مصاحبه با حجت الاسلام والمسلمین علی سرلک
مصاحبه با حجت الاسلام والمسلمین علی سرلک
حجت الاسلام و المسلمین سرلک روحانی نام آَشنا و فعال در عرصه جوانان است که صحبت هایش طرفداران زیادی دارد ، مردم شهرستان آمل نیز بارها پای سخنرانی این خطیب توانا نشسته اند و می شود گفت سخنرانی دلنشین ایشان طرفداران فراوانی در آمل دارد . آنچه در این مصاحبه می آید گشتی در زندگی خصوصی این روحانی توانمند است .
*حاج آقا سرلک در ابتدا اگر می شود از نحوه ی انتخاب همسرتان بگویید.
** ازدواج من سنتی بود و از طریق مادرم. همسرم از فامیل های خیلی دورمان است.سفری به مشهد داشتم و آنجا به امام رضا (ع) متوسل شدم و بعد از بازگشت،مادرم ایشان را به من معرفی کردند.
* اعلام کرده بودید از قبل که خیال ازدواج دارید؟
** بله
* چند فرزند دارید؟
** خداوند سه فرزند به من داده یک دختر و دو پسر.
* با توجه به مشغله کاری که دارید میزان زمانی که برای خانواده صرف می کنید کافی است؟ از این وقتی که برای آنها می گذارید راضی هستند ؟ اساسا با خانواده وقتی برای تفریح دارید؟
** چند وقت پیش دخترم از اینکه چنین شغلی دارم که گاهی خانه نیستم و باید سفر بروم ناراحت شد و گلایه کرد . هم من، هم مادرش با او خیلی صحبت کردیم که هر کسی شغلی دارد و بسیاری پدرشان مدام در سفر است. دخترم گفت یک فرقی بین ما و آن ها هست .اینکه ما بابایی هستیم و وقتی از ما دور می شوید به ما واقعا سخت می گذرد. حتی گاهی اوقات بچه ها از نبودنم مریض می شوند.
* چه خصلتی در شما هست که فرزندانتان به قول خودتان این قدر بابایی شده اند؟
** من با بچه ها خیلی بازی می کنم. معتقدم کیفیت ارتباط مهم است و در کیفیت این ارتباط خدا به من کمک کرده است. بچه هایم را خیلی به خودم وابسته نکردم ولی آنها خیلی با من راحت هستند. دخترم که فرزند بزرگترم هست ، اگر انتقادی داشته باشد ،مطرح می کند و با هم جدی گفت و گو و بحث می کنیم . آن چیزی که ما را صمیمی کرده است ، فضای عاطفی و دوست داشتنی است که در واقع در آن به هم دیگر می پردازیم . بسیاری اوقات در خانه ی ما تلویزیون به همین دلیل خاموش است. حتی گاهی برنامه های خودم را هم خاموش می کنند و رحم نمی کنند که خودم را ببینم!
شب های زیادی من و مادرشان برای آن ها قصه می گوییم . بعضی شب ها از آنها می خواهیم که داستان ها را برایمان تکرار کنند. بسیاری از شب ها شرط اینکه به رختخواب بروند این است که من برای شان قصه تعریف کنم وگرنه جاذبه بیدار ماندن، بازی ها و .... نمی گذارد که این ها به رختخواب بروند. به لطف خدا فضای خانوادگی و رابطه با همسرم رابطه بسیار خوبی است اگر چه که محدود و مختصر گاهی با هم اختلاف نظر داریم اما به هیچ وجه تنش و دعوا نداریم.
* یعنی واقعا اختلاف سلیقه هم نداشتید که بخواهید حلش کنید؟
** بسیار مختصر بوده.یادم هست در دوره ای که دوره شناخت ما از هم بود، سلیقه های مان را با هم تست می کردیم . یک بار پشت ویترین مغازه ای هر کدام 10 مدل نعلبکی انتخاب کردیم .7تای آن مشترک بود. همسرم تحصیلات دانشگاهی را با علاقه بسیار در رشته زیست شناسی خواندند و معلم موفقی هم بودند، اما در حال حاضر به خاطر بچه ها شغل شان را کنار گذاشته اند. البته ایشان در رشته خطاطی هنرمند هم هستند. در رشته های هنری دیگری هم سر رشته و ذوق دارند.
* شما مخالفتی با شاغل بودن همسرتان نداشتید؟
** نه، مخالف کار کردنشان نبودم. اگر محیط صددرصدسالم باشد و به فضای خانه لطمه نزند ، اشکالی ندارد . اما بعد از اینکه بچه دار شدیم به همسرم گفتم این بچه بیشتر از هر چیزی نیاز به توجه دارد و اینکه کنارش باشی. ایشان هم با کمال میل پذیرفتند. اتفاقا اخیرا از ایشان پرسیدم: پشیمان نیستی از اینکه معلمی را کنار گذاشتی؟ چون یک معلم موفق بودند. ایشان گفتند: نه فکر می کنم اتفاقا کار بسیار خوبی کرده ام . کاری که می خواستم برای بقیه بچه ها انجام بدهم، برای بچه های خودم انجام میدهم و آثارش را در سلامت روحی و عاطفی شان می بینم. البته این نکته به معنی نفی ارزش شغلی خانم هایی که آگاهانه و به قصد خدمت به جامعه در محیطی سالم مشغول فعالیت هستند نمی باشد، بلکه به معنی تشخیص اولویت و مزیت بالاتر است.
* تفاهم تان اکتسابی بود یعنی با تلاش و کسب مهارت به آن رسیدید یا اینکه از اول آن را داشتید ؟
** زمینه اش در ساختار شخصیتی ما و تربیت خانوادگی مان وجود داشت. البته مطالعه و آموختن هم درکارمان بوده و هست.
* یعنی انتخاب تان از اول درست بود؟
** بله، به لطف خدا و منت امام رضاعلیه السلام.انتخاب صحیح بسیار مهم است. همسرم با خاندان مادری ام نسبت فامیلی دوری دارند. مادرم که خدا رحمتشان کند،خوانساری بودند . پدر و مادر همسرم هم خوانساری اند. خوانساری ها فرهنگ خانوادگی خاصی دارند که درآن زن واقعا نقش آفرین است و واقعا دقت و مراقبت در جوانب زندگی ، رفت و آمد ها، تربیت فرزند، ظاهر و باطن زندگی که همان گرما و محبت و ..... است دارد . مادرم زندگی بسیار موفقی داشتند. علیرغم اینکه مشکلات اقتصادی زیادی داشتیم اما پدر و مادرم واقعا مدیریت خوبی درکنار هم داشتند. آنها واقعا محور بودند. سنگ آسیاب بودند و مشکلات را نرم می کردند .در فضای خانوادگی مان بزرگ وکوچکی یک سرمایه ی بزرگ حل مساله بود.تقریبا ما شش برادر بامیانگین تفاوت سنی سه سال بودیم. برای بزرگتر و ارشدخودمان حرمت قائل بودیم و پدرومادر هم همیشه جایگاه خودشان را داشتند.
به لطف خدا فضای خانوادگی و رابطه با همسرم رابطه بسیار خوبی است اگر چه که محدود و مختصر گاهی با هم اختلاف نظر داریم اما به هیچ وجه تنش و دعوا نداریم.
* آشپزی همسرتان چطور است؟
** دست پخت فوق العاده خوبی دارند.
* هیچ وقت سفارش می دهید برای تان غذای خاصی را درست کنند؟
** خیلی کم .کار سختی است.جزو سوالاتی است که هر چند روز یک بار از من پرسیده میشود و در جواب می گویم: هر چی دوست دارید.
* با هم رستوران می روید؟ به جهت شهرتی که دارید مشکل ساز نیست ؟
** گاهی رستوران و گاهی هم پارک می رویم. بسیار اهل سفر هستم . لذت بخش ترین تفریح دنیایی من این است که درکنار خانواده ام در سفر باشیم و رانندگی کنم و بزنیم کنار زیلو پهن کنیم و ... واقعا لذت بخش است که با همسر و سه فرزندم ،مسافرت های دور و نزدیک برویم.
* ارتباط با خانواده های تان را چگونه مدیریت کردید؟
** جزو حرف های اول زندگی باهمسرم این بود که هر چه خانواده من می گویند و هر چه خانواده شما می گویند احترامشان واجب ،اما من و تو باید هماهنگ باشیم . یعنی جزو حرف هایی که جلوی بسیاری از آسیب ها را گرفت . یکی از قرارهایی که با هم داشتیم این بود که در زندگی مان با هم تصمیم می گیریم . یعنی اینکه اگر مادر من ،پدر من ،پدر شما وهر کسی بیرون از حلقه ی ما دو نفر از سر تجربه و خیر خواهی چیزی را گفت ما باید خودمان باز بر آن توافق کنیم.
* شیرین ترین خاطره ای که از زندگی مشترکتان داشتید ؟
** چیزی که میخواهم بگویم اسمش خاطره نیست ،برداشتی از کلی خاطره تلخ وشیرین است و یک آرامش گری است. اینکه همسرم واقعا زندگی را خیلی خوب درک می کنند. اینکه خدا را شکر بچه هایم به لطف خدا و کرم اهل بیت علیهم السلام سالم هستند و زمینه مذهبی دارند. شاید این یک حادثه نیست که کسی داستانش را بنویسد ولی محصول بسیاری از حادثه هاست . یعنی در بزنگاه ها و در ریزه کاری ها به من آرامش بسیاری می دهد و نسبت به زندگی شادم می کند که جذابیتش برایم زیاد است .هر وقت به فرزندانم نگاه می کنم ، به رابطه آنها با هم ، به مادری همسرم نسبت به فرزندانم که نگاه می کنم واقعا از ته دل خدا را شکر می کنم و گاهی از شوق گریه می کنم که خدایا این نعمت ها را بابت چه چیزی به من لطف کرده ای ؟ بدون شکسته نفسی در خود چنین استحقاقی را نمی بینم.
لذا در بعضی از بحران های اقتصادی، مشکلات اجتماعی و... که قرار می گیریم احساس می کنم ظرفیتی در خانه داریم که این ظرفیت بارانداز بسیاری از مشکلات است .گاهی حتی خلاف این را نمی توانم تصور کنم . یعنی این قدر برایم سخت است که مثلا روزی همسرم اینقدر مهربان و مسئولیت پذیر نبود.چه می شد!
هر وقت به فرزندانم نگاه می کنم ، به رابطه آنها با هم ، به مادری همسرم نسبت به فرزندانم که نگاه می کنم واقعا از ته دل خدا را شکر می کنم و گاهی از شوق گریه می کنم که خدایا این نعمت ها را بابت چه چیزی به من لطف کرده ای ؟
* شاید این مساله به وجود خود شما ومهربانی تان هم مربوط باشد.شما اصلا عصبانی می شوید؟
** من خیلی دیر عصبانی می شوم. عصبانیتم هم بسیار کوتاه مدت و بی حاشیه است.
* درموقع خشم چه عکس العملی نشان می دهید؟
** بستگی به موضوعش دارد، ولی مطمئنا خون به پا نمی کنم .معمولا سکوت وگاهی غر زدن و بعضی وقت ها هم در صورت لزوم دادکی میزنم . بچه ها از سکوتم حساب می برند.دخترم گاهی چند دقیقه گریه می کند که چرا نگاهم به او طور دیگری شده است ؟
*با تلاش به این خصلت رسیدید یا اینکه ذاتی است؟
** نمیدانم. شاید چون دنیا را بسیار آسان گرفته ام این طوری است . البته این به آن معنی نیست که الکی گرفته باشم یعنی واقعا معتقدم که: سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت گیر. کنار بیاییم با قضایا و راضی شویم به تقدیرمان.
به یک کسی گفتند : عروسیه گفت: به من چه، گفتتند: آخه عروسی خودته گفت: خب پس به تو چه! گاهی یک به من چه یا یک به تو چه نه از سر مسئولیت گریزی از سر اینکه این مسئله ما این نیست ، مساله را حل می کند.
این خاطره شاید برای شما و کاربران جالب باشد:
یکی از بستگان ما ماشین لوکسی داشت و ما ماشین مان معمولی است. دخترم برای بار اولی که به دعوت ایشان در ماشین آنها نشست ، تقریبا ٥ ساله بود. وقتی دوباره به ماشین خودمان آمد،گریه کرد و گفت:
بابا من فکر می کردم ماشین ما ماشین خوبی است ولی الان فکر می کنم که ماشین فقط همان ماشین فلانی که سقفش باز می شود، پشت صندلی هایش تلویزیون دارد و ...من به دخترم گفتم که ما از ماشین چه انتظاری داریم ؟ می خواهیم ما را از یک جایی به جای دیگری برساند و این کار را ماشین ما دارد انجام می دهد. تو مطمئن هستی آدم هایی که در آن ماشین ها می نشینند به اندازه ما هم دیگر را دوست دارند؟ و به اندازه ما می توانند با هم جاهای خوب بروند؟ و به اندازه ما راجع به مسائل خود راحت با هم حرف بزنند؟
البته یکی دوهفته راجع به این موضوع با هم حرف می زدیم که خوشبختی مال ماشین نیست ، مال حرف هایی است که توی ماشین ها زده می شود.همان طورکه خوشبختی مال موبایل نیست ،مال این است که به چه کسی زنگ می زنیم و چه چیزی به او می گوییم و چه چیزی می شنویم .اگر گیر کردی در این که چه مدل موبایلی داشته باشی ،یعنی از آدم ها دور شده ای.
بعد از یک مدتی جالبه یک سفر دیگه ای باز پیش آمد و دختر من باز دلش می خواست آن ماشین را تجربه کند، اما وقتی به او پیشنهاد دادند قبول نکرد گفت :آخه بابام دوست نداره.
به او گفتم :نه بابا برو ولی همین قدر بدان که ماشین تو را جایی نبرد. تو ماشین را جا به جا کن. وقتی رسیدیم از روی عمد از دخترم پرسیدم چطور بود؟ گفت نه بابا فرق نمی کند ماشین ماشینه . بستگانمان پرسیدند واقعا فرق نمیکند ؟ گفت البته فرق که می کند برای اینکه بابایم ناراحت نشود من این جوری گفتم .
یک دختر پنج شش ساله تفاوت یک ماشین لوکس و یک ماشین معمولی را دقیقا درک می کند و لذت سواری با آن را می فهمد ولی میشود با او حرف زد که ماشین معمولی خودش جزو ناکامی ها و حسرت هایش نباشد.
خدا رحمت کند مرحوم آقای صفایی جمله ی زیبایی دارند: مسئولیت درختی است که ریشه آن در آگاهی هاست و بهارش در بحران ها. یعنی آدم ها وقتی می فهمند مسئولیتی بزرگتر از دانه و لانه دارند این را که فهمیدند و اهل ذکر واقعی و نه لفظی شدند ، اهل عبور شده اند . این آدم ها تازه از بحران ها و از بعضی ناملایمات استقبال می کنند . به این معنی که احساس می کنند دارند رشد می کنند. اگر روزی جامعه ما به جای مصرف گرایی و تخدیر و لمیدگی و... که بعضی ها به آن رو آورده اند،با این رو بیاورند که اصلا زندگی حل مشکلات است.
من یادم است که کسی در مراجعه به من عنوان می کرد که همسر بد اخلاقی دارم. از کلیات حرف هایش متوجه شدم که همسرش شایستگی زندگی را دارد ولی یک اشکال دارد. به او گفتم این مشکل را بگذار موضوع رشد برای خودت که اگر این مشکل را حل کردی ، رشد بسیاری خواهی کرد. مثلا نگاه داور در وسط زمین را ببینید گاهی می دود کارت قرمز نشان می دهد و گاهی کارت زرد.اما مربی می نشیند روی نیمکت و هدایت می کند. وقتی بازی در حال شکست خوردن است می تواند بایک تحلیل خوب ،جابجایی و تعویض ،نتیجه را تغییر دهد.
* و حرف آخر
آرزوی عاقبت به خیری می کنم برای همه جوان هایی که ازدواج کرده اند و در صدد آن هستند واینکه زندگی های خوبی داشته باشند.
منبع : تبیان
» بازگشت |
تاریخ : 3 آذر 1403 |
توسط : admin2 |
بازدیدها : 6 637 |
نظرات : 0
بازدید کننده گرامی ، بنظر می رسد که شما عضو سایت نیستید .
پیشنهاد می کنیم در سایت ثبت نام کنید و یا وارد سایت شوید.