فراموشی رمز ورود؟
عضویت در سایت
   Aletaha.ir RSS

آن روز ، مثل مادرم دست هایم می لرزید

    آن روز ، مثل مادرم دست هایم می لرزید

    محمد صادق دهنادی
    رادیوی موبایل را روشن کردم که به خاطر شنیدن استیضاح ،تلفنی را بی پاسخ نگذارم . اما انگار خیلی های دیگر هم که هر روز همین موقع ها به من زنگ می زدند؛ داشتند به استیضاح گوش می دادند.

    من جز ماهی چندرغاز که برای پیری و کوری ام واریز سازمان تامین اجتماعی می کنم و یک دفترچه تقریبا بی خاصیت درمانی که به قدر یک دفتر یادداشت هم تا حالا به دردم نخورده ، رابطه ای با تامین اجتماعی نداشته و ندارم. ولی همین قدر که ریاست این سازمان برای اولین بار در تاریخ بشریت یک شطرنج سه طرفه اختراع کرده که سه قوه 11 ماه است دارند در آن به هم کیش می دهند ، کافی بود که برای فهمیدن عاقبت این قصه رادیوی موبایلم را روشن نگه دارم و آن روز از صبح تا عصر به جای موسیقی لایت ، مرده باد ، زنده باد استیضاح را گوش کنم.

    اما با این حال،آهنگ استیضاح رفته رفته از حال و هوای «هوا دلپذیر شد » داشت به سمت «رگبار مسلسل ها » می رفت تا از زنده کردن شعارهای دهه فجر ، قصه اش ، آن قدر ها هم عقب نماند.

    هرچه قدر حرف ها تندتر می شد، قلبم تند تر می زد . هر فریادی که ، زیر صدای سخنرانی دیگری می شد ، من را چون جانبازهای موج گرفته به فضای تیر اندازی متقابل در جنگ می برد.

    دوستی آن طرف تر ، باد به غبغب انداخته بود که:نگرانی ندارد ، این اسباب دموکراسی و توسعه ی نهادهای حکومتی است.
    این یکی 2،2،.......

    دست هایم می لرزید ، دست چپم بی حس شده بود.همکارم برایم آب آورد...
    -
    : آقای دهنادی! چیزی شده؟خوب دارند دعوا می کنند ، شما چرا خوف کردی؟ این ها فردا با هم صلح و صفا...
    آب از گلویم پائین نمی رفت .شده بودم دقیقا مانند مادرم !

    هیچ وقت یادم نمی رود... مادرم هم آن روز یعنی 22 اسفند سال 1371 ، که روز ضربت خوردن حضرت علی (ع) بود ، سر سفره ی افطار دست چپش می لرزید.

    10 سالم تمام شده بود و کاملا به یاد دارم. تلویزیون داشت ، تصویر هزار پیکر پاک از نخستین گروه شهدای تفحص شده را نشان می داد که بعد از نماز جمعه در حال تشییع بود.به مادرم گفتم که ظهر من هم در جمعیت تشییع کننده ها بودم و شعار هم داده ام :

    این گل پرپر ز کجا آمده ؟ ............... از سفر کرب و بلا آمده

    مادرم که فهمیده بود از لرزش دست او ترسیده ام. دلداری ام می داد :پسرم دیشب احیا بوده ، کم خوابیدم و عصبی شدم.

    شب هم که اخبار ساعت 7 یا 8 را پخش کردند، دوباره همان اتفاق افتاد و دست مادرم هنگام نشان دادن تابوت های شهدا لرزید.

    ساعت هنوز از 9 شب نگذشته بود که در خانه را زدند، عمه ام ناگهانی به خانه ما آمده بود.وقتی عمه می آمد باید نگران می شدیم ؛چون خانه شان نزدیک ترین خانه ی فامیل به ما بود، که تلفن داشت .

    آن روزها شهران ما هنوز آب لوله کشی ، گاز و تلفن نداشت. عمه ام از فلکه صادقیه آمده بود که خبری بدهد.

    عمه که آمد ، فهمیدیم لرزش دست مادرم بیراه نبوده . دایی شهیدم که سال 62 در پنجوین عراق مفقود شده بود ، برای عید سال 72 ، برگشته بود و از نماز جمعه برای خواهرش دست تکان داده بود.

    وقتی کفن کوچکش را باز کردند، البته دستی نداشت . پلاکی بود و جمجه ای و استخوان پایی برای بازگشتن.

    بمیرم برای مادرم .

    همان خواهری که ،هنوز بعد از 34 سال پس از شهادت سعیدش در خیابان خاوران و شهادت حمیدش در پنجوین ، قلبش از لرزش نیفتاده است.

    داشتم هیاهوی مجلس شورای اسلامی را گوش می کردم و همانطوری که مادرم دستش می لرزید ، دقیقا 19 سال و 10 ماه و 23 روز بعد از واقعه ی عجیب لرزش دستان مادرم ، دست من هم می لرزید.

    چشمانم پر از اشک شد. به هر که زنگ می زدم تا برایش درد و دل کنم و داد بزنم ، کسی جواب نمی داد.

    همه گوش هایشان به استیضاح بود .می خواستم یکی را پیدا کنم و بگویم . لابد دایی من دارد در مجلس برای من دست تکان می دهد که دستم می لرزد.

    لابد دایی های من و برادران همه شهیدان سرزمین من امروز در مجلس دارند دست تکان می دهند که نفسم بالا نمی آید.

    باید به همکارم چه می گفتم؟

    چطور می گفتم تا باور کند و فکر نکند دارم فخر می فروشم و سجاده می شویم؟

    بگویم ، صندلی مجلس برای شما ، نهاد دموکراسی است . برای من مجلس، همان سالن دعای ندبه ی بهشت زهرا(س) است .- روبروی قبور همان شهدایی که همراه مادر بزرگ من در مکه مکرمه استخوان هایشان زیر پای آل سعود خورد شد. -

    دعوا در نظام جمهوری اسلامی برای شما توسعه ی سیاسی است ، برای ما حکم در خانه ی آقاجان مان را دارد که در فاصله آبان 62 تا اسفند 71 هر وقت کسی آن را دق الباب می کرد ،مادر بزرگم سراسیمه خودش را به آن می رساند و فریاد می زد : ببینید خبری از حمیدم نیاوردند؟ به خاطر همین هم هیچ وقت دلمان نمی خواست در خانه ی آقا جان زده شود!
    آن روز ، مثل مادرم دست هایم می لرزید

    آبرو ریزی در نظام اسلامی برای شما ممکن است اسباب خنده باشد ، اما برای ما... وای... تکرار بدن بی جان کسی است.
    خاوران، خیابان هاشم آباد ، بدن سوخته ی سعید الحسین میان کوچه بین 10 تا ساواکی افتاده .کسی جرات نمی کند ، برود جلو و چشم های جوان 20 ساله خانواده ی ما را که نیمه باز مانده ببندد و انگشت کوچکش را که از انفجار «سه راهی» جدا شده را کنار بدنش بگذارد.

    رویم نمی شد از همکارم بپرسم ، اصلا می دانی «سه راهی » چیست؟ می دانی آپولو ساواک چه چیزی بوده ؟
    بیچاره همکارم. قصد بدی نداشته که... چیزی گفته تا من را آرام کند!او چه نقصیری دارد؟
    بدنم بلرزید.قلبم بایستد... عیبی ندارد
    فدای اسلامی که به قول شهید سعیدی ، هنوز برای حفظ آن یک سیلی نخورده ام.فدای سر انقلاب خمینی .فدای سر وارث عزیز خمینی .فدای نیمه چشم باز دایی ام که هنوز گوشه ی چشمی ،به این گوشه نشینان دارد.
    استیضاح تمام شد.
    داد و فریاد خوابید.
    صدای بوسه از پشت تریبون مجلس به رادیو هم می رسید.
    اعلام کردند که وزیر کار بیکار شد.
    یک عده احسنت و الله اکبر گفتند. انگار آر پی جی به مرکاوا زده اند.
    ...آن شب «اسفندی» بعد از گریه های بسیار ،لرزش دست مادرم تمام شد .
    اما به خدا قسم ، هنوز بدن من می لرزد...
» بازگشت | تاریخ : 11 آبان 1403 | توسط : admin | بازدیدها : 4 034 | نظرات : 0

بازدید کننده گرامی ، بنظر می رسد که شما عضو سایت نیستید .
پیشنهاد می کنیم در سایت ثبت نام کنید و یا وارد سایت شوید.

اضافه کردن نظر جدید

    
نام شما :
ایمیل شما :
  • bowtiesmilelaughingblushsmileyrelaxedsmirk
    heart_eyeskissing_heartkissing_closed_eyesflushedrelievedsatisfiedgrin
    winkstuck_out_tongue_winking_eyestuck_out_tongue_closed_eyesgrinningkissingstuck_out_tonguesleeping
    worriedfrowninganguishedopen_mouthgrimacingconfusedhushed
    expressionlessunamusedsweat_smilesweatdisappointed_relievedwearypensive
    disappointedconfoundedfearfulcold_sweatperseverecrysob
    joyastonishedscreamtired_faceangryragetriumph
    sleepyyummasksunglassesdizzy_faceimpsmiling_imp
    neutral_faceno_mouthinnocent
کد امنیتی :
عکس خوانده نمی شود
کد را وارد کنید :

 
    

2013 © Designed by: ALETAHA | سرویس RSS خبری : RSS خبری RSS خبری | ALETAHA