بانک اشعار عاشورایی - حضرت علی اصغر
شهادت علی اصغر
بی هیچ جرم و لغزش و عذر و بهانه ای
جان داد طفل بی گنهی روی شانه ای
عمری گرفته ام ز خدا در تمام عمر
تیری چنین ندیدم و اینسان نشانه ای
مرثيه حضرت علي اصغر عليه السلام
امان از دل رباب (س)
بیتابم و باز حرف صبر آمده است
تو رفتی و آه... تازه ابر آمده است
انگار به کشتن ِ تو راضی نشده
با نیزه برای نبش ِ قبر آمده است
(محمد رسولي)
مرثيه حضرت علي اصغر عليه السلام
هرچند رويِ دستِ من از دست ميرود
از شوق ِ وصل ِ دوست چه سرمست ميرود
اين كهكشانِ عشق و سپهر ِ شرافت است
با دستِ جور ِ حرمله يِ پست ميرود
يا عطشان يا رضيع الحسين(ع)
اي كه از هُرم ِ حَرَم آمده اي دست به دست
سرخوش از جام ِشهادت زده اي دست به دست
تيغ چشمت، زره ات ناله و فريادَت اشك
شرم دارد ز لبِ تشنه يِ تو ساقي و مشك
مرثيه حضرت علي اصغر (ع)
يا رضيع الحسين (ع)
یک تیر سه شعبه با خودش شر آورد
سقـای حسیـن را ز پـا در آورد
در حیرتم این تیـر که سقـا را کشت
حالا چه بلایی سـر اصغـر آورد
يا رضيع الحسين يا عطشان
حالا كه راهِ آب دگر وا نميشود
حالا كه چاره اي به تو پيدا نميشود
حالا كه مشكِ ساقي لب تشنه پاره شد
بين دو نهر قطره مُهَيّا نميشود
من گريه ميكنم تو بزن چنگ سينه ام
دردي كه بي دواست مداوا نميشود
مرثيه حضرت علي اصغر عليه السلام
يا باب الحوائج
لبِ تو حدِّاقل سیر بود بهتر بود
به جای خون به لبت شیر بود بهتر بود
ز خون محاسن و پشت لبت جوانه زده
به عمه گفتم اگر پیر بود بهتر بود
امان از دل رباب(س)
يك باغ پُر از غنچه كه پرپر كردند
نامرديِ خود جمله برابر كردند
در پيش ِ دو چشمانِ پُر از آبِ رباب
دعوا سر ِ گهواره ي اصغر كردند
(محمد حسن بيات لو)
امان از دل رباب(س)
حرفِ دل است، داد كه ناپاك صورتان
از بس قشنگ بود علي را نظر زدند
تيري كه استخوانِ ابالفضل را شكست
آن تير را به حنجره يِ اين پسر زدند
يا حضرت علي اصغر(ع)
چرخيد خداوند به دور ِ سر ِ تو
زد بوسه به پاره پاره ي پيكر ِ تو
والله كه كشتي نجات همه است
گهواره يِ كوچك علي اصغر ِ تو
يا رضيع الحسين(ع)
به روی دست پدر عاشقانه جان می داد
گلی ز باغ لبش دست باغبان می داد
سپیدی گلویش شد نشان تیر ولی
شکوه خنده ی خود را به او نشان می داد
يا رضيع الحسين يا باب الحوائج
شد تهي دستِ شه چو از كم و بيش
سر ِ خجلت فكند ، خود در پيش
اصغر ِخود به كف گرفت و بگفت
برگِ سبزي ست تحفه ي درويش
(سالكي واعظ)
امان از دل رباب(س)
ببين مادر ز گريه آب رفته
كه از جسم و تن ِ من تاب رفته
به نيزه دار گفتم بچه داري؟؟؟
كمي آرام تازه خواب رفته
يا رضيع الحسين(ع)
بگويم باز رازي با سرت واي
مرا آرام سازي با سرت واي
ز بس شيرين زباني حرمله هم
شده سرگرم بازي با سرت واي
امان از دل رباب (س)
سفت بستيدش به روي نيزه ها بازش كنيد
دردش آمد اين زبان بسته كمي نازش كنيد
(علي صالحي)
يا رضيع الحسين(ع)
آهسته گویمت نکند بشنود رباب
گهواره را شلوغي بازار ديده اند
علي بالام
ربابیدن علی بو حالتون آلیب دوزیمی
سنی گورن کیمی اله ایتیرمیشم اوزیمی
بالاسی اوخلانان اولسا اگر بولر سوزیمی
بالاسی اوخلانان آهو کیمی اوغول ملرم
بو قانلی قنداقووی گهی آچیب گهی بلرم
معني شعر:
علی جان این حالی که تو داری صبر وقرار رو از رباب گرفته
از موقعی که تو رو زخمی دیدم خودمو بد جوری گم کردم
حالم رو اگر کسی كه بچه اش زخمی باشه ميفهمه
پسرم مثل آهویی که بچه اش تیر خورده گریه میکنم
این قنداقه ي خوني تورا گاهي باز ميكنم و گاهي ميبندم
علي بالام
من خود به دلِ خاك سپردم بدنش را
يادم نرود گريه و ناخن زدنش را
آن تير كه زد حرمله ي خير نديده
نگذاشت ببينم به زبان آمدنش را
يا رضيع الحسين(ع)
از ازل تیر بلایم در نظر بود ای پدر
حنجرم نه پای تا فرقم سپر بود ای پدر
مصطفی حلق تو را بوسید تو حلق مرا
هر دو را آن روز در مد نظر بود ای پدر
شد سرم از پوست آویزان تو می دانی چرا...
حجم تیر از گردن من بیشتر بود ای پدر...
علي بالام
ميخواستم بزرگ شوي محشري شوي
تا چند سالِ بعد علي اكبري شوي
ميخواستم كه قد بكشي مثل ديگران
شايد عصاي پيريِ يك مادري شوي
لحظه به لحظه رنگ تو تغيير ميكند
چيزي نمانده است كه نيلوفري شوي
مثل دو تكه چوب لبت را به هم نزن
اسبابِ خجلتم جلويِ ديگري شوي
اين مادري ِ من كه به دردت نميخورد
تو حاضري علي كه تاج سري شوي؟!
(علي اكبر لطيفيان)
يا رضيع الحسين(ع)
رويِ اين دستم تنش بر روي آن دستم سرش
آه بفرستم كدامش را براي مادرش؟!
حجم ِتيري كه براي جنگهاي سخت بود
آنچنان آسيب زد چيزي نماند از حنجرش
شرم دارم كه بگويم تير ِ دشمن داغ بود
در حرم پيچيد عطر و بوي ياس ِ پرپرش
(علي اكبر لطيفيان)
علي بالام
بين گل ها ، علي ِ من تك بود
علي ِاصغر ِ من كودك بود
كشته شد ليك به خود ميگويم
كاش اين نيزه كمي كوچك بود
يا حضرت رباب (س)
نيمه جانيست مرا تا كه نثارش باشم
سوگواره سر بر نيزه سـوارش باشم
سايه ي روي سرم بود كه رفت از سر من
بگذاريد كه چون سـايه كنارش باشم
شمر نگذاشت كنار بدنش گريه كنم
بگذاريد كنون شـمع مـزارش باشم
غصه خون كرد دل فاطمـه را بگذاريد
تا نفس هست مرا مونس و يارش باشم
لاله ي فاطمه لب تشنه به خاك است اينجا
بگذاريد ز جـان ابر بـهـارش باشم
صحبت از تشنگي و سايه نشستن مكنيد
مهلتي تا كه دمي آيـنـه دارش باشم
به مدينه مبريدم به چه دلخوش دارم
بگذاريد كه بي صبر و قرارش باشم
اصغر كوچك من خفته به گهواره ي خاك
بگذاريد كه ماه شـب تـارش بـاشـم
(عليرضا شريف)
يا رضيع الحسين (ع)
لالا بر آنکه خواب ندارد چه فایده
ماندن بر آنکه تاب ندارد چه فایده
گیرم تو را حسین بگیرد ، بغل کند
وقتی دو قطره آب ندارد چه فایده
احساس مادری به همین شیر دادن است
آری ولی رباب ندارد چه فایده
انداختن حِرز ، اگر چه به گردنت
تا صورتت نقاب ندارد چه فایده
پرسش نکن سه شعبه برایم بزرگ بود
وقتی کسی جواب ندارد چه فایده
با چه سر تو را به نی بند میکنند
زلفی که پیچ و تاب ندارد چه فایده
(علي اكبر لطيفيان)
علي علَي الدنيا بعدك العفا
تا کفن بر قد وبالای رسایت کردم
سوختم وز دل و پر درد دعایت کردم
آخرین توشه ام از عمر تو این بود علی
که غم انگیز نگاهی ز قفایت کردم
تو ز من آب طلب کردی و من ميسوزم
که چرا تشنه لب از خویش جدایت کردم
گر کمی آب نبودم که رسانم به لبت
داشتم اشکی و ایثار به پایت کردم
نگشودی لب خود هر چه تو را بوسیدم
نشنیدم سخنی هر چه صدایت کردم
پدرت را نبود بعد تو امّید حیات
جان من بودی و تقدیم خدایت کردم
یارب این دشت بلا این من و این اکبر من
هر چه را داشتم ای دوست فدایت کردم
آن خلیلم که ذبیحم نکند فدیه قبول
وین ذبیحی است که قربان به منایت کردم
ای (مؤید) چو تو را بنده ي مخلص دیدم
دگر از بندگی غیر رهایت کردم
(سيدرضا مؤيد )
ياباب الحوائج
اي حضرت شش ماهه كه محبوب جهاني
شرم آيدم از اينكه بگويم دل و جاني
دل كيست به پيش رخ عطشان تو جان چيست
محبوب تر از ايني و والا تر از آني
الا نوروز آمد وقت روييدن شده
غنچه ها گل گشته و در حد بوييدن شده
ياد اصغر كن كه هرگز گل نشد غنچه برفت
حرمله بوييد و گفتا نوبت چيدن شده
يك گام رو به پيش و يكي رو به پس رود
با خود مُرَدَد است به سوي چه كس رود
به دستهاي خوني خود ميكند نگاه
جان آمده به لب كه به جاي نفس رود
پشت سرش نگاه عطش خيز مادري است
خيره مگر عبا ز روي طفل پس رود
در پيش رو ولي ، لشگر منتظر كه باز
برگردد و به سمت همان تير رس رود
****
قنداق را به سينه ي خود ميفشارد آه
آرام ميكند به سوي خيمه ها نگاه
آبش نداده اند بماند كه بر دلش
داغ دوباره ميزند اين خنده ي سپاه
گهواره مانده چشم به راهه مسافرش
همراه دختري كه شده گريه اش پناه
مانده كجا رود؟به سوي خنده هاي شوم؟
يا سمت گريه هاي عطشناك خيمه گاه
****
به دست هاي خوني خود ميكند نگاه
يك گام رو به پيش و يكي رو به پس رود
(امير اكبر زاده)
در دشت بلا تیر و سنان می بارد
گویی که فلک خون به زمین می کارد
ای کاش کسی ز حرمله می پرسید
نوزاد ، گلو ، تیر ، چه نسبت دارد
» بازگشت |
تاریخ : 2 آذر 1403 |
توسط : admin2 |
بازدیدها : 7 489 |
نظرات : 1
بازدید کننده گرامی ، بنظر می رسد که شما عضو سایت نیستید .
پیشنهاد می کنیم در سایت ثبت نام کنید و یا وارد سایت شوید.