اشعار ولادت امام حسین (ع) ، امام سجاد (ع) و حضرت اباالفضل (ع)
اشعار ولادت امام حسین (ع) ، امام سجاد (ع) و حضرت اباالفضل (ع)
شعبان و شد و پیک عشق از راه آمد
عطر نفس بقیة الله آمد
با جلوه سجاد، ابوالفضل و حسین
یک ماه و سه خورشید در این ماه آمد
**********************
شاهی به دوصد عزت و اجلال آید / با شوکت و فر و جاه و اقبال آید
امروز حسین آید و فردا عباس / خورشید ز پیش و مه ز دنبال آید . . .
برخیز که نور ازلی می آید
بر عالم ایجاد ، ولی می آید
مجموعه حُسن و عشق و ایثار و کرم
یعنی که حسین بن علی می آید . . .
میلاد گل رسول و زهرا و علی است
زیرا که جهان خجسته زین نور جلی است
ما را دگر از روز جزا بیمی نیست
چون بر دل ما عشق حسین ابن علی است
مژده ای دل که دگر سوم شعبان آمد / پیک شادی ز بر حضرت جانان آمد
مژده ای دل که برای دل غمدیده ما / هدهد خوش خبر از نزد سلیمان آمد . . .
مژده ای دل خدای عشق رسید
شاهدان را لقای عشق رسید
جان به پایش کنید قربانی
عاشقان خونبهای عشق رسید . . .
.
بوی گلهای بهشتی ز فضا می آید / عطر فردوس هم آغوش صبا می آید
نوگل مصطفوی، زینت باغ علوی / مظهر پنج تن آل عبا می آید
نام تو را دواى درد است حسین
بى یاد تو بین که چهره زرد است حسین
عشق تو مرا ز خویش بیگانه نمود
بى عشق تو بین که سینه سرد است حسین
ز گلزار نبی و بوستان حیدر و زهرا
گلی بشگفت با بوی خوش و با چهره ی زیبا
شنیدستی که با یک گل نمی گردد بهار؟ اما
گلستان گشته از این گل، همه دنیا و ما فیها
مفهوم بلند آفتابی عباس
از گریه کودکان کبابی عباس
از تشنگیت فرات دلخون گردید
والله که آبروي آبی عباس
الا اي پاسدار انقلاب کشور عشق
نام نیکویت همیشه ثبت، اندر دفتر عشق
تو کردي اقتدا در عزت و ایثار به آن کس
که هستی اش فدا بنمود و گردید مظهر عشق
صفا گرفته دلم از صفاي ثارالله
نواي مرغ دلم در نواي ثارلله
زصبح روز ولادت نه صبح روز ازل
پریده مرغ دلم در هواي ثارالله
فاطمه آورده فرزندي که در قدر و جلال
هم محمد هم امیرالمؤمنین هم مجتباست
چشم ثاراللهیان روشن به میلاد حسین
کام حزب اللهیان شیرین که این عید خداست
خدا به ختم رسل کشتی نجاتی داد که پیش وسعت او گم هزار ها دریاست
در انبیا و رسل در ائمه تنها اوست که خاك تربتش از بهر درد خلق دواست
رسول گفت حسین از من است و من زحسین
نبی حسین و حسین اش همان رسول خداست
به هر طرف نگري جلوه ي جمال خداست
ادب کنید که میلاد سید الشهداست
گرفته ختم رسل روي دست آینه اي
که در صحیفه ي او صورت خدا پیداست
به مصحف رخ او با وضو نگاه کنید
که نقطه نقطه آن جاي بوسه ي زهراست
میلاد حسین شادي دلها شد
امید دل پیامبران پیدا شد
اینک بسویش برو که فردا دیر است
کز آمدنش در شفاعت وا شد
میلاد حسین نوگل زهراشده امشب
گیتی ز رخش طور تجلا شده امشب
ده مژده ي جانبخش بعالم ز قدومش
زیرا که در رحمت حق واشده امشب
امروز که بلبلان ترنم کردند
با یکدیگر از عشق تکلّم کردند
چون غنچه و گل علی و زهرا
از شوق بر روي حسین خود، تبسم کردند
اي آنکه ترا حُسن خداداد بُود
میلاد تو جلوه گاه ایجاد بُود
ما را به نگاه لطف خود شادان کن
امروز که قلب فاطمه،شاد بُود
بر آنچه که شد هادي فطرس صلوات
خوانیم به دل شادي فطرس صلوات
میلاد حسین عید آزادي اوست
بر لحظه ي آزادي فطرس صلوات
وقتی که حسین یافت میلاد امروز
یزدان در لطف تازه بگشاد امروز
در عالم قدس یک حسین داشت خدا
آن را به محمد و علی داد امروز
مشب شب میلاد حسین است حسین
اندر همه جا یاد حسین است حسین
خوانند همه نادعلی، لیک علی امشب
بلبش ناد حسین است حسین
امشب که فضا پر است از بوي حسین
عطر گل سرخ آید از سوي حسین
اي فطرس پر سوخته احرام ببند
از بهر طواف کعبه ي روي حسین
در سوم شعبان که همه لطف و صفاست
میلاد پر افتخار شاه شهد است
در حیرتم از این که بُوَد وقت سرور
یا موسم سوز و گریه و شور و نواست
از خاطر دهر کی رود یاد حسین
گلبانگ عدالت است فریاد حسین
بر خلق ستم دیده، مبارك بادا
مرگ ستم است، روز میلاد حسین
میلاد حسین خون بهاي دین است
این عید، حیات شیعه را تضمین است
امروز فرشتگان به هم می گویند
احیاگر آیین محمد این است
نام تو را دواي درد است حسین
بی یاد تو بین که چهره زرد است حسین
عشق تو مرا ز خویش بیگانه نمود
بی عشق تو بین که سینه سرد است حسین
نور ابدي و ازلی می آید
بر عالم ایجاد، ولی می آید
مجموعه ي حسن و عشق و ایثار و کرم
یعنی که حسین ابن علی می آید
حق کرده ظهور تا حسین آمده است
آیات جهاد با حسین آمده است
فطرس به امید عفو بر درگه او
با ذکر حسین، با حسین آمده است
باعث کون و مکان منشاء ایجاد حسین
که وجودش به جهان مفخر انسان آمد
مظهر ذات خدا سبط رسول دو سرا
نور چشمان علی آن شه مردان آمد
نور حق جلوه به برج شرف زهرا کرد
بین به این نور که این گونه درخشان آمد
وه چه روزي است مبارك ز قدوم شه دین
موسم مغفرت و رحمت یزدان آمد
روز فرخنده میلاد حسین بن علی
مژدهي خامُشی آتش نیران آمد
مژده اي دل که دگر سوم شعبان آمد
پیک شادي ز بر حضرت جانان آمد
مژده اي دل که براي دل غمدیده ما
هدهد خوش خبر از نزد سلیمان آمد
خیز اي دل تو بیاراي کنون بزم طرب
که دگر موسم اندوه به پایان آمد
همین نه من شده ام ریزهخوار خوان حسین
که هست عالم ایجاد، میهمان حسین
ز آفتاب قیامت نباشدش باکی
کسی که رفت دمی زیر سایبان حسین
اي پناه مستمندان یا حسین بن علی
اي دواي دردمندان یا حسین بن علی
کشتی راه نجات ما گنه کاران رس
به فریاد غریبان یا حسین بن علی
بوي گلهاي بهشتی ز فضا می آید
عطر فردوس هم آغوش صبا می آید
نوگل مصطفوي ، زینت باغ علوي
مظهر پنج تن آل عبا می آید
میلاد گل رسول و زهرا و علی است
زیرا که جهان خجسته زین نور جلی است
ما را دگر از روز جزا بیمی نیست
چون بر دل ما عشق حسین بن علی است
میلاد گل رسول و زهرا و علی است
زیرا که جهان خجسته زین نور جلی است
ما را دگر از روز جزا بیمی نیست
چون بر دل ما عشق حسین بن علی است
بوی گلهای بهشتی ز فضا می آید
عطر فردوس هم آغوش صبا می آید
نوگل مصطفوی ، زینت باغ علوی
مظهر پنج تن آل عبا می آید
ای پناه مستمندان یا حسین بن علی
ای دوای دردمندان یا حسین بن علی
کشتی راه نجات ما گنه کاران
رس به فریاد غریبان یا حسین بن علی
همین نه من شدهام ریزهخوار خوان حسین
که هست عالم ایجاد، میهمان حسین
ز آفتاب قیامت نباشدش باکی
کسی که رفت دمی زیر سایبان حسین
مژده ای دل که دگر سوم شعبان آمد
پیک شادی ز بر حضرت جانان آمد
مژده ای دل که برای دل غمدیده ما
هدهد خوش خبر از نزد سلیمان آمد
خیز ای دل تو بیارای کنون بزم طرب
که دگر موسم اندوه به پایان آمد
نور حق جلوه به برج شرف زهرا کرد
بین به این نور که این گونه درخشان آمد
وه چه روزی است مبارک ز قدوم شه دین
موسم مغفرت و رحمت یزدان آمد
روز فرخنده میلاد حسین بن علی
مژدهی خامُشی آتش نیران آمد
باعث کون و مکان منشاء ایجاد حسین
که وجودش به جهان مفخر انسان آمد
مظهر ذات خدا سبط رسول دو سرا
نور چشمان علی آن شه مردان آمد
حق کرده ظهور تا حسین آمده است
آیات جهاد با حسین آمده است
فطرس به امید عفو بر درگه او
با ذکر حسین، با حسین آمده است
نور ابدی و ازلی می آید
بر عالم ایجاد، ولی می آید
مجموعه ی حسن و عشق و ایثار و کرم
یعنی که حسین ابن علی می آید
نام تو را دوای درد است حسین
بی یاد تو بین که چهره زرد است حسین
عشق تو مرا ز خویش بیگانه نمود
بی عشق تو بین که سینه سرد است حسین
میلاد حسین خون بهای دین است
این عید، حیات شیعه را تضمین است
امروز فرشتگان به هم می گویند
احیاگر آیین محمد این است
از خاطر دهر کی رود یاد حسین
گلبانگ عدالت است فریاد حسین
بر خلق ستم دیده، مبارک بادا
مرگ ستم است، روز میلاد حسین
در سوم شعبان که همه لطف و صفاست
میلاد پر افتخار شاه شهد است
در حیرتم از این که بُوَد وقت سرور
یا موسم سوز و گریه و شور و نواست
امشب که فضا پر است از بوی حسین
عطر گل سرخ آید از سوی حسین
ای فطرس پر سوخته احرام ببند
از بهر طواف کعبه ی روی حسین
امشب شب میلاد حسین است حسین
اندر همه جا یاد حسین است حسین
خوانند همه نادعلی، لیک علی
امشب بلبش ناد حسین است حسین
وقتی که حسین یافت میلاد امروز
یزدان در لطف تازه بگشاد امروز
در عالم قدس یک حسین داشت خدا
آن را به محمد و علی داد امروز
بر آنچه که شد هادی فطرس صلوات
خوانیم به دل شادی فطرس صلوات
میلاد حسین عید آزادی اوست
بر لحظه ی آزادی فطرس صلوات
ای آنکه ترا حُسن خداداد بُود
میلاد تو جلوه گاه ایجاد بُود
ما را به نگاه لطف خود شادان کن
امروز که قلب فاطمه،شاد بُود
امروز که بلبلان ترنم کردند
با یکدیگر از عشق تکلّم کردند
چون غنچه و گل علی و زهرا از شوق
بر روی حسین خود، تبسم کردند
میلاد حسین نوگل زهراشده امشب
گیتی ز رخش طور تجلا شده امشب
ده مژده ی جانبخش بعالم ز قدومش
زیرا که در رحمت حق واشده امشب
میلاد حسین شادی دلها شد
امید دل پیامبران پیدا شد
اینک بسویش برو که فردا دیر است
کز آمدنش در شفاعت وا شد
به هر طرف نگری جلوه ی جمال خداست
ادب کنید که میلاد سید الشهداست
گرفته ختم رسل روی دست آینه ای
که در صحیفه ی او صورت خدا پیداست
به مصحف رخ او با وضو نگاه کنید
که نقطه نقطه آن جای بوسه ی زهراست
خدا به ختم رسل کشتی نجاتی داد
که پیش وسعت او گم هزار ها دریاست
در انبیا و رسل در ائمه تنها اوست
که خاک تربتش از بهر درد خلق دواست
رسول گفت حسین از من است و من زحسین
نبی حسین و حسین اش همان رسول خداست
فاطمه آورده فرزندی که در قدر و جلال
هم محمد هم امیرالمؤمنین هم مجتباست
چشم ثاراللهیان روشن به میلاد حسین
کام حزب اللهیان شیرین که این عید خداست
صفا گرفته دلم از صفای ثارالله
نوای مرغ دلم در نوای ثارلله
زصبح روز ولادت نه صبح روز ازل
پریده مرغ دلم در هوای ثارالله
شعبان و شد و پیک عشق از راه آمد
عطر نفس بقیة الله آمد
با جلوه سجاد، ابوالفضل و حسین
یک ماه و سه خورشید در این ماه آمد
شاهی به دوصد عزت و اجلال آید / با شوکت و فر و جاه و اقبال آید
امروز حسین آید و فردا عباس / خورشید ز پیش و مه ز دنبال آید . . .
برخیز که نور ازلی می آید
بر عالم ایجاد ، ولی می آید
مجموعه حُسن و عشق و ایثار و کرم
یعنی که حسین بن علی می آید . . .
میلاد گل رسول و زهرا و علی است
زیرا که جهان خجسته زین نور جلی است
ما را دگر از روز جزا بیمی نیست
چون بر دل ما عشق حسین ابن علی است
مژده ای دل که دگر سوم شعبان آمد / پیک شادی ز بر حضرت جانان آمد
مژده ای دل که برای دل غمدیده ما / هدهد خوش خبر از نزد سلیمان آمد . . .
مژده ای دل خدای عشق رسید
شاهدان را لقای عشق رسید
جان به پایش کنید قربانی
عاشقان خونبهای عشق رسید . . .
بوی گلهای بهشتی ز فضا می آید / عطر فردوس هم آغوش صبا می آید
نوگل مصطفوی، زینت باغ علوی / مظهر پنج تن آل عبا می آید
نام تو را دواى درد است حسین
بى یاد تو بین که چهره زرد است حسین
عشق تو مرا ز خویش بیگانه نمود
بى عشق تو بین که سینه سرد است حسین
ز گلزار نبی و بوستان حیدر و زهرا
گلی بشگفت با بوی خوش و با چهره ی زیبا
شنیدستی که با یک گل نمی گردد بهار؟ اما
گلستان گشته از این گل، همه دنیا و ما فیها
سروشی دوش در گوشم، سرود این نغمه ی شیوا
که بشگفت از گلستان محمد(ص) نوگلی زیبا
بشارت ای گنه کاران حسین آمد حسین آمد
نثار مقدمش سرها، فدای جان او جان ها
ولادت امام حسین (ع) بر شما مبارک
تا بال و پر عشق به جانم دادند
در وادی عاشقان مکانم دادند
گفتم که کجاست کعبهی اهل ولا
در گاه حسین (ع) را نشانم دادند . . .
میلاد حسین خون بهاى دین است
این عید، حیات شیعه را تضمین است
امروز فرشتگان به هم مى گویند
احیاگر آیین محمد این است . . .
همین نه من شدهام ریزهخوار خوان حسین
که هست عالم ایجاد، میهمان حسین
ز آفتاب قیامت نباشدش باکی
کسی که رفت دمی زیر سایبان حسین . . .
ز گلزار نبی (ص) و بوستان حیدر و زهرا
گلی بشگفت با بوی خوش و با چهره ی زیبا
شنیدستی که با یک گل نمی گردد بهار؟ اما
گلستان گشته از این گل، همه دنیا و ما فیها . . .
صفا گرفته دلم از صفای ثارالله
نوای مرغ دلم در نوای ثارلله
زصبح روز ولادت نه صبح روز ازل
پریده مرغ دلم در هوای ثارالله . . .
بوی گلهای بهشتی ز فضا می آید
عطر فردوس هم آغوش صبا می آید
نوگل مصطفوی، زینت باغ علوی
مظهر پنج تن آل عبا می آید
دو ماه از دو افق در دو شب تجلّی کرد
یکی شهنشه دوران، یکی امیر سپاهش
دو گوهر از دو صدف از دو بحر گشت نمایان
یکی چراغ هدایت، یکی معین و گواهش
یکی حسین و یکی ناصر حسین، ابوالفضل
که جان خویش به کربلا بداد به راهش
آفتابی که چنین چهره تابان دارد / صد چو مه عاشق سرگشته و حیران دارد
پرچم سلطنت عشق برافراشت شهر / کز شرف خاک درش فخر به کیهان دارد . . .
شاهی به دوصد عزت و اجلال آید
با شوکت و فر و جاه و اقبال آید
امروز حسین آید و فردا عباس
خورشید ز پیش و مه ز دنبال آید . . .
امید است انکه حق بااین همه گمراهیم بخشد
نفروغ معرفت ازعشق ثاراللهیم بخشد
گنهکارم ولی دیوانه عشق حسینم من
خدا شاید گناهم را به خاطرخواهیم بخشد . . .
امشب زمین و آسمان گردیده پر شور و شعف
امشب تمام عرشیان بهر زیارت بسته صف
امشب که عیدی میدهد بر عاشقان شاه نجف
امشب تو هم مستی کن و دل را بری کن از اسف
زیرا به دنیا آمده مظهر عزت و شرف
میلاد نور عالمین، امام حسین(ع) مبارک
در سوم شعبان که همه لطف و صفاست
میلاد پر افتخار شاه شهداست
در حیرتم از این که بُوَد وقت سرور
یا موسم سوز و گریه و شور و نواست
جعد مشکین طره عنبر گشا دارد حسین / حُسن یکتا را ببین زلف دو تا دارد حسین
شورش امکان اگر طرح محیط دهر ریخت / بر دو عالم سایه بال هما دارد حسین . . .
امشب زمين و آسمان گرديده پر شور و شعف
امشب تمام عرشيان بهر زيارت بسته صف
امشب که عيدي ميدهد بر عاشقان شاه نجف
امشب تو هم مستي کن و دل را بري کن از اسف
زيرا به دنيا آمده مظهر عزت و شرف
*
ز گلزار نبي (ص) و بوستان حيدر و زهرا
گلي بشگفت با بوي خوش و با چهره ي زيبا
شنيدستي که با يک گل نمي گردد بهار؟ اما
گلستان گشته از اين گل، همه دنيا و ما فيها
شکفتن پنجمين گل باغ عصمت و طهارت تهنيت باد.
بوي گلهاي بهشتي ز فضا مي آيد
عطر فردوس هم آغوش صبا مي آيد
نوگل مصطفوي، زينت باغ علوي
مظهر پنج تن آل عبا مي آيد
دو ماه از دو افق در دو شب تجلّي کرد / يکي شهنشه دوران، يکي امير سپاهش
دو گوهر از دو صدف از دو بحر گشت نمايان / يکي چراغ هدايت، يکي معين و گواهش
يکي حسين و يکي ناصر حسين، ابوالفضل / که جان خويش به کربلا بداد به راهش
سروشي دوش در گوشم، سرود اين نغمه ي شيوا
که بشگفت از گلستان محمد(ص) نوگلي زيبا
بشارت اي گنه کاران حسين آمد حسين آمد
نثار مقدمش سرها، فداي جان او جان ها
شاهي به دوصد عزت و اجلال آيد
با شوکت و فر و جاه و اقبال آيد
امروز حسين آيد و فردا عباس
خورشيد ز پيش و مه ز دنبال آيد
الا اي پاسدار انقلاب کشور عشق
نام نيکويت هميشه ثبت، اندر دفتر عشق
تو کردي اقتدا در عزت و ايثار به آنکس
که هستي اش فدا بنمود و گرديد"مظهر عشق"
اشعار میلاد حضرت اباالفضل (ع)
يا باب الحوائج
بـاد از جــانـب صـــحرا خـــبری آورده
آسـمان قـید نزولش خدمه باران است
ابرهامان همه در معرض اشک شوق اند
و زمیـن چـشم به راه قـدم بـاران اسـت
***
بر روی خـاک پر وبـال ملـائـک پـهن اسـت
از مـسـیر گــذر اُمِّ بـنین آمــده انــد
هـمه دور سـر ایـن مـاه پسـر می گـردند
دسـت بـوس پـسر اُمِّ بـنین آمـده انـد
***
در توان چه کسی هست که با آمدنش
خلق را وجه ی او سر به سجود آورده
فاطــمه بـنت اسـد اُمِّ اسـد گــردیــده
کودکــی هــای علــی را بـه وجــود اورده
***
خــانه با آمدنــش رونق بـــسیار گــرفت
باغ را عــطر گل یـــاس بـــهاری کـــرده
ســـالها منتـــظر آمدنـــش زیــــنب بود
روی او فــــاطمه ســـرمایه گــذاری کرده
***
نه فقـــط شیـــعه به او بــاب حـوائج گوید
از دخیل نگــهش گـَـبر مســـلمان گــردد
دســــت او پنجـره فولاد همه ادیان است
او اشـــاره کــند ایران هـمه سلمان گردد
(مصطفي صابر خراساني)
يا قمرالعشيره
آسمان جلوه اي اگر دارد
از نماز شب قمر دارد
شب ميلاد تو همه ديدند
نخل ام البنين ثمر دارد
آمدي و حسين قادر نيست
از نگاه تو چشم بر دارد
كوري چشم ابتران حسود
چقدر فاطمه پسر دارد
اي رشيد علي نظر نخوري
شهر چشمان خيره سر دارد
باب حاجات ، كعبه ي خيرات
بر تو و قدو قامتت صلوات
اي نسيم پر از بهار علي
ماه در گردش مدار علي
چقدر مشكل است تشخيصت
تا كه تو مي رسي كنار علي
با تو يك رنگ ديگري دارد
شجره نامه ي تبار علي
دومين حيدر ابوطالب
صاحب غيرت و وقار علي
به شما ميرسد ذخيره ي طف
همه ي ارث ذوالفقار علي
اي علمدار و سر پناه حسين
حضرت حمزه ي سپاه حسين
كاشف الكربي و تمنا من
دستهاي هميشه بالا من
تو بر اين خاكها بكش دستي
اگر اين خاك زر نشد با من
سر سال است مرد مسكينم
مكش از دست خاليم دامن
چقدر فاصله است اي دريا
از مقام ظهور تو تا من
تو بزرگ قبيله ي آبي
تو غديري ، فراتي اما من
خشكسالم ، كوير بي آبم
روزگاري است تشنه ميخوابم
كمرت جايگاه شمشير است
لب تو جايگاه تكبير است
سر ما رابزن همين امروز
صبح فردا براي ما دير است
هيچ كس روبه روت نيست مگر
آن كسي كه ز جان خود سير است
سيزده ساله حيدري كردي
پسر شير بيشه هم شير است
گيرم افتاده است روي زمين
دست تو باز هم علمگير است
پسر شاه لافتي عباس
اي جواني مرتضي عباس
از نگاه كبوتري وارم
به مقام تو غبطه ميبارم
سر من را اگر بگيري باز
به دو ابروي تو بدهكارم
ارمني هم اگر حساب كني
دست از تو بر نميدارم
بده آن مشك پاره ي خود را
تا براي خودم نگهدارم
بي سبب نيست گريه ي چشمم
حسرت صبح علقمه دارم
با تمامي شور و احساسم
آرزومند كف العباسم
زلف ما را ز مشك وا نكيند
لب ما را از آن جدا نكنيد
پاي ما را به جان خالي مشك
در حريم فرات وا نكنيد
دست بر زيرتان نمي آرد
آبها اينقدر دعا نكنيد
تيرها روي اين تن زخمي
خودتان را به زور جا نكنيد
تازه طفل رباب خوابيده
جان آقا سر و صدا نكنيد
تا كه از مشك پاره آب چكيد
رنگ از چهره ي رباب پريد
علي اكبر لطيفيان)
يوسف اگر هست خريدار توست
چند صباحي است كه بارانيم
در به در كوچه ي حيرانيم
سر به بيابان بگذارم دگر
خسته از اين شهر بيابانيم
دست كسي هست به دادم رسد
من كه دگر روي به ويرانيم
دور و بر كوچه ي معشوق خود
روز و شبان گرم غزل خوانيم
كاش كه از دست قضا لحظه اي
دور سر يار بگردانيم
دور سر ماه بني هاشمي
نذر قدوم قمر فاطمي
صحن دله شهر چراغان شده
عشق در اين باديه مهمان شده
هوش و حواس همه ي عرشيان
جمع به يك زلف پريشان شده
شمع شب خانه ي خورشيد ها
جلوه ي يك ماه درخشان شده
دامنه ي دامن ام البنين
با گل رويش چو گلستان شده
پاي به سر كودكي حيدر است
اين كه در اين مهد نمايان شده
قند دل مادر او گشت آب
تا پدر عباس نمودش خطاب
آمدي اي نور كه پيدا شوي
ماه شب چارده ي ما شوي
آمدي اي چشمه ي خورشيد تا
روشني چشم مسيحا شوي
ساقي لب تشنه ي كرببلا
آمده اي تا كه تو دريا شوي
آمدي از صلب امير عرب
تا پسر حضرت زهرا شوي
كودك شيرين علي آمدي
تا نمك سفره ي مولا شوي
ما همگي تشنه لبان توايم
زودتر اي كاش تو سقا شوي
ما همگي كاسه به دست توايم
تشنه ولي يكسره مست توايم
يوسف اگر هست خريدار توست
نرخي اگر هست به بازار توست
بردن دل از همه ي اهل بيت
كار كسي نيست فقط كار توست
هر كه فقط خواب تو بيند به خواب
تا ابد الدهر گرفتار توست
هفت بهشتي كه خدا گفته است
باغچه اي در پس ديوار توست
مادر من داده مرا دست تو
گفته ابوالفضل نگهدار توست
ذكر مدام دل من صبح و شام
حضرت عباس عليه السلام
اي پسر شير خداوندگار
وي خم ابروت خم ذوالفقار
در صف صفين زدي كآن چنان
روز به چشم همه شد شام تار
بازي در كودكي ات بود و شد
لشكري از بازي تو تار و مار
ميمنه تا ميسره ي شام بود
يكسره در ناله اي أين الفرار
زاده ي «شعثا» كه همه گفته اند
يك تنه او هست خودش صد هزار
با پسرانش به درك رفته اند
با لب شمشير تو اي تك سوار
گر بروي ميمنه تا ميسره
كار سپاهي بشود يكسره
سوره ي خورشيد اگر مي رسد
در پي آن شأن قمر مي رسد
عاقبت از جلوه ي اين مهر و ماه
ظلمت ما نيز به سر مي رسد
همت و هميّت خون پدر
هر چه كه باشد به پسر مي رسد
تا كه علم بر سر دوش تو هست
كي به سوي خيمه خطر مي رسد
اي پدر مشك به اشكت قسم
زخم غم تو به جگر مي رسد
قبل رسيدن به كنار تنت
دست برادر به كمر مي رسد
قد تو طوبي است چرا اينقدر
قبر تو كوچك به نظر مي رسد
اي علم افراشته در عالمين
اكشف يا كاشف كرب الحسين
يا قمر بني هاشم(ع)
جمعمان جمع كه تا نقش خيالي بزنيم
كوچه باغي برويم و پر و بالي بزنيم
پاي حافظ مِي اي از شعر زلالي بزنيم
جمعمان جمع بياييد كه فالي بزنيم
شاهِ شمشاد قدان خسرو شيرين دهنان
كه به مژگان شكند قلب همه صف شكنان
بگذاريد از اين فاصله بويي بكشيم
در ِخُم را بگشاييم و سبويي بكشيم
تيغ ابروي كجش را به گلويي بكشيم
صد و سي و سه نفس نعره ي هويي بكشيم
از دلِ ما چه به جا مانده؟ كه غارت كرده
پسر سوم زهراست قيامت كرده
ماه و خورشيد دو حيران و دو سرگردانند
سالها دل سر ِ اين طايفه ميگردانند
بال در بال فرشته غزلي ميخوانند
ما همه بنده و اين قوم خداوندانند
آمده تا ز علي تيغ دو دَم را گيرد
قد برافرازد و بر دوش علم را گيرد
جمع مِهر و غضب و جذبه و زيبايي را
در تو ديديم مسيحايي و موسايي را
محشري كن كه ببينند دل آرايي را
برده اي ارث از اين سلسله آقايي را
حق بده مات شود چشم ، تماشا داري
هرچه خوبان همه دارند تو يكجا داري
آسمان پيش قدمهات به حيرت افتاد
كهكشان وقت تماشات به زحمت افتاد
موج برخاست و از آنهمه هيبت افتاد
كوه تا نام تو را بُرد به لكنت افتاد
اين علي هست خودش هست جنابش آمد
خوش به حال دلِ زينب كه ركابش آمد
تشنه خاكيم و ترك خورده ولي دريا تو
شوره زاري همه با ماست وَ باران با تو
و نوشتيم كه يا هيچ پناهي يا تو
دلمان قُرص بُوَد ، قُرص چرا؟ زيرا تو
بعد مرگم به هواي حرمت پر گيرم
من كفن پاره كفن زندگي از سر گيرم
رگِ پيشاني تو تا كه تَوَرم ميكرد
لشگر انگار كه با مرگ تكلم ميكرد
دست و پا را نه فقط راهِ نفس گم ميكرد
بيرقت در وسط دشت تلاطم ميكرد
تو سليماني و تختت وسط ميدان است
چقدر سر ز سر ِتيغ تو سرگردان است
ميكشي تا وسط معركه ها طوفان را
بند آورده نگاهت نفس ميدان را
تا كه ارباب بگيرد به سرت قرآن را
ميدرد نعره ي تو زَهره ي سرداران را
شور ِآن قله كه آتش فوران كرد تويي
آن كماندار كه ابروش كمان كرد تويي
سايه بان دلِ زينب دلِ ما هم با توست
حاجتي گرچه نگفتيم فراهم با توست
ماهِ شب هاي محرم تويي و دم با توست
اي علمدار ِ ادب شور محرم با توست
دستِ ما نيست كه در پاي غمت ميگرييم
لطف زهراست كه زير علمت ميگرييم
بي تو از چشم حرم خونِ جگر ميريزد
خون از ساقه ي صد تير و تبر ميريزد
و رباب اشك به لبهاي پسر ميريزد
خيز از خاك و ببين خاك به سر ميريزد
ابرويت بند دلش بود كه از هم وا شد
واي بر حال سكينه كه سرت دعوا شد
(حسن لطفي)
يا قمر العشيره
مُرشِدَم گفت كه امروز طرب بايد داشت
مثل تسبيح فقط ذكر به لب بايد داشت
نرسي پاي پياده نفسي تا معراج
رهرو راهِ خدا مركب شب بايد داشت
اي كه سلمان شده و در پي مِنّا شدني
بر سر سفره ات از يار رطب بايد داشت
سائلي بر در اين خانه تفاوت دارد
پيش ارباب كرم دست طلب بايد داشت
از مقامات ابالفضل چنين دانستم
پيش از هرچه در اين راه ادب بايد داشت
هركه از سيره ي سقا خبري داشت پريد
هركه از راهِ ادب بال و پري داشت پريد
دل من حرف به اندازه ي دنيا دارد
هر چه امروز قلم حرف زند جا دارد
چشم طبعم به قد و قامت سروي خورده
كه چنين قامت شعرم قد و بالا دارد
يا الهي به ابالفضل شده مشق شبم
لفظ بي صحبت از دوست چه معنا دارد
بين خورشيدترين هاي دو عالم امشب
ماهي از راه رسيده كه تماشا دارد
شوق بانوي كلابيّه عظيم است كه حال
تُحفه اي پيشكش حضرت زهرا دارد
جان به قربان كسي كه ز امامش حكم
انّ العباس دَقّ العلم و دَقّا دارد
پرورش يافته ي آل عبا عباس است
عالِم غير معلم به خدا عباس است
از دلِ تو به خدا نيست دلي درياتر
از دو چشم تو نديده ست كسي گيراتر
به خدا ماهِ شب چهاردهم مُعتَرف است
نيست از ماهِ بني هاشميان زيباتر
در دلِ جنگ چناني كه همه ميگويند
بعد مولا نبُوَد از تو كسي مولاتر
آن كه گفته رفع الله به ما فهمانده
نيست از رايت عباس علمي بالاتر
گرچه سيراب دهد آب به تشنه ساقي
آنكه لب تشنه دهد آب بُوَد سقاتر
شب ميلاد تو با حالِ خراب آمده ام
با لب تشنه پي ِجرعه ي آب آمده ام
دلِ من جز تو نبوده است گرفتار كسي
نه گرفتار كسي نه پي ِديدار كسي
مرغ باغ ملكوتِ توام و ننشينم
غير ديوار تو يك لحظه به ديوار كسي
جز سر كوي تو جايي خبري نيست كه نيست
مشتري ات نرود بر سر بازار كسي
سر سال آمده و آمده ام محضر تو
راه انداختن ِ من ، نبُوَد كار كسي
زير دِين احدي نيستم الّا عباس
نشوم غير تو يك لحظه بدهكار كسي
دلم از بس كه نديده است تورا سنگ شده
به هواي حرم علقمه دلتنگ شده
علقمه گفتم و ديدم دلم از پا افتاد
ياد لبهاي علي اصغر و دريا افتاد
علقمه گفتم و ديدم كه سواري بي دست
تير آنقدر به او خورد كه از نا افتاد
علقمه گفتم و ديدم كه عمودي آمد
ناگهان در وسط معركه سقا افتاد
شيري افتاد ز پا و همگي شير شدند
گذر گرگ به آهوي حرم ها افتاد
وسط اين همه سرنيزه و شمشير و سنان
ناگهان چشم علمدار به زهرا افتاد
روضه ي دست بريده وسط علقمه بود
روضه خوان دست بدون رمق فاطمه بود
(محسن عرب خالقي)
يا قمر بني هاشم(ع)
دریای عشق همدم ساحل نمی شود
بی نُقل یار گرمی محفل نمی شود
بیدل شدن طریقه ی عشاق کربلاست
هر آدمی که عاشق و بی دل نمی شود
ای ساقی حسین سرم زیر پای توست
هر که تو را شناخت که عاقل نمی شود
از کودکی به پای امامت نشسته ای
بی خود کسی خدای فضائل نمی شود
ساقی خانواده ، علمدار بی نظیر
کرب و بلا بدون تو کامل نمی شود
بعد از تو انعکاس حسین بن فاطمه
دیگر کسی حسین شمایل نمی شود
روز ازل که نام تو را جار می زدند
نقش مرا به نام علمدار می زدند
داری دل ترک زده را بند می زنی
با زلفِ شمس فاطمه پیوند می زنی
بالا بلند عشق،تو با خاک پای خود
طعنه به ارتفاع دماوند می زنی
پیشانی تو قبله ی خورشید عالم است
وقتی به نام فاطمه سربند می زنی
وقتی میان ابروی خود می زنی گره
آتش به آسمان خداوند می زنی
معلوم می شود غضبت برطرف شده
با دیدن رقیه که لبخند می زنی
خود را به آب و آتش صحرای کربلا
تا اهل خیمه تشنه نباشند می زنی
مثل همیشه در دل صحرا علم بزن
حس غرور زینب کبری قدم بزن
چشمان تو ادامه ي شبهاي فاطمه
با دست توست رحمت فرداي فاطمه
هستند در كنار تو دلگرم دختران
قُرص است با تو پشت پسرهاي فاطمه
ميزد به روي بازوي تو بوسه ها پدر
يك بوسه جاي خويش و يكي جاي فاطمه
ابري بيار و سايه به زينب هَديّه كن
اي بچه شير حيدر و رعناي فاطمه
تنها حسين پشت رَدِ دستهاي توست
بر خاك ديد رَدِّ قدمهاي فاطمه
چشم فرات پاسخي از مشك تو نديد
مانده هنوز ماتِ معماي فاطمه
(مسعود اصلانی)
يا قمرالعشيره
بايد حسين دم بزند از فضائلت
وقتي حسيني است تمام خصائلت
تعبيرهاي ما همه محدود و نارساست
در شرح بيکراني اوصاف کاملت
بي شک در آن به غير جمال حسين نيست
آئينه اي اگر بگذاري مقابلت
اي کاشف الکروب عزيزان فاطمه
غم مي بري ز قلب همه با شمائلت
در آستانة تو گدايي بهانه است
دلتنگ ديدن تو شده باز سائلت
با زورق شکسته ي دل سال هاي سال
پهلو گرفته ايم حوالي ساحلت
بي شک خدا سرشته تو را از گل حسين
سقاي با فضيلت و دريا دل حسين
تو آمدي و روشني روز و شب شدي
از جنس نور بودي و زهرا نسب شدي
در قامتت اگرچه قيامت ظهور داشت
الگوي بندگي و وقار و ادب شدي
هم چشمهاي روشنت آئينه ي رجاست
هم صاحب جلال و شکوه و غضب شدي
بايد که ذوالفقار حمايل کني فقط
وقتي که تو به شير خدا منتسب شدي
در هيبت و رشادت و جنگاوري و رزم
تو اسوة زهير و حبيب و وَهب شدي
در دست تو تلاطم شمشير ديدني ست
فرزند لافتايي و شير عرب شدي
فرمانده ي سپاهي و آب آور حسين
اي نافذ البصيره ترين ياور حسين
بي شک تو صبح روشن شبهاي تيره اي
خورشيدي و به ظلمت اين شام چيره اي
تسخير کرده جذبه ي چشم تو ماه را
بيخود که نيست تو قمر اين عشيره اي
عصمت دخيل تار عباي تو از ازل
جز بندگي نديده کسي از تو سيره اي
قدر تو را کسي نشناسد در اين مقام
وقتي براي امر شفاعت ذخيره اي
ما را بس است وقت عبور از پل صراط
از تار و پود بيرق تو دستگيره اي
چشم اميد عالم و آدم به دست توست
باب الحسين هستي و پرچم به دست توست
فردوس ِدل هميشه اسير خيال توست
حتي نگاه آينه محو جمال توست
تو ساقي کرامت و لطف و اجابتي
اين آب نيست زمزمه هاي زلال توست
ايثار و پايمردي و اوج وفا و صبر
تنها بيان مختصري از کمال توست
در محضر امام تو تسليم محضي و
والاترين خصائل تو امتثال توست
فردا همه به منزلتت غبطه مي خورند
فردا تمام عرش خدا زير بال توست
باب الحوائجي و اجابت به دست تو
تنها بخواه، عالم هستي مجال توست
اي آفتاب علقمه: روحي لک الفدا
اي آرزوي فاطمه: روحي لک الفدا
اي آفتاب روشن شبهاي علقمه
سرو رشيد خوش قد و بالاي علقمه
داده ست مشک تشنه ي تو آب را بها
اي آبروي آب، مسيحاي عقلمه
وقتي که چند موج عليل شريعه را
کرده ست خاک پاي تو درياي علقمه
لب تشنة زيارت لبهات مانده است
آري نگفته اي به تمناي علقمه
امروز دستهاي تو افتاد روي خاک
تا پا بگيرد از دل صحراي علقمه
با وعده هاي مادرت آسوده خاطريم
چشم اميد ماست به فرداي علقمه
اين عطر ياس حضرت زهراست مي وزد
از سمت کربلاي تو ، سقاي علقمه
شبهاي جمعه نالة محزون مادري
مي آيد از حوالي درياي علقمه
ام البنين و فاطمه با قامتي کمان
اينجا نشسته اند و شده آب روضه خوان
فرصت نداد تا که لبي تر کند گلو
دارد به دست، ماه حرم، مشک آرزو
مي آيد از کنار شريعه شهاب وار
بسته ست راه را به حرم لشکر عدو
طوفان تير مي وزد از بين نخلها
حالا شنيدني شده با مشک گفتگو:
«بسته ست جان طفل صغيري به جان تو
تو مشک آب نه که تويي جام آبرو
اي مشک جان من به فداي سر حسين
اما تو آب را برسان تا خيام او »
اما شکست ساغر و ساقي ز دست رفت
جاري ست خون ز باده ي چشمش سبو سبو
با مشک پاره پاره به سوي حرم نرفت
تا با امام خود نشود باز رو برو
تنها پناه اهل حرم بر نگشته است
مي بارد از نگاه سکينه : عمو عمو
در خيمه اوج بي کسي احساس مي شود
خورشيد نيزه ها سر عباس مي شود
(يوسف رحيمي)
يا قمرالعشيره
رسيد ماهِ قبليه ز هر چه بالادست
نگاه ها همه حيران به رويش افتادست
عزيز مصر بداند جمال زيبا را
خدا ز مبدأ خلقت فقط به او دادست
رشيدي قد او سايه گستري كرده
كه قلب حضرت زينب ز بودنش شادست
مفاد آيه ي والشمس و القمر يعني
دقيقه اي كه كنار حسين اِستادست
علي به بازوي كه بوسه مي زند ، به به
براي مشك گرفتن چقدر آمادست
قسم به هيبت او لحظه هاي جنگ و نبرد
هر آنكه تن به ستيزش دهد زنا زادست
اگر كه قبضه ي شمشير را بچرخاند
بقدر ذره اي از دشمنش نمي ماند
خدا گواست كه مثل پدر جگر دارد
كه از مقابل او جرأت گذر دارد؟
وقبل آمدن او كسي نمي دانست
كه در ميان زمين فضل هم پدر دارد!
شبيه فاتح خيبر قدم به غزوه نهد
نشان دهيد به او قلعه اي كه در دارد
وان يكاد نوشته خدا به پيشانيش
چه باك اگر كه سپاهي بر او نظر دارد؟
امير علقمه بر تن زره نمي پوشد
كه شال سبز علي بسته بر كمر دارد
همين دو چشم براي مصاف او كافيست
بگو به دشمن او حمله اش خطر دارد
ميان كرب و بلا كه دماش بالا بود
اميد اهل حرم بود تا كه سقا بود
شبيه هر قمري كه به سمت شب برود
علم به دوش نهادست و با غضب برود
ز برق ديده ي او وقت رزم جا دارد
عدو تمامي عمرش به زير تب برود
بدين اُبهّت و غيرت هميشه پيروز است
اگر چه يك تنه سوي همه عرب برود
شجاعتش به علي رفته است و تا حالا
كسي نديده كه در جنگ عقب عقب برود
سياه لشگر مرجانه شانس آورده
كه مشك بر كف او بود و زين سبب برود
كه از فرات كمي آب جا كند در مشك
و بعد از آن سوي اطفال خشك لب برود
وگرنه دشمن او ناگزير مي آيد
هنوز از دهنش بوي شير مي آيد
اگر چه قصد زمين خوردن و فرود نداشت
ولي توان رهايي از آنچه بود نداشت
همينكه مشك به دندان گرفت فهميدند
كه دست در بدن زخميش وجود نداشت
اگر چه بر پدرش اقتدا نمود ، اي كاش
كه دشت كرب و بلا با خودش عمود نداشت
چه خوب تير به چشمش هجوم آورده
نديد آن حرمي را كه تار و پود نداشت...
(مسعود يوسف پور)
يا قمرالعشيره
لبریز از تو گفتنم اما نمیشود
اصلا زبان برای سخن وا نمیشود
لکنت زبان گرفته و مانده ام هنوز
دم از شما زدن به تقلا نمیشود
عمری قلم گرفته و یک خط نوشته ام
بر روی دفتر دلم آقا نمیشود
وصف تو کار من نه، که کار خود شماست
مجنون که از قبیله ي لیلا نمیشود
فرض محال کردم و دیدم که باز هم
در این خیال وسعتتان جا نمیشود
ساقی بریز باده که بر خود قلم زنم
دم از ظهور حضرت صاحب قلم زنم
گفتم که جرعه ای زنم از آبشارتان
لکنت زبان گرفته ام اما کنارتان
سر،سرخوشم نذر توام تا ابد،ابد
هر،هر نفس ز،زنده ام از،از بهارتان
من،من غلا،غلام دَ،درگه توام
من،من کجا،كجا و شَشَه شهریارتان
از،از ازل شُ شده ام مبتلای تو
دل،دل دلم شُ شده، شده دُ دُ دچارتان
ال الکنم مَ مدح تورا گُ گفتنم خطاست
بگشا گره،گره ز من شرمسارتان
باب المراد، باب دلی، ابوالفضائلی
ای شکل مرتضی چقدر خوش شمایلی
جان دوباره ای به شجاعت دمیده اند
وقتی حماسه را به تَصَوُر کشیده اند
روز ازل میان تمامی واژه ها
نامی برای معنی مردی گزیده اند
وقتی که نام حضرتتان برده میشود
دلها رمیده اند و نفس ها بریده اند
زیبایی و وقار و شب و صبح پیش هم
در چشم های مست شما آرمیده اند
میخواستند کعبه بلرزد تمام قد
عباس را شبیه علی آفریده اند
جبر است و اختیار شدم آشنای تو
عشق است اگر که سر بدوانم برای تو
این شال نیست، رلف دل آرای دلبر است
این سرو نیست، قامت شمشاد پرور است
این تیغ نیست، ابروی پیوسته ای کمان
این شانه نیست، اوج هزاران کبوتر است
این هیبت که هست که این سان قیامت است
این بازوی که هست که این سان تناور است
مژگان نگر که وسعت دلها گرفته است
چشمش نگر که آینه ی مهر گستر است
از هرچه بگذریم سخن دوست خوش ترین
عباس مرتضی و ابالفضل حیدر است
تو انتخاب فاطمه ای بی قرین شدی
تو سرفرازی سر اُمّ البنین شدی
وقتی نبرد تازه نفس گیر میشود
لبخند بر لبان تو تصویر میشود
وقتی زره به سینه خود میزنی گره
این شانه ها به هیبت یک شیر می شود
تو نعره میکشی به رجز خوانی ات عجیب
تا هفت آسمان پُر ِتکبیر میشود
وقتی که تیغ ِتیز کمی چرخ می دهی
یک دشت پر سپاه زمین گیر میشود
هر سو نگاه میکنی از کشته پشته است
انگار ضربه های تو تکثیر میشود
موسی بگو عصای خودش را رها کند
جایی که کوه را دم تیغت جدا کند
ای آرزوی ماه و خیال شهاب ها
تنها ترین تجسم زیبای آبها
ای ابر پر کرامت بارانی ام ببار
بر این کویر خشک به جان سراب ها
ما را نگاه کن نظری زیر و رو شویم
شاید که بگذریم همه زین حجاب ها
حک گشته است روی تمامی نخل ها
ای مشکت آبروی تمامی آبها
ای یک تنه سپاه خیام امیر عشق
ای جان پناه زینب و جان رباب ها
کاری که کرد چشم تو ما را شکار کرد
ما را همیشه در به در روزگار کرد
پای شریعه چشم به چشمت برادرت
آمد ولی خمیده کمر پای پیکرت
طفلان هنوز چشم به راه رسیدنت
چشم رباب، چشم علی، چشم خواهرت
یک دختر سه ساله در خیمه مانده است
در انتظار دیدن لبخند آخرت
اما ز بس بر بدنت تیر خورده است
جايي نمانده است بر این جان پر پرت
اُمّ البنین نبود نشینی به دامنش
زهرا گرفته رأس تو را جای مادرت
با تو کسی به کوچه ي غم ها گذر نکرد
با تو کسی به قامت زینب نظر نکرد
(شاعرش را نميشناسم)
يا باب الحوائج
مي آيد از بهشت خبرها يكي يكي
امشب گشوده شد همه درها يكي يكي
وقتي علي دوباره قدم ميزند به خاك
مبهوت ميشوند نظرها يكي يكي
بالا بلندي آمده و پيش قامتش
خم ميشوند كوه و كمرها يكي يكي
تنها خليل نيست كه يعقوب هم رسيد
قربانيش كنند پسرها يكي يكي
يك قوم از جمالش و يك قوم از جلال
دل نَه كه ميدرند جگرها يكي يكي
خورشيدي از قبيله ي هاشم دميده تا
حيران كُنَد نگاه قمرها يكي يكي
نامش حماسه را به غزل بند ميزند
اُمّ البنين به فاطمه لبخند ميزند
اي جامع جميع نشانيِّ مرتضي
عباس نَه تمام جوانيِّ مرتضي
گيسوي توست رشته ي جان امير عشق
ابروي توست طاق كمانيِّ مرتضي
وقت ركوع ميرسد از دستهاي تو
بر دست ما عقيق يمانيِّ مرتضي
با تو گدا ميان مدينه نيافتم
اي سفره دار سفره ي خوانيِّ مرتضي
وقت نبرد بازوي تو ارث برده است
حال و هواي ضربه ي آنيِّ مرتضي
زينب به روي خاك محال است پا نهد
جز با ركاب حضرت ثانيِّ كربلا
توحيد،رستگاريِ از تو شنفتن است
آموزش نبرد فقط از تو گفتن است
بايد براي فرش تو شهپر بياورند
بايد براي عرض ادب سر بياورند
بايد براي وصف تو از بين واژه ها
هنگام رزم واژه ي حيدر بياورند
خاك زمين تحمل جولان تو نداشت
بايد هزار عرصه ي محشر بياورند
بايد فقط به خاطر تفريح تيغ تو
هرقدر ميشود صف لشگر بياورند
قدري رجز بخوان كه همان اول نبرد
جنگاوران به پاي تو خنجر بياورند
بايد ميان خيل سياهي لشگرت
صدها سپاه مالك اشتر بياورند
شب را اشاره ي تو به زنجير ميكشد
حتي خدا براي تو تكبير ميكشد
ما را دليست بس كه خراباتي شماست
از آب و خاك صحن ِسماواتيِ شماست
پاي شما نوشته حساب مرا خدا
بي ارزش است گرچه دلم قاتيِ شماست
اين اشك چشم را به اميري نميدهم
اين قطره قطره ها همه سوغاتي شماست
مردم مرا به چشم غلاميت ديده اند
اينها هم از عنايت ساداتي شماست
شايد شبي به كوچه ي ما هم گذر كني
با سر رسيده ايم كه خيراتي شماست
دست مرا به پاي غمت بسته علقمه
دستم بگير حضرت بي دستِ علقمه
(اميرحسين وطن دوست)
مدح و ولادت
گل زهرایی باغ ولایت ، یاس آوردی
صفای بیت خیر الناس خیر الناس آوردی
تعالی الله که امشب یک جهان ا
» بازگشت |
تاریخ : 2 آذر 1403 |
توسط : admin2 |
بازدیدها : 55 494 |
نظرات : 0
بازدید کننده گرامی ، بنظر می رسد که شما عضو سایت نیستید .
پیشنهاد می کنیم در سایت ثبت نام کنید و یا وارد سایت شوید.