فراموشی رمز ورود؟
عضویت در سایت
   Aletaha.ir RSS

بانک اشعار عاشورایی -شهادت حضرت قاسم (ع)

    بانک اشعار عاشورایی -شهادت حضرت قاسم (ع)


    اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام
    ***

    من برایت پدرم پس تو برایم پسری
    چه مبارک پسری و چه مبارک پدری
    یاد شب های مناجات حسن می افتم
    می وزد از سر زلف تو نسیم سحری
    همه گشتیم ولی نیست به اندازه ی تو
    نه کلاه خوودی و نه یک زره ای نه سپری
    من از آنجا که به موسایی ات ایمان دارم
    می فرستم به سوی قوم تو را یک نفری
    بی سبب نیست حرم پشت سرت راه افتاد
    نیست ممکن بروی و دل ما را نبری
    قاسمم را به روی زین بگذار عبّاسم
    قمری را به روی دست گرفته قمری
    نوعروست که نشد موی تو را شانه کند
    عاقبت گیسویت افتاد به دست دگری
    تو خودت قاسمی و سر زده تقسیم شدی
    دو هجا بودی و حالا دو هجا بیشتری
    بند بند تو که پاشید خودم فهمیدم
    از روی قامت تو رد شده هر رهگذری
    جا به جا می شود این دنده تکانت بدهم
    وای عجب درد سری وای عجب درد سری

    حضرت قاسم بن الحسن(ع)
    همای عشق را بی‌بال کردند
    ستم بر احمد و بر آل کردند
    خودم دیدم که از سم ستوران
    گلم را کوفیان پامال کردند
    ----------------------------------------------------
    غلامرضا سازگار





    برچسب ها: غلامرضا سازگار
    نظر بدهید
    آب از سرش گذشت و به دریای خواب رفت
    1 2 3 4 5 نسخه قابل چاپ
    نوشته شده در تاریخ 29 آبان 1391 توسط سید محمد طباطبایی

    حضرت قاسم بن الحسن(ع)


    آب از سرش گذشت و به دریای خواب رفت

    شیرین تر از عسل شد و در جام ناب رفت

    نجمه دوباره غصّه ی زخم جگر گرفت

    از سینه اش چکیده ی داغی مذاب رفت

    با جلوه ای شبیه حسن، یوسف بهشت

    نعلین خود نبسته ولی با شتاب رفت

    در آسمان طنین صدای فرشته ها

    تا کوچه های غمزده ی اضطراب رفت

    مژده به قلب نجمه و زینب دهد صبا

    پایش به سوی پنجره های رکاب رفت

    از نعل های تازه ی بوسه گرفته اش

    تا خیمه ها شمیم حضور گلاب رفت

    برخیز و در جماعت مغرب ستاره باش

    با رفتنت ز شهر بلا آفتاب رفت
    --------------------------------------------------------------
    علی اشتری




    برچسب ها: علی اشتری
    نظر بدهید
    باز هم ای قلم ز من بنویس
    1 2 3 4 5 نسخه قابل چاپ
    نوشته شده در تاریخ 29 آبان 1391 توسط سید محمد طباطبایی

    حضرت قاسم بن الحسن(ع)


    باز هم ای قلم ز من بنویس

    از شهیدان بی کفن بنویس

    نافه شو تا که اصلیت یابی

    باز از آهوی خُتن بنویس

    جای قاسم به روی صفحه ی دل

    سیزده شیر صف شکن بنویس

    بعد از آنکه به رنگ سبز شدی

    عشق یا سیّدی حسن بنویس

    ذکر شور آفرین نعم الامیر

    بر روی صفحه های تن بنویس

    یا که با دست خطّ درهم نغل

    نام ارباب بر بدن بنویس

    من تمامم حسینیه شده است

    وقف زهرای مرضیه شده است

    آه جانسوز در عزا بکشید

    سیزده بار کربلا بکشید

    تا عمو اذن رفتنم بدهد

    سیزده دست التجا بکشید

    ببرید اسم اعظم زهرا

    سیزده دفعه مجتبی بکشید

    عوض قتلگاه خونیِ من

    سیزده بار کوچه را بکشید

    حجله ای رنگ خون درست کنید

    بر کف دست من حنا بکشید

    بر روی کاغذ شن و ماسه

    سیزده مرتبه مرا بکشید

    بدنم را اسیر خدعه کنید

    سیزده بار قطعه قطعه کنید
    ----------------------------------------------------------------------
    سعید توفیقی




    برچسب ها: سعید توفیقی
    نظر بدهید
    می روی نور ز هر دیده جدا می گردد
    1 2 3 4 5 نسخه قابل چاپ
    نوشته شده در تاریخ 29 آبان 1391 توسط سید محمد طباطبایی

    حضرت قاسم بن الحسن(ع)


    می روی نور ز هر دیده جدا می گردد

    حاجتی را که حسن داشت روا می گردد

    مادرت نجمه به زهرا متوسل شده است

    یا که مشغول مناجات و دعا می گردد

    وجعلنا به تو می خواند که چشمت نزنند

    این گل یاسمن انگشت نما می گردد

    او مدام از من و عباس سؤالش این بود

    این همه اسب به یک نقطه چرا می گردد

    زرهی یافت نشد تا به تو اندازه شود

    کفن اندازه به این قد رسا می گردد

    مثل آئینه ی افتاده به زیر سنگی

    برسد دست به آئینه دو تا می گردد

    سنگ باران شده ای؟خصم نفهمیده هنوز

    سنگ از فیض نگاه تو طلا می گردد

    قد کشیدی بدن توست و یا موم عسل

    تک تک اعضای تو در راه سوا می گردد

    عمه ات زود تر از من بَرِ اکبر آمد

    دیر اگر کرده به دنبال عبا می گردد

    به روی دست عمو غلط نزن می ترسم

    استخوان های تو از مهره جدا می گردد
    ----------------------------------------------------------------------
    سعید خرازی





    برچسب ها: سعید خرازی
    نظر بدهید
    به پیش این همه دشمن نمی لرزد اگر پایش
    1 2 3 4 5 نسخه قابل چاپ
    نوشته شده در تاریخ 29 آبان 1391 توسط سید محمد طباطبایی

    حضرت قاسم بن الحسن(ع)


    به پیش این همه دشمن نمی لرزد اگر پایش

    یقیناً ارث برده او شجاعت را ز بابایش

    نه ارزق، لشکر کوفه از این تصویر حیرانند

    چه زیبا تیغ را رقصانده در دست توانایش

    عمو را مات خود کرده است با جادوی ابرویش

    دل عمه گره خورده به گیسوی چلیپایش

    به خاک افتاده قاسم گرفته کاکل قاسم

    نهاده تیغ را بر حنجر و می لرزد آوایش

    نهالی که به پابوسش تبر رفته است در طوفان

    ببین افتاده اما سرو گشته قد و بالایش

    صدای نالۀ قاسم بریده می رسد بر گوش
    گمانم خرد شده در زیر مرکب استخوان هایش
    ------------------------------------------------------------------------------
    محمد جوادی




    برچسب ها: سید محمد جوادی
    نظر بدهید
    آسمان شاهد کشف حسنی دیگر بود
    1 2 3 4 5 نسخه قابل چاپ
    نوشته شده در تاریخ 29 آبان 1391 توسط سید محمد طباطبایی

    حضرت قاسم بن الحسن(ع)


    آسمان شاهد کشف حسنی دیگر بود

    نوه ی فاطمه اما خود پیغمبر بود

    پدرش بود خلیل و خود او اسماعیل

    گرچه در مرتبۀ عشقِ خدا برتر بود

    هر کجا پای نهد بوی خوشش می ماند

    عطر جا مانده از او یک تنه یک قمصر بود

    دست و بازوش، قد و قامت و رعنایی او

    همه از طایفه ای هست که نام آور بود

    گرچه باباش کمی زود سفر کرد، عمو

    سیزده سال برایش پدر و مادر بود

    دشمنش گفت حسن وارد میدان شده است

    تا زمانی که رجز خواند در این باور بود

    وسط دشت به زیر قدمش گل رویید

    چون تجلی هو الأول و الأخر بود

    سخنانش همگی بوی بنی هاشم داشت

    کربلا منتظر حادثه ای دیگر بود

    کوچه ای باز شد و حضرت داماد رسید

    سنگ ها نُقل سرش سرمه ی او خنجر بود

    او رسیده به اجل تازه عروسش به عسل

    وسط دشت چرا حجله ی آن دختر بود؟
    --------------------------------------------------------------------
    مخلص آبادی




    برچسب ها: عبدالحسین مخلص آبادی
    نظر بدهید
    آنکه به چشم تو غزل ریخته
    1 2 3 4 5 نسخه قابل چاپ
    نوشته شده در تاریخ 29 آبان 1391 توسط سید محمد طباطبایی

    حضرت قاسم بن الحسن(ع)


    آنکه به چشم تو غزل ریخته

    شوق ابد شور ازل ریخته

    ازرق شامی شده حیران تو

    قلبش از این طرز جدل ریخته

    از دهن نیزه به تأیید تو

    حی علی خیرالعمل ریخته

    آمده تا خوب ببوسد عمو

    از دهنت بسکه عسل ریخته

    قامت عباسی تو بعد رزم

    اشک ز چشمان اجل ریخته

    پای تو بر روی زمین مانده باز

    هر چه تنت را به بغل ریخته

    تو فرق نداری به خدا با پسر خویش

    اینگونه عمو را مکشان پشت سر خویش

    خوب است نقابی بزنی بر قمر خویش

    تا قوم زمینت نزنند با نظر خویش



    آخر تو شبیه حسنی، حِرز بینداز

    تو یوسف صحرای منی، حِرز بینداز



    بالای فرس بودی و بانگ جرس افتاد

    بانگ جرس افتاد، به رویت فرس افتاد

    از هر طرفی بال و پرت در قفس افتاد

    سینت که صدا کرد عمو از نفس افتاد



    فرمود که سخت است تماشای تو قاسم

    مُردم ز تماشای تقلای تو قاسم



    میل تو به شوق آمد و ضرب المثلت کرد

    آینه يِ جنگیدن مرد جَمَلت کرد

    آنقدر عسل گفتی و مثل عسلت کرد

    با زحمت بسیار عمویت بغلت کرد


    نامه ای دارد ز بابا خوش به حالش کرده است

    این همه چشم انتظاری بی مجالش کرده است

    پا به میدان می گذارد زاده ی شیر جمل

    لشگری را خیره ی ماه جمالش کرده است



    در خیال خام، آخر می دهد سر را به باد

    هر که از غفلت نگه بر سن و سالش کرده است

    کیست با این نوجوان قصد هم آوردی کند

    لحظه ای کافیست ... خونش را حلالش کرده است!

    درس پیکاری که از ماه بنی هاشم گرفت

    مرد جنگیدن در این قحط الرجالش کرده است

    می وزد از هر طرف چشمان شور تیر ها

    از نفس افتاده و... آزرده حالش کرده است

    هر کسی آیینه باشد، سنگ باران می شود

    بی مجالی عاقبت بی برگ و بالش کرده است

    از تمام عضو عضوش می چکد شهد عسل!

    دشت را لبریز از خون زلالش کرده است

    جسم این مه پاره هم سطح بیابان شد ز بس ...

    رفت و آمد های مرکب پایمالش کرده است

    می رسد خورشید اما دست دارد بر کمر
    داغ تو مثل علی اکبر هلالش کرده است



    -----(زمينه – شور- سايه بالاي سرم)----

    اي عموي تنهاي من سخته ازتو جداشم

    به من اجازه ميدي تا مثه اكبر فدا شم

    صدا صداي حسنه ميگه كجايي

    صداي باباي منه ميگه كجايي

    همون غريب وطنه ميگه كجايي

    واي عمو برس به دادم 3

    افتادم ازپشتِ فرس تابيايي سراغم

    اگه بياي پيش تنم ندارم غصه وغم

    بيا تماشا كن عموي مهربونم

    روي زمين پامو به سختي ميكشونم

    ازغم غربتت دارم نوحه ميخونم

    واي .................................

    حالا كه تو آغوش تو تنه زخمي رسيدم

    مثل علمدار حرم ميبيني قد كشيدم

    تو خيمه ها منتظره مادر قاسم

    منتظره گل بريزه روسر قاسم

    نميدونه كه اين جوري پرپره قاسم

    واي ..................................




    ------(نوحه – من ويك آسمان)-----

    قاسم اي دلبر نوجوانم

    غرق خون ماه ابروكمانم

    يادگار حسن مرد جنگم

    اي حمايت گر مهربانم

    سروبي پيكرمن- لاله ي بي سرمن2

    واي اي زپا افتاده

    واي قاسم دلداده

    واي اي برادر زاده

    واي اي برادر زاده 3

    بس كه سنگ آمده بر سرتو

    پاره پاره شده پيكر تو

    چه جوابي دهم قاسم من

    من دراين خيمه برمادر تو

    اي دلاور چه كردي – بين لشگرچه كردي2

    واي گل بي همتايي

    واي معدن زيبايي

    واي نوه ي زهرايي

    واي ............................





    بودي اي نيمه جانم امانت

    ميكشم ازتو اينجا خجالت

    ميشنيدم كه با نعل اسبان

    ميشكست اي گلم استخوانت

    ازتو جسمي نمانده – غيراسمي نمانده2

    تا ازنفس افتادي

    تا ازفرس افتادي

    بي هم نفس افتادي

    واي ...........................





    -------(واحد- زينب زينب)-----

    قاسم قاسم پاشو بريم به خيمه ها

    قاسم قاسم عمو اومدجاي بابا

    اي واي اي عزيزم 3 واويلا

    پاشو عمو رو دق نده اي جونم

    پاشو كه از دلاوريت ممنونم

    روي سرت ابر پراز بارونم

    به روي من بازم واكن چشماتو

    روي زمين نكش عزيزم پاتو

    بسته عسل باموج خون لباتو

    توي دشت وبيابون / حجله ات شده پرخون

    برلبم اومده جون / واويلا

    اي عمو به فدايت / خيمه غرق عزايت

    زخمي سراپايت / واويلا

    اي واي ............................

    تودرپي عليه اكبر رفتي

    پي رفيق خود تو باسررفتي

    ز زخم پهلو تو به مادر رفتي

    شررمزن به سينه ام با آهت

    هاله ي خون گرفته روي ماهت

    واي من از عمر كم وكوتاهت

    يادگار برادر / اين زبانزد لشگر

    زيرپا شدي پرپر / اي قاسم

    اي عسل به لبانت / رفته تاب وتوانت

    له شده استخوانت / اي قاسم

    اي واي ..............................

    سفره ي عقد تو زهم پاشيده

    ستون پيكرم زغم لرزيده

    عطر تنت درآسمان پيچيده

    ازسر بوسه ي سم مركبها

    رفته تنت فرو به خاك صحرا

    كشيده شد قامت تو چون سقا

    غرق خون دهن تو / شد كفن به تن تو

    حجم پيراهن تو / واويلا

    كاش ازمعركه پاشي / ازاين خاك تو جداشي

    تنت شد متلاشي / واويلا

    اي واي ...........................




    -----(زمزمه – آسمون)-----

    ماهه اما شبيه شبيه باد زده ازخيمه ها بيرون

    انگاري كه روح قاسم توي جسمش شده زندون

    ميگه موقع نبرده هركسي كه ميگه مرده

    بياد و باهام بجنگه كه وجودم پردرده

    نمك عمو تو جونم خون مرتضي تو خونم

    وصيت كرده بابام كه بره پاي عمو جونم

    عموجونم 4

    ميخونم ان تنكروني ميزنم به قلب لشگر

    آخه پشت سرمن هست دعاي عمو ومادر

    هرچي نيزه هرچي شمشير هرچي بارون داريد ازتير

    مثه نقل رومن بباريد دم اين غروب دلگير

    ازسر نيزه ها شهد عسل و ميچشم اما

    ازامامم كه غريبه نميشم جدا به مولا

    عموجونم 4

    تا ديدن زره نداره غيرپيراهن نداره

    همه گفتن ديگه بسه اين كه جنگيدن نداره

    سنگا از هر جا كه ميشد اومدن به سوي قاسم

    بي هوا يه نيزه دار زد نيزه برپهلوي قاسم

    تاكه افتاد ازروي اسب دشمنا دورش وبستن

    انقدر برات بگم كه استخوناش وشكستن

    عمو جونم 4


    -----------------(شعر)-----

    چشمي كه بسته اي به رخم وا نميشود

    يعني عمو براي تو بابا نميشود

    اي مهربان خيمه حرم را نگاه كن

    عمه حريف گريه ي زنها نميشود

    تاجان نداده مادرت ازجا بلند شو

    زخم جگر به گريه مداوا نميشود

    بايد مرا به سمت حرم با خودت بري

    من خواستم كه پا شوم اما نميشود

    باور نميكنم ! چه به روزت رسيده است

    اينقدر تكه سنگ كه يك جا نميشود

    تقصيراستخوان سرراه مانده است

    راه نفس گمان نكنم وانميشود

    اين نعلهاي تازه چه كردند با تنت

    عضوي كه ازتو گمشده پيدا نميشود

    بي تو عمو اسير تماشا شده ببين

    قدت شبيه قامت سقا شده ببين

    مثل دلم تمام تنت زير ورو شده

    دشتي ازآه شعله زنت زير ورو شده

    پيراهني كه بر بدنت بود كنده اند

    پيراهني كه شد كفنت زيرورو شده

    ازبس كه اسب بربدنت تاخت با سوار

    حتي مسير آمدنت زيروروشده

    با من بگو به دست كه افتاده كاكلت

    اين طور موي پرشكنت زيروروشده

    ازبس كه سنگ برسروپاي تو ريخته

    ازبس كه نيزه روي تنت زيروروشده

    انگارجاي فاصه ها پرنميشود

    ازبس تمامي بدنت زيرورو شده



    --------(نوحه – بايادت )------

    عمو جان ، من قاسم يتيمم

    از عشقت ، بنگر كه دل دونيمم2

    اذنم بده كنم تفسير اين عمل

    گردد شهادتم احلي من العسل2

    اي - قبله ي من- كن نگاهي- بردل من2

    آه اي عمو جان 3

    از بابا ، دارم نوشته اي من

    اِن تَنكُ ، روني انابنُ حَسَن2

    گيرم من انتقام ظلم مدينه را

    زان گوش پاره و مسمار سينه را

    اي- دُرّوياقوت - شدغم من - تير وتابوت2

    آه ................................

    نُقل من،باران سنگ دشمن

    هلهله ، آهنگ محفل من2

    قدم كشيده شد تكرار كينه شد

    در زير استران بشكسته سينه شد

    اي- روح دلها - سينه ام شد - مثل زهرا2

    آه .................................



    اشعار شهادت حضرت قاسم (ع)

    قاسم آن نو باوه باغ حسن
    گوهر شاداب دریاى محن
    شیر مست جام لبریز بلا
    تازه داماد شهید کربلا
    سیزده ساله جوان نونهال
    برده ماه چارده شب را به سال
    قامتش شمشاد باغستان عشق
    روش مرآت نگارستان عشق
    در حیا فرزانه فرزند حسن
    در شجاعت حیدرلشگر شکن
    با زبان لابه نزد شاه شد
    خواستار عزم قربانگاه شد
    گفت شه کاى رشک بستان ارم
    رو تو در باغ جوانى خوش به چم
    همچو سرو از باغ غم آزاد باش
    شاد زى و شاد بال و شاد باش
    مهلا اى زیبا تذر و خوش خرام
    این بیابان سر به سر بند است و دام
    الله‏ اى آهوى مشگین تتار
    تیر بارانست دشت و کوهسار
    بوى خون می آید از دامان دشت
    نیست کس را زان امید بازگشت
    چون تو را من دور دارم از کنار
    اى مرا تو از برادر یادگار
    کى روا باشد که این رعنا نهال
    گردد از سم ستوران پایمال
    کى روا باشد که این روى چو ورد
    غلطد اندر خون به میدان نبرد
    گفت قاسم کاى خدیو مستطاب
    اى تو ملک عشق را مالک رقاب
    گرچه خود من کودک نورسته‏ام
    لیک دست از کامرانى شسته‏ام
    من به مهد عاشقى پرورده‏ام
    خون به جاى شیر مادر خورده‏ام
    کرده در روز ولادت کام من
    باز، با شهد شهادت مام من
    گرچه در دور جوانى کام‏ها است
    کام من رفتن به کام اژدها است
    کام عاشق غرقه در خون گشتن است
    سر به خاک کوى جانان هشتن است
    ننگ باشد در طریق بندگى
    بر غلامان بى شهنشه زندگى
    زندگى را بى تو بر سرخاک باد
    کامرانى را جگر صد چاک باد
    لابه‏هاى آن قتیل تیر عشق
    مى‏نشد پذرفته نزد پیر عشق
    بازگشت آن نو گل باغ رسول
    ازحضور شاه نومید و ملول
    شد به سوى خیمه آن گلگون عذار
    از دو نرگس بر شقایق ژاله بار
    چون نگردد گفت سیر از زندگى
    آن که نپسندد شهش بر بندگى
    شامئى را گفت ساز جنگ کن
    سوى روزم این صبى آهنک کن
    گفت شامى ننگ باشد در نبرد
    کافکند باکودکى پیکار مرد
    خود تو دانى که مرا مردان کار
    یک تنه همسر شمارد با هزار
    دارم اینک چار فرزند دلیر
    هر یکى در جنگ زاوى شیر گیر
    نک روان دارم یکى بر جنگ او
    با همین از چهره شویم ننگ او
    گفت اینان زادگان حیدرند
    در شجاعت وارث آن سرورند
    خردسال ار بینیش خرده مگیر
    که ز مادر شیر زاید زاد شیر
    از طراز چرخ بودى جوشنش
    گر بخردى تن بر این دادى تنش
    این شررها کن نژاد آتشند
    خرمنى هر لحظه در آتش کشند
    نسل حیدر جملگى عمرو افکنند
    که به نسبت خوشه آن خرمنند
    آن که از پستان شیرى خورد شیر
    گرچه خرد آمد شجاع است و دلیر
    گر نبودى منع زنجیر قضا
    تنگ بودى بر دلیریشان فضا
    داد شامى از سیه بختى جواز
    پور را بر حرب آن ماه حجاز
    شاهزاده راند باره سوى او
    یافت ناگه دست بر گیسوى او
    مرکبشان بربود از زین پیکرش
    داد جولان در مصاف لشگرش
    آنچنانش بر زمین کوبید سخت
    کاستخوان با خاک یکسان گشت و پخت
    هم یکایک آن سه دیگر زاد وى
    رو به میدانگه نهاد او را ز پى
    ***نیر تبریزی***


    اشعار شهادت حضرت قاسم 3

    از تنم چند تن درست کنید
    بی سر و بی‌بدن درست کنید
    سنگ را بر تنم تراش دهید
    تا عقیق یمن درست کنید
    زره‌ای تن نکرده‌ام تا خوب
    از لباسم کفن درست کنید
    از پر تیرهای چله‌نشین
    بر تنم پیرهن درست کنید
    سیزده مرتبه مرا بکشید
    سیزده تا حسن درست کنید
    آنقدر قد کشیده‌ام که نشد
    کفنی قد من درست کنید
    ***علی اکبر لطیفیان***

    لاله خشکی و از خون خودت تر شده ای
    بی سبب نیست که این گونه معطر شده ای
    دشت را از شرر داغ دلت سوزاندی
    ‏یک تنه باغی از آلاله پرپر شده ای
    تنش تیغ و تنت کرب و بلا را لرزاند
    ‏زخمی صاعقه خنجر و حنجر شده ای
    چه کنم با غم این سینه پامال شده
    ‏به خدا آینه پهلوی مادر شده ای
    سنگ بر آینه ات خورده و تکثیر شده
    مثل غم های دلم چند برابر شده ای
    ماه داماد کفن پوش، هلالم کردی
    ‏شاخ شمشاد عمو قد صنوبر شده ای
    این جماعت همه دنبال سرت آمده اند
    چشم بر هم بزنی پیکر بی سر شده ای
    دست و پا می زنی و من جگرم می سوزد
    خیلی امروز شبیه علی اکبر شده ای
    ***مصطفی متولی***


    قطعه و مفرد


    آغوش
    کف و سرنا مزنید لاله ی پرپر دارم
    کنج آغوش دلم شبه پیمبر دارم

    غم
    ای که دل را به دلِ طبل و طرب می بندید
    از چه رو بر غم این تازه جوان می خندید

    ارباً اربا
    لاله‌ام در پیشِ چشمانِ ترم
    ارباً اربا شد علی اکبرم



    رباعی و دوبیتی


    تسلی
    علی برخیز و قدری یاریم کن
    تسلای دلِ پر زاریم کن
    ببین که دشمنان غرق سرورند
    به لبخندی مرا دلداریم کن

    کبوتر
    کبوتر از چه رو غمگین و خسته
    چرا خون بر دو چشمانت نشسته
    سفیدِ نازنینِ غرقِ در خون
    بگو آخر چرا بالت شکسته

    گره
    فلک آتش زدی بر این دلِ من
    تو خاکستر نمودی حاصلِ من
    جوانم را گرفتی پیش چشمم
    زدی صدها گره بر مشکلِ من

    هلهله
    صدای هلهله بزم عزایت
    میان دشمنان ماتمسرایت
    غریبی همچو بابایم علی جان
    بمیرد ای علی بابا برایت

    خزان
    علیِ اکبرم عمرم تو هستی
    چرا ای یاورم از پا نشستی
    تو رفتی و خزان کردی دلِ من
    ز داغت قامت بابا شکستی

    امید
    الا خورشید بی تو شب می آید
    ز مرگت جان من بر لب می آید
    ز جا برخیز ای امیدِ بابا
    که اکنون عمه ات زینب می آید



    اشعار عروضی


    لاله
    یارب این لاله ی لیلا که سپردی به منش
    این بنی هاشمیان سوی کجا می برنش؟
    دیدم آن شبه پیمبر که مرا طاقت بود
    زره اش پاره و گلگون شده این پیرهنش
    دیدم آن لحظه جوانم که به خود می پیچید
    دشمنان از همه جا تیر و سنان می زدنش
    دیدم آن دم که دو چشمان علی غرق به خون
    بسترش خاک شد و نقش زمین پاره تنش
    دیدم آن آهوی مستم که خرامی می رفت
    لاله گون گشته خزان، شبنم خون بر چمنش
    دیدم آن جا که لبش خشک و دهانش بی آب
    قاب انگشتر من بود مرادِ دهنش
    هر کجا از بدنش را که به کف می گیرم
    می خورد روی زمین جای دگر از بدنش
    آخر ای دار فنا خون به دلم افشاندی
    که به دستم بکُنم غنچه ی خود در کفنش
    فطرس آید به جنون از غم عظمای علی
    که حسین از غم او چاک زند پیرهنش

    خون پیکر
    ای خدا قدم خمیده از فراق اکبر من
    ای خدا رفته ز دستم این گلِ خون پیکر من
    خون تشنه بر لبِ او اشک من شمعِ شبِ او
    من چه سازم بی علی ام کشته شد آن یاور من
    بعد او با دل چه سازم سوزم و با غم بسازم
    دشمن از کینه گرفته نازنین تاجِ سرِ من
    خون بگیرم از لبانش چون گلاب از قامتِ گل
    رفته هستی ام ز دستم رفته از دل زیورِ من
    از نگاهِ چشمِ زارش از لبانِ خشکِ لاله
    مانده داغی روی سینه پر شد اینک ساغرِ من
    من بنالم از غم او از شرارِ ماتمِ او
    خورده ضربه بر سر او او چو آهو در برِ من
    بعد تو دنیا ندارد بر دلِ زارم قراری
    الوداع ای عمرِ بابا وای ازاین چشمِ ترِ من
    می کشی پایت به خاک و می کنی خانه خرابم
    روی ماهت چون پیمبر رفتی و شد باورِ من

    تازه جوان
    در میان خیمه های کربلا
    بود یک تازه جوانی در نوا
    در خیالِ لحظه ای پرواز بود
    با خداوند جهان در راز بود
    رفت سوی خیمه ای با شور و شین
    تا بگیرد اذن میدان از حسین
    گفت بابا مرحمِ جانم بده
    ای پدر تو اذن میدانم بده
    قامتش بوسید شاه کربلا
    گفت با آمال و عمرش گفته ها
    مظهر عشق خدا شد منجلی
    عاقبت راهی میدان شد علی
    دم به دم بابا دعایی می نمود
    شکر الطاف خدایی می نمود
    گفت یارب این ز نسل کوثرست
    نوجوانِ من علیِ اکبرست
    شمس رخسارش به مانند نبی ست
    نام و اندامش چو بابایم علی ست
    این دلم تا یاد جدم می نمود
    روی ماهش غصه هایم می زدود
    رفت آن سرو بلندِ پر شرر
    تا کند ارض و سما را در به در
    خطبه ای را خواند پیش دشمنان
    کرد دل ها را به لرزیدان روان
    گفت سوگندم به ربِّ عالمِیْن
    من علی هستم علی بن حسین
    هر که خواهد از حریمش بگذرد
    تیغ شمشیرم دلش را می دَرَد
    گشت مشغول ستیز و کار و زار
    شد سیه پیش عدو این روزگار
    گشت صدها از تبار ظالمین
    همچو جدّ ِ خود امیر المؤمنین
    خسته گشت و جسم او بی تاب شد
    تشنه کام ِقطره ای از آب شد
    آمد از میدان به سوی خیمه گاه
    قطره ی آبی طلب کردی ز شاه
    گفت بابا، گر کمی آبم دهی
    قوّتی بر حالِ بی تابم دهی
    می شود این خستگی از دیده پاک
    می نمایم لشکر دشمن هلاک
    گفت بابایش حسینِ تشنه لب
    از من تشنه مکن آبی طلب
    لحظه ای دیگر به سوز و اشک و آه
    می روی دلبند من سوی اله
    عشق جدم درّ نایابت کند
    او به دست خویش سیرابت کند
    بر دهان بنهاد مولای جهان
    آن زبانِ حضرت شیرین زبان
    یعنی ای آرامِ جانم ای پسر
    از تو باشم من دهان خشکیده تر
    یعنی از تشنه که هستی در برم
    گر تو عطشانی منم عطان ترم
    او میِ خود را بَرِ ساغر گذاشت
    بر دهانِ عشق انگشتر گذاشت
    قوّت آمد سوی اندامِ علی
    پر شد از جام پدر جامِ علی
    رفت فرزندش به سوی تیغ و تیر
    کرد جنگی سرتر از صدها دلیر
    لرزه آمد بر وجود دشمنان
    از علی اکبر همان شیرِ ژیان
    ناگهان ملغونی از معلونیان
    آمد از پشت کمینش در میان
    گفت جان را می گذارم پای او
    تا گذارم داغ بر بابای او
    زد به تیغی بر سرِ پورِ حسین
    بر سر آهوی پر شورِ حسین
    ناگهان دنیا به چشمش تار شد
    ناله ای سر داد زار شد
    خود به دست آویخت او بر یالِ اسب
    خون سر را ریخت او بر بالِ اسب
    چشم اسبش گشت از خونش کبود
    اسب راه خیمه ها را گم نمود
    ای خدا این اسب بین لشکر است
    راکب آن نورِ چشمِ کوثر است
    ای حرامیان چرا تیر و سنان
    این همه آن هم به جسمی نوجوان
    نعره یشیری ز سوی خیمه ها
    کرد صحرا را حریم لرزه ها
    شاه در اوج عزایش ناله کرد
    لشکر کفار را آواره کرد
    رفت بالای سر آهوی خویش
    خاکِ ماتم ریخت بر گیسوی خویش
    دشمنان با اینکه ترسان گشته اند
    لیک بر این غصه خندان گشته اند
    هر که با خود ساز و سرنا می زند
    نغمه ی شادی به هر جا می زند
    گفت بابا با پسر ای خسته جان
    خیز تا با هم رویم از این میان
    کار دشمن عمر من را کم کند
    خنده هاشان قامتم را خم کند
    خواست تا او را برد سوی خیام
    کرد با قدی خمیده او قیام
    جسم او برداشت از این سرزمین
    قطعه می ماند آن سو برزمین
    گریه آمد دیده ی شاهِ غریب
    گفت دردِ دل به معبودِ حبیب
    ای خدا رفت از کفم تازه جوان
    بعد از این نفرین بر این دارِ جهان
    ای بنی هاشم جوانان رو کنید
    لاله ی من را به مقتل بود کنید
    این گلی را که چو لاله پرپر است
    روح و ریحانم علیِ‌ اکبر است
    جانِ فطرس تشنه ی یک جامِ اوست
    بر لبش پیوسته ذکرِ نامِ اوست



    اشعار نو


    در حال آماده سازی ...



    ذکر و سرود


    آرزو
    همه ی حاصلِ من
    علی مسوزان دلِ من
    پیش چشمِ دشمنان
    داغِ تو شد قاتلِ من
    ای علیِ اکبرِ من ـ ای علیِ اکبرِ من (2)
    می خواستم یارم باشی
    چاره ی هر کارم باشی
    آرزو داشتم بابا
    در کنارم باشی
    ای علیِ اکبرِ من ـ ای علیِ اکبرِ من (2)
    همه ی هستم تو بودی
    آهوی مستم تو بودی
    به خدا ای پسرم
    قوتِ دستم تو بودی
    ای علیِ اکبرِ من ـ ای علیِ اکبرِ من (2)
    گریه ی من را ببین
    خستگی تن را ببین
    خیز و یارم نما
    خنده ی دشمن را ببین
    ای علیِ اکبرِ من ـ ای علیِ اکبرِ من (2)

    توان
    ای تاب و توان من
    ای تازه جوان من
    بنگر بعد رفتنت
    این قدِ کمان من
    در خون نشسته ام
    قلبِ شکسته ام
    جانم علی علی ـ علی جانم (4)
    بسته اهل آسمان
    دل بر عشقِ تو جوان
    این شادیِ دشمنان
    آتش می زند به جان
    تسکین بدهِ مرا
    حرفی بزن بابا
    جانم علی علی ـ علی جانم (4)
    برخیز و نظاه کن
    شب را پر ستاره کن
    با چشمِ سیاه خود
    بر من یک اشاره کن
    اشکم روان شده
    باغم خزان شده
    جانم علی علی ـ علی جانم (4)

    جفا دیده
    ای علی جان ای امید قلب زارم
    از غمت شبه پیمبر بی قرارم
    قامت من را شکستی
    تا که تو در خون نشستی
    یا علی اکبر(4)
    چشم خود وا کن تو ای خون بر دو دیده
    میوه‌ی قلبِ‌ مرا آخر که چیده؟
    در کنارت غصه دارم
    سر ز جسمت بر ندارم
    یا علی اکبر(4)
    دشمنان چشمان خود را بر تو بندند
    من کنم ناله ولی آنها بخندند
    لاله گونِ چاکِ چاکم
    سرو افتاده به خاکم
    یا علی اکبر(4)

    شور و بحر طویل


    علی(ع)
    چرا بابا پریشونی ـ چرا بلبل نمی‌خونی ـ چرا می‌روی ز پیشم ـ چرا ای گل نمی‌مونی ـ نظری کن تو به چشمام ـ از غمت خانه خرابم ـ بنما نظر به بابا ـ‌ مرغکِ خسته‌ی خوابم ـ در کنار قد خونین ـ نوحه خوانِ تو علی‌ام ـ پیشِ خنده‌های دشمن ـ روضه‌ خوانِ تو علی‌ام ـ فکرِ حالِ زارِ من کن ـ خنک این شرارِ من کن ـ با نفس‌های دوباره ـ بیشتر این قرارِ من کن ـ گشته‌ام خمیده از غم ـ ای به زخمام شده مرهم ـ چه کنم بعد تو اکبر ـ من و این عظیمِ‌ ماتم
    گل و گلدسته‌ی بابا ـ مرغِ پر بسته‌ی بابا ـ چه کند با تو عزیزم ـ قابِ بشکسته‌ی بابا ...

    علی علی الدنیا بعدکَ العفا
    پسرم مثلِ گوهر بود
    صورتش قرص قمر بود
    شیر میدان بلا بود
    پسرم سینه سپر بود
    * * *
    ای خدا دردم همینه
    اکبرم نقشِ زمینه
    دشمنان به من می خندند
    الهی زینب نبینه
    * * *
    ای خدا دلم خزونه
    اکبرم تازه جوونه
    می کشه پا روی خاکا
    بابا رو کرده دیوونه

    علی جان علی جان
    ساقی و ساغرم بود ـ هم دل و دلبرم بود ـ شبه پیمبرم بود ـ دو دستِ حیدرم بود ـ کمی نفس نفس زن ـ پیر شدم علی جان ـ بعد تو از جهان هم ـ سیر شدم علی جان ـ پدر فدای رویت ـ خونیِ تارِ مویت ـ با دستِ لرزان خود ـ خون کشم از گلویت ـ خیز و ببین علی جان ـ شکسته ساغرم من ـ غریب و بی کس اینجا ـ بی یار و یاورم من ـ ای تو گلِ خزانم ـ ببین که نیمه جانم ـ برای بردنِ‌ تو ـ نشسته ناتوانم ـ‌ حرف بزن که بابا ـ با تو کند صفایی ـ دیده‌ی تار بابا ـ ببیندت کجایی ...

    واویلا ـ وایلا
    علی نما اشاره‌ای
    جان پدر نظاره‌ای
    می‌کشی‌ام ای پسرم
    به حالِ من تو چاره‌ای
    گر نظری به من کنی
    مرهم جان و تن کنی
    آه بکش که خونِ خود
    برون ز این دهن کنی
    آه زدی تو آتشم
    پور عزیز و مه وشم
    چگونه با قدِ خمم
    تو را به خیمه‌هاکشم
    برس به داد دلِ من
    حل بنما مشکلِ من
    مزن تو دست و پا پسر
    که می‌شود قاتلِ من
    دلم ز غم روان شده
    سرخ که آسمان شده
    بخنده گفته دشمنم
    حسین بی جوان شده

    رباعي و دوبيتي


    لبخند
    دنيا همه ديوانه و شيداي حسين است
    مُهر همگان خاكِ كفِ پاي حسين است
    رمزي كه شود ضامن ما در صفِ محشر
    لبخند علي اصغر زيباي حسين است

    آشفته
    علي اصغر گلِ نشكفته ي من
    الا اي طفل در خون خفته ي من
    چرا دشمن به آن تيرِ سه شعبه
    نمك زد بر دلِ آشفته ي من

    قطره آب
    مزن مرغم به سينه با دو بالت
    كه دارم در گلو بغضِ ملالت
    روم تا كه بگيرم قطره آبي
    كه تا بهتر شود قدري ز حالت

    نيمه ساله
    لالا لالا به طفل نيمه ساله
    چه گويم اي خدا با اشك و ناله
    زدي اي آب، آتش موج كم كن
    فرات بي وفا آبش زلاله

    صبر
    لالا لالا به لبها يك كلومه
    لالا لالا گلم صبرش تمومه
    صداي دشمنان آيد بگوشم
    بر اين شش ماهه يك قطره حرومه

    ستاره
    لالا لالا زدي آتش به جونم
    گل من، نازنينم، مهربونم
    تو بودي نورِ تاريكِ دو چشمم
    ستاره نيست در اين آسمونم

    خيمه
    لالا لالا چرا اي آسموني
    ز داغت گشته بابا قدكموني
    مرا حيران نمودي بس كن اصغر
    چرا رو سوي خيمه مي‌كشوني

    جواب
    لالا لالا گلِ ياسِ ربابم
    مزن خنده كني خانه خرابم
    سؤالي مي‌كند مادر علي جان
    تو برخيز و بده جايم جوابم

    قسمت
    در كرب و بلا ظلم و ستم حكمِ روا شد
    خون بر دلِ زهرا و علي شيرِ خدا شد
    تير سه سر و پُر شده از زهر شرر بار
    آن قسمت حلقوم علي اصغر ما شد

    حجر الاسود
    عشق حسين گر همه دم بر سر است
    چاره ي هر جيره خورِ حيدر است
    آن حجر الاسود والا مقام
    مردمكِ چشم علي اصغر است


    اشعار عروضي


    مرهم
    مرهمِ اين جسم بي جان و روانم اصغر است
    دلربا تر از همه آرامِ جانم اصغر است
    آن كه گفتم منشأ آمالِ بابا مي شود
    شافي چشمِ تر و دردِ نهانم اصغر است
    يادِ آن خنديدنش دل مي برد از سينه ام
    در ميانِ غصه و غم دلستانم اصغر است
    ياد آن چشمانِ نازش مي كند خم قامتم
    آن كه بودش چلچراغِ ديدگانم اصغر است
    ياد آن گهواره ي خالي بسوزاند مرا
    چون كه جاي كودك ابرو كمانم اصغر است
    ياد آن لب هاي لعلش كرده من را بي قرار
    آن كه مانَد بوسه اش روي لبانم اصغر است
    با زبان كوچكش من را خجل كرد و برفت
    مانده خشكي زبانش بر زبانم اصغر است
    فطرس از دردِ حسين دارد خبر چون خود سرود
    رمز اينكه من سرودن مي توانم اصغر است

    تيرِ زهرين
    طفل عطشان مرا خنده به رويش مزنيد
    تيرِ زهرين شده را زيرِ گلويش مزنيد
    اصغرم تشنه و بي تاب شده در بغلم
    طفل بي تاب مرا ضربه به سويش مزنيد
    بگذاريد كمي دست به مويش بكشم
    پنجه ي خود به سرِ طره ي مويش مزنيد
    اي خدا بي خبران دل نگران است رباب
    تير بر حنجره ي طفلِ نگويش مزنيد
    پدري مست شده از رخِ طفلِ نازش
    سنگ خود را بسر جام و سبويش مزنيد
    مرغِ تشنه كه از آن چشمه ي غم مي نوشد
    تيرِ صياد جفا بر سر جويش مزنيد

    يا لثارات الحسين
    اصغرم مثلِ گلِ ياس مي مونه
    دو چشاش چون عمو عباس مي مونه
    ابروهاش بسكه قشنگ و كمونه
    پيشونيش آيينه ي آسمونه
    دست به چوب گهوارش تا مي ذاره
    انگاري مثل عموش علمداره
    ببينيد چه شور و شين رو لبشه
    يا لثارات الحسين رو لبشه
    قربون ابروها و ديده بشم
    فداي اون لبِ خشكيده بشم
    ربابم چطور از اون دل بِبُرم
    داره مي خنده كه من غم نخورم
    اشك چشمام كه روونه آي خدا
    اصغرم يه پهلوونه آي خدا
    مي برم كه اون و سيرابش كنم
    مثلِ گل تو بغلم خوابش كنم
    مي برم شايد جواب بهش بدند
    دشمنا يه قطره آب بهش بدند

    فرات
    اين فرات بي وفا تنها سراب است آب آب
    نغمه ي پيوسته ي طفلِ رباب است آب آب
    از براي مرغك لب تشنه ي بامِ حسين
    تا قيامت جمله ي دل ها كباب است آب آب
    بعد از آن تيري كه بر حلقوم اصغر خانه كرد
    قسمت انس و ملك حال خراب است آب آب
    پيش چشم دشمنان بودش حسين اصغر بدوش
    چون گلي بودش كه آغوشش گلاب است آب آب
    از غم لب هاي خشكِ شيرخوارِ كربلا
    تا ابد هر قطره خود در پيچ و تاب است آب آب
    جرم آن شش ماهه ي مظلوم ما داني كه چيست؟
    چون كه نام او به نامِ بوتراب است آب آب
    ضربِ تيرِ حرمله آن تشنه را آرام كرد
    طفل عطشان حرم پيوسته خواب است آب آب
    قطره اشك اصغر آن كوچكترين سرباز عشق
    خود به معناي جهاني پر ز آب است آب آب
    قطره خوني كه ز به دور آن گلو پر مي كشيد
    سرتر از هر چه طلا و درّ ناب است آب آب

    جواب
    شش ماهه رو آورده مي خواد جواب بگيره
    از كوفياي ظالم يه جرعه آب بگيره
    دشمن مگه مي ذاره اشك حسين نباره
    چشماي اصغرِ اون گرميِ خواب بگيره
    اشاره ي حرمله كريه ترين جواب بود
    دلِ حسين بي اصغر نمي شه تاب بگيره
    سه شعبه تا رها شد بزرگترين جفا شد
    حسين با دستِ گلگون مي خواد گلاب بگيره
    طاقت نداره بابا با خنده هاي دشمن
    از گلوي اصغرش بوسه ي ناب بگيره
    امان از اون وقتي كه به خيمه بر مي گرده
    سراغ اصغرش رو بياد رباب بگيره

    طفل عطش
    چون كه تنها ماند پورِ بوتراب
    خواست احوالي از آن طفلِ رباب
    كودكي آمد به نازي در برش
    او كه باشد جز سكينه دخترش
    صبر او بر قلب دختر خانه كرد
    زلف دختش را به دستي شانه كرد
    گفت دختر سوي بابايش كه باب
    اشك اصغر مي كند دل را كباب
    دخترك با اين سخن دل را ربود
    اشك بابا را ز غم جاري نمود
    رفت سوي دلبرِ‌دردانه اش
    رفت نزد طفل در گهواره اش
    گفت بابا دل ز عالم برده اي
    دانم از فرط عطش پژمرده اي
    مي برم تا در بغل خوابت كنم
    پيش دشمن تا كه سيرابت كنم
    آمد و اهلِ حرم مدهوش او
    نور بود و ماه در آغوش او
    آتشي بر جانِ لشكر مي زند
    مرغ او از تشنگي پر مي زند
    تا دهانش باز و بسته مي شود
    سخت بابا دل شكسته مي شود
    گفت با لشكر خطابي بي درنگ
    آب شد از بهر او دل هاي سنگ
    اي كه صد مشكل به كارم مي كنيد
    روز و شب از غصه زارم مي كنيد
    فكر مرحم بر دلِ زخمي كنيد
    بر گل لب تشنه ام رحمي كنيد
    خشك گرديده دهان اصغرم
    مي زند آتش به جان و پيكرم
    مردمان بي مرام و بي وفا
    خود نخواهم قطره آبي از شما
    يك نظر بر كام بي آبش كنيد
    غنچه ام گيريد و سيرابش كنيد
    جمله هاي شاه مانده نا تمام
    برگرفته خصم تيري از نيام
    ابن سعد دون به يك گوشه نگاه
    حرمله را كرد غلطان در گناه
    حرمله تيرش كمان را خانه كرد
    اهل عالم را چنان ديوانه كرد
    ناگهان دل عرصه ي آلام شد
    طفل عطشان حسين آرام شد
    داغ ليلي بر دلِ مجنون نشست
    صورت مولايمان را خون نشست
    خونِ او پاشيد سوي آسمان
    گفت شرحي با خداوند جهان
    يك نظر بر ماتمم يزدان نما
    طاقت اين غصه را آسان نما
    رفت پشت خيمه ها با اشك و آه
    تا كه در خاكش كند آن قرص ماه
    خورده قبري كَند با چشم ترش
    با نوك شمشير بهرِ اصغرش
    خواست تا انس و ملك مجنون كند
    جان خود را در زمين مدفون كند
    ناگهان آمد صدايي بي قرار
    ناله اي از مادري چشم انتظار
    صبر كن مولا دلم را خون مكن
    من ربابم اصغرم مدفون مكن
    صبر كن تا بوسه بر رويش زنم
    بوسه بر آن كُنج ابرويش زنم
    صبر كن تا در دلم گشتن شود
    چشم من با ديدنش روشن شود
    از چه رويي اصغرم دير آمده
    قطره اي از سينه ام شير آمده

    اشعار نو


    در حال آماده سازي ...



    ذكر و سرود

    رضيع الحسين(ع)
    من به دشمن نظاره دارم
    در بغل شير و خواره دارم ـ اي خدا(2)
    از براي لبان خشكش
    فكر درمان و چاره دارم ـ اي خدا(2)
    شايد اين دشمنان ببينند كه علي بي‌تاب است
    علت هر تلظي او قطره‌هاي آب است
    *** يا رضيع الحسين(3) ـ علي علي ***
    هر چه گويم كه اصغر من
    تشنه پر مي‌زند برِ من ـ اصغرم(2)
    مي‌زند دشمنم به طعنه
    خنده بر ديده‌ي تر من ـ اصغرم(2)
    واي از آن لحظه‌اي كه غربت همنشين من شد
    چاره‌ي ناله‌هاي اصغر خنده‌ي دشمن شد
    *** يا رضيع الحسين(3) علي علي ***
    اصغرم تا كه نيمه جان شد
    حرمله در پي كمان شد ـ واي من (2)
    من كه گرم خطابه بودم
    خون ز حلقوم اوروان شد ـ واي من(2)
    درد من شد دوا خدايا اصغرم در خواب است
    با سه شعبه مكيدن خود طفل من سيراب است
    *** يا رضيع الحسين(3) علي علي ***
    مي‌كشم بر سرت عبايم
    ذكر نامت شده نوايم ـ يا علي(2)
    مادرت منتظر به خيمه
    كي رود سوي خيمه پايم ـ يا علي(2)
    ناله‌ي مادرت علي جان حاصل بابا شد
    خنده‌ي مانده بر لبانت قاتل بابا شد
    *** يا رضيع الحسين(3) علي علي ***

    اشك
    دلِ ما را نگران كرد
    خونْ دلِ هر دو جهان كرد
    حرمله بهرِ جفايش
    تيرِ خود را به گمان كرد
    دستِ صياد از او درِّ صدف مي گيرد
    حرمله زيرِ گلو را چو هدف مي گيرد
    دلِ مولا شده پر خون
    علي اصغر شده گلگون
    علي اصغر علي اصغر (2)
    كرده دل بنده ي اصغر
    ناز هر خنده ي اصغر
    چشم افسرده ي مولا
    شده شرمنده ي اصغر
    تا حسين خونِ علي را به سما مي ريزد
    بي گمان از غم او اشكِ خدا مي ريزد
    دل ز او مي بَرَد اصغر
    بال و پر مي زند اصغر
    علي اصغر علي اصغر (2)
    در حرم قحطي آب است
    نگران قلبِ رباب است
    يادش آيد لبِ اصغر
    تشنه ي قطره ي آب است
    خبر آمد كه علي اصغر او در خواب است
    از همان تيرِ سه شعبه پسرش سيراب است
    دلِ هر شيعه كباب است
    خون به چشمانِ رباب است
    علي اصغر علي اصغر (2)

    بي تاب
    اصغرم خوابه يا كه سيرابه
    قلبِ آقايم از چه بي تابه
    پشت خيمه ها اصغرم تنها
    اي شه گل ها هرگز نخوابه
    يا علي اصغر (4)
    مي بري جانم روح و ريحانم
    اصغر من را از چه جانانم
    از چه رو آنجا در دلِ صحرا
    با چنين غوغا من نمي دانم
    يا علي اصغر (4)
    يا حسين قربان از چه رو پنهان
    مي روي نالان با چشمِ گريان
    مي كَني قبري با چشمِ ابري
    سيدي صبري جانِ جانان
    يا علي اصغر (4)

    آتشين جگر
    اي بهارِ پرپرم
    پر مزن تو در برم
    خون به قلب‌ِ من مكن
    اي علي اصغرم
    مرغِ خسته ام ـ اي علي اصغرم
    طفلِ تشنه ام ـ اي علي اصغرم
    طفل تشنه ام(2)
    اي علي علي ـ اي علي اصغرم(3)
    اي علي علي (2)
    عمر و حاصلم علي
    خون مكن دلم علي
    ناله هاي خسته ات
    گشته قاتلم علي
    اشكِ چشمِ تو - دستِ خاليِ پدر
    چشم مستِ تو ـ هوش من بَرَد ز سر
    طفل تشنه ام(2)
    اي علي علي ـ اي علي اصغرم(3)
    اي علي علي (2)
    لاله ي پدر تويي
    طفل پر شرر تويي
    بسكه تشنه مانده اي
    آتشين جگر تويي
    گريه هاي تو ـ تير غم زند به جان
    ضجه هاي تو ـ اشك من كند روان
    طفل تشنه ام(2)
    اي علي علي ـ اي علي اصغرم(3)
    اي علي علي (2)

    گل فروش
    اي خدا هرگز نگردد اين فراموشم
    حاجيِ شش ماهه ام پر زد در آغوشم
    در بر من خنده كرده
    او مرا شرمنده كرده
    اصغر من اصغر من (4)
    با نگاه خسته ات دردم مداوا كن
    اي گلِ نشكفته ام خيز و تماشا كن
    اي تمامِ حاصل من
    مرگ تو شد قاتلِ من
    اصغر من اصغر من (4)
    در ميان دشمنان من در خروش هستم
    در بغل دارم گلي را گلفروش هستم
    طفل نازم گشته بي تاب
    روي دستم گشته سيراب
    اصغر من اصغر من (4)
    غنچه ي زيباي من را دشمنان چيدند
    پيشِ‌ چشمم دشمنان پيوسته خنديدند
    حاجيم حاجت روا شد
    اصغرم آخر فدا شد
    اصغر من اصغر من (4)

    حاجي
    حاجيِ شش ماهه ام حاجت روايي شد
    طفلِ نازِ تشنه ام كرب و بلايي شد
    من گلفروش هستم
    اصغر به دوش هستم
    جانم علي اصغر(2)
    از دو چشمان رباب شرمنده ام كردي
    بر دلم آتش زدي تا خنده ام كردي
    طفلِ صغيرِ من
    ماهِ منيرِ من
    جانم علي اصغر(2)
    چشم خود واكن علي اي روح و ريحانم
    تا كه سيرابت كنم با اشكِ چشمانم
    با من مدارا كن
    من را تماشا كن
    جانم علي اصغر(2)
    بهرِ دست و پا زدن بر تو كنم چاره
    بند اين قنداقه ات را مي كنم پاره
    اي همه ي هستم
    رفتي تو از دستم
    جانم علي اصغر(2)
    خونِ سرخِ حنجرت سوزد روانم را
    بر عمو محسن رسان بابا سلامم را
    اي غنچه ي پرپر
    خونين گلو اصغر
    جانم علي اصغر(2)

    شور و بحر طويل


    يا علي اصغر
    دلم پر از جوش و خروشه
    حسين داره گل مي فروشه
    اصغر من چرا خموشه
    گمان كه داره آب مي نوشه
    * * *
    چرا حسين غمين و خسته
    به پشتِ خيمه ها نشسته
    گمان كنم كه كاسه آب و
    عليِ اصغرم شكسته
    * * *
    اصغرِ دل غمين مادر
    طفلك مه جبين مادر
    رفتي و بعد رفتنِ تو
    شير اومده ز سينه مادر

    علي اصغرم لاي لاي
    خدا طفلِ صغيرم را به چشم گريان مي برم
    عليِ اصغرِ خود را به سوي ميدان مي برم
    براي تشنگي او روم تا چاره اي سازم
    من اسماعيل شش ماهه براي قربان مي برم
    پريشان حاليِ او را ببين اي مالكِ عالم
    خداوندا كه جانم را به سوي جانان مي برم
    براي جرعه ي آبي گرفتم اصغرم بر دوش
    پرستوي سپيدم را غريب و عطشان مي برم
    چه كس ديده كه طفلي به تيري كرده سيرابش
    خدايا طفل عطشان را به اشكِ چشمان مي برم
    ناله ي اصغر يارب زند آتش به جان و تن
    همه ي حاصلِ خود را به قلبِ نالان مي برم
    گلِ اميد خود را من به پاي دين فدا كردم
    براي حجّ و احرامش به حكمِ يزدان مي برم

    واي علي اصغرم
    واي علي اصغرم، نورِ دو ديده ترم، چه شد تمام ثمرم، خم شده از غم كمرم، چسان به خيمه ها برم، كشته ي طفلِ در برم، تشنه ي عطشان جگرم، اصغرِ قرصِ قمرم، واي
» بازگشت | تاریخ : 1 آذر 1403 | توسط : admin2 | بازدیدها : 20 827 | نظرات : 1

بازدید کننده گرامی ، بنظر می رسد که شما عضو سایت نیستید .
پیشنهاد می کنیم در سایت ثبت نام کنید و یا وارد سایت شوید.

#1 در تاریخ : 1/09/1403 - 23:36 |  توسط: علی نامدار   |  عضویت: -- |

 
   
  گروه : ميهمان
  تعداد مطالب: 0
  تعداد نظرات: 0
با سلام ممنون و متشکر از بانک اشعار غنی شما.
 
نقل قول

اضافه کردن نظر جدید

    
نام شما :
ایمیل شما :
  • bowtiesmilelaughingblushsmileyrelaxedsmirk
    heart_eyeskissing_heartkissing_closed_eyesflushedrelievedsatisfiedgrin
    winkstuck_out_tongue_winking_eyestuck_out_tongue_closed_eyesgrinningkissingstuck_out_tonguesleeping
    worriedfrowninganguishedopen_mouthgrimacingconfusedhushed
    expressionlessunamusedsweat_smilesweatdisappointed_relievedwearypensive
    disappointedconfoundedfearfulcold_sweatperseverecrysob
    joyastonishedscreamtired_faceangryragetriumph
    sleepyyummasksunglassesdizzy_faceimpsmiling_imp
    neutral_faceno_mouthinnocent
کد امنیتی :
عکس خوانده نمی شود
کد را وارد کنید :

 
    

2013 © Designed by: ALETAHA | سرویس RSS خبری : RSS خبری RSS خبری | ALETAHA