غم بی دردی ما
غم بی دردی ما
قسمتم عزلت این گوشه دیوار نبود
غربت و رنج و غم و این همه آزار نبود
بغض سنگین که در این حنجره مهمان من است
دی به وقت ظفر و عرصه پیکار نبود
اندر این گردش ایام لیالی و سحر
زخم خوردیم فراوان و پرستار نبود
غم بی دردی ما تا به کجا می تازد
گویی عمری است که برگردنش افسار نبود
لاله سرخ که در دشت جنون پرپر شد
ناله ها می زد و این قافله بیدار نبود
خوانده بود آن غزل ناب و دلم را بگداخت
سینه تنگ مرا وسعت بسیار نبود
آن شقایق صفتان سبزترین فصلم را
چون سرودند دگر رخصت گفتار نبود
دوش بر غربت من ابر دو چشمم بارید
بهر این جان به تنگ آمده غمخوار نبود
تا کجا قسمت ما سوختن و ساختن است
بخت خوش از ازل انگار به ما یار نبود
روزگاری خوش و در سبزتزین حادثه ها
که در آنجا هوسی جز رخ دلدار نبور
دیدن جلوه معشوق بسی آسان بود
حیف و صد حیف مرا مهلت دیدار نبود
تا به کی زمزمه ام سوز غریبانه بود
بر من این فرقت جانکاه سزاوار نبود
من از آن ثانیه ها بهره به ناحق بردم
ورنه از بهر من این پیکره مردار نبود
سخت گمراه شدم در شب ظلمانی خویش
لیک یک دوست مرا شمع شب تار نبود
بعد از آن فرصت نیکو که ز دستم بگریخت
صد سخن گفتم و یک ثانیه کردار نبود
شعر از حسین جوادی
» بازگشت |
تاریخ : 4 آذر 1403 |
توسط : admin2 |
بازدیدها : 1 895 |
نظرات : 0
بازدید کننده گرامی ، بنظر می رسد که شما عضو سایت نیستید .
پیشنهاد می کنیم در سایت ثبت نام کنید و یا وارد سایت شوید.