیان و آدمیان معرفی نمودند و از آنان بیعت گرفتند.
حال چندین سال است که طرح 11صبح عید غدیر که تقریبا هم ساعت و هم زمان با آن واقعه عظیم است همچون دهه فرخنده غدیر اجرا می شود که حرکتی نمادین در راستای بزرگداشت عید الله اکبر و البته تجدید بیعت با مولانا حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) است.
لذا با یاد آن زمان تا آخرالزمان در هر مکان:
وعده شیعیان جهان همنوا با رسول الله)صل الله علیه وآله وسلم(
ساعت 11صبح روز عید سعید غدیرخم
به مدت 5دقیقه با گلبانگ
"علی ولی الله"

خواهشمند است درصورت امکان، جهت برگزاری بهتر و با شکوه تر طرح سراسری 11صبح عیدغدیر، این مطلب را ترویج و تبلیغ نمایید که انشاءالله به عنایت حضرتش این حرکت نمادین در هیئات و اجتماعات و حتی بصورت انفرادی اجرایی و همگانی شود.
اجر شما با حضرت زهرا(سلام اله علیها)
یاعلی مدد
 
نقل قول

اضافه کردن نظر جدید

    
نام شما :
ایمیل شما :
  • bowtiesmilelaughingblushsmileyrelaxedsmirk
    heart_eyeskissing_heartkissing_closed_eyesflushedrelievedsatisfiedgrin
    winkstuck_out_tongue_winking_eyestuck_out_tongue_closed_eyesgrinningkissingstuck_out_tonguesleeping
    worriedfrowninganguishedopen_mouthgrimacingconfusedhushed
    expressionlessunamusedsweat_smilesweatdisappointed_relievedwearypensive
    disappointedconfoundedfearfulcold_sweatperseverecrysob
    joyastonishedscreamtired_faceangryragetriumph
    sleepyyummasksunglassesdizzy_faceimpsmiling_imp
    neutral_faceno_mouthinnocent
کد امنیتی :
عکس خوانده نمی شود
کد را وارد کنید :

 
    

2013 © Designed by: ALETAHA | سرویس RSS خبری : RSS خبری RSS خبری | ALETAHA