فراموشی رمز ورود؟
عضویت در سایت
   Aletaha.ir RSS

اشعار ویژه ولادت منجی عالم بشریت حضرت مهدی (عج)

    اشعار ویژه ولادت منجی عالم بشریت حضرت مهدی (عج)

    اشعار ولادت امام زمان (عج)
    علی اصغر انصاریان
    امشب خبر ز عالم بالا رسیده است
    زیباترین ستاره ی دنیا رسیده است
    امشب حکیمه باش و ببین پور عسکری
    با هیبت و شمایل طاها رسیده است
    در او خلاصه گشته خِصال پیمبران
    موسی رسیده است،مسیحا رسیده است
    جبریل با هزار فرشته از آسمان
    کرده نزول،بهر تماشا رسیده است
    سر را بُرید یوسف کنعان به جای دست
    وقتی شنید یوسف زهرا رسیده است
    امشب دلم به مأذنه اینگونه داد اَذان
    عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
    در پیش سَرو قامت تو،تا شدن خوش است
    در فصل غیبت تو شکیبا شدن خوش است
    دست کسی به دامن نرجس نمی رسد
    وقتی صدف به گوهر یکتا شدن خوش است
    روزی امیرزاده و روزی کنیز شد
    حالا عروس حضرت زهرا شدن خوش است
    ما ذرّه ایم و کار شما ذرّه پروری است
    در زیر آفتاب تو پیدا شدن خوش است
    وقتی شناسنامه ی ما مُنتسَب به توست
    در سایه سار مهر تو معنا شدن خوش است
    هرکس شنید نام شما را قیام کرد
    در راه بندگیّ تو آقا شدن خوش است
    در شرح وصف تو چه برآید از این زبان؟!
    عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
    ای که کرم سجیّه و لطف است عادتت
    بالاتر است از همه عالم سیادتت
    حالا هزار و یکصد و هفتاد و هفت سال
    بگذشته ای عزیز خدا از ولادتت
    پنهان شدی اگرچه تو در پشت ابرها
    هردم رسیده است به دلها عنایتت
    هر صبح وعده ی من و تو در دعای عهد
    هر عصر جمعه زمزمه های زیارتت
    آقا سلام ما به رکوع و سجود تو
    آقا درود بر تو و ذکر و عبادتت
    کِی می رسد ندای أنا المَهدی ات به گوش؟
    بالاتر از تمام عَلَم هاست رایتت
    کانون عدل و داد شود با تو این جهان
    عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
    بار فراق یوسف زهرا کشیدنی است
    گر وصل او به جان بخَرم من،خریدنی است
    ای آنکه طعنه میزنی ـ آقای تو کجاست؟
    روز ظهورمنجی عالم رسیدنی است
    آن روز ذوالفقار علی دست او بود
    یعنی که رنگ از رُخ کافر پریدنی است
    یا فارس الحجاز!،من از مشهدالرّضا
    بیتی بیاورم ز شفق،که شنیدنی است
    (سوگند می خورم گل باغ تو چیدنی است
    چشم سیاه و خیمه ی سبز تو دیدنی است)
    ای آخرین امام من،ألغوث ألاَمان
    عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
    وقتی که نیستی تو،خزان است روزگار
    وقتی که می رسی،همه جا می شود بهار
    تقصیر ماست اینکه بیابان نشین شدی
    محروم مانده ایم ز درک حضور یار
    ما از چه نیستیم شب و روز یاد تو؟!
    وقتی که هست أفضل أعمال انتظار
    وقتی که بیست مرتبه حج رفت،کسب کرد
    إذن طواف خیمه ی تو،پور مهزیار
    آقا چقدر جمعه گذشت و نیامدی!
    دیگر نمانده است برای دلی قرار
    این اشک ماست کز غم هجران شده روان
    عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
    ای هر غریبه ای همه جا آشنای تو
    این بند را مدینه سرودم برای تو
    این شهر بوی غربت خورشید می دهد
    این کوچه هاست منتظر ردّ پای تو
    رفتم به پشت پنجره های بقیع و بعد
    خواندم به اشک چشم زیارت به جای تو
    گویا هنوز مادر تو درد می کِشد
    در بستر است چشم به راه دوای تو
    وقتی کِشی ز قبر تن آن دو را برون
    باشیم کاش ما همه زیر لَوای تو
    ای شاد از ظهور تو بانوی بی نشان
    عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
    ای مظهر صفات خدا أیهالعزیز
    بی تو چه عیدی و چه عزا؟!،أیهالعزیز
    امسال نیز نیمه ی شعبان رسید و رفت
    مجلس تمام گشت،بیا أیهالعزیز
    تو خود کریم هستی و از نسل ذوالکِرام
    پُر کن دو دست خالی ما أیهالعزیز
    یک نَظرَةً رَحیمَة بر این قلب پر گناه
    کافی است با نگاه تو،یا أیهالعزیز
    فرموده اند نیمه ی شعبان بگو:حسین
    ما را ببر به کرب و بلا أیهالعزیز
    یک روضه از اسارت زینب بیا بخوان
    عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
    علی اصغر انصاریان
    *******************
    اشعار ولادت امام زمان(عج) - علی اکبر لطیفیان
    زلفت اگر نبود نسيم سحر نبود
    گمراه مي شديم نگاهت اگر نبود
    مهر شما به داد تمناي ما رسيد
    ورنه پل صراط چنين بي خطر نبود
    تعداد بي نظيري تان روي اين زمين
    از چهارده نفر به خدا بيشتر نبود
    پيراهن،اشتياق نسيمانه اي نداشت
    تا چشم هاي حضرت يعقوب ، تر نبود
    بي تو چه گويمت؟ كه در اين خاك ،سرزمين
    صدها درخت بود وليكن ثمر نبود
    اي آخرين بهار چرا دير كرده اي ؟
    اي مرد با وقار چرا دير كرده اي ؟
    اين جشن ها براي تو تشكيل مي شود
    اين اشك ها براي تو تنزيل مي شود
    وقتي براي آمدنت گريه مي كنيم
    چشمان ما به آينه تبديل مي شود
    بوي خزان گرفته ي پاييز مي دهد
    سالي كه بي نگاه تو تحويل مي شود
    ايمان ما كه اكثرا از ريشه ناقص است
    با مقدم ظهور تو تكميل مي شود
    تقويم را ورق بزن و انتخاب كن
    اين جمعه ها براي تو تعطيل مي شود
    اي آخرين بهار چرا دير كرده اي ؟!
    اي مرد با وقار چرا دير كرده اي ؟!
    اي آخرين توسل خورشيد بام ها
    اي نام تو ادامه ي نام امام ها
    مي خواستم بخوانمت، اما نمي شود
    لكنت گرفته اند زبان كلام ها
    ما آن سلام اول ادعيه ي توايم
    چشم انتظار صبح جواب سلام ها
    حالا چگونه دست توسل نياوريم
    وقتي گدا به چشم تو دارد مقام ها
    از جانماز رو به خداي بهشتي ات
    عطري بياوريد براي مشام ها
    اي آخرين بهار چرا دير كرده اي ؟!
    اي مرد با وقار چرا دير كرده اي ؟!
    اي التماس و خواهش بالا، دوازده !
    ظهر اذان عقربه ي ما، دوازده!
    من حقم است هشت گرفتم چرا كه من
    يك جمله هم نساخته ام با دوازده
    با چند نمره باشد اگر رد نمي شوم ؟
    يك ،دو ،سه،هفت،هشت،نه آقا دوازده
    بي تو تمام اهل قيامت رفوزه اند
    اي نمره ي قبولي دنيا، دوازده !
    ثانيه هاي كند،توسل مي آورند
    يا صاحب الزمان خدا!يا دوازده
    حالا كه ساعت تو و چشم خدا يكي است
    آقا چقدر مانده زمان تا دوازده !
    امروز اگر نشد ولي يك روز مي شود
    ساعت به وقت شرعي زهرا، دوازده
    اي آخرين بهار چرا دير كرده اي ؟!
    اي مرد با وقار چرا دير كرده اي؟
    هر شب كنار پنجره هاي وصال تو
    حرف تو بود و آمدني كه قرار بود
    آن روزها كه بوي تو در سال مي وزيد
    پاييز هم براي درختان بهار بود !
    حتي نگاه كردن خورشيد جمعه هم
    نذر ظهور دولت چشم نگار بود
    جمعيتي به ناله ي ما گريه مي شدند
    از بس كه آه ندبه ي ما گريه دار بود
    اي آخرين بهار چرا دير كرده اي ؟!
    اي مرد باوقار چرا دير كرده اي؟!
    دارد دوباره ميوه ي ما كال مي شود
    پرواز ما بدون پر و بال مي شود
    در آسمان و در شب شعر خدا هنوز
    قافيه هاي چشم تو دنبال مي شود
    يعني تو آمدي و همه گرم ديدنت
    وقتي كنار پنجره جنجال مي شود
    روز ظهور تو كه دقايق،ستاره اي است
    روشن ترين ِ خاطره ي سال مي شود
    بيش از تمام بال و پر يا كريم ها
    دست كبود فاطمه خوشحال مي شود
    اي آخرين بهار چرا دير كرده اي ؟!
    اي مرد با وقار چرا دير كرده اي؟!
    علی اکبر لطيفيان

    ********************

    اشعار ولادت امام زمان(عج) - قاسم نعمتی
    یا ایها العزیز...
    تاکه گردیدم آشنای سحر
    شددلم وادی صفای سحر
    بین سجاده تربتم گل شد
    بانم اشک وگریه های سحر
    دست خالی نمی رود هرگز
    آن کسیکه شده گدای سحر
    تو امام شکسته دلهایی
    صاحب سفره عطای سحر
    بوی وصل تو میکنم احساس
    از نفسهای جان فزای سحر
    چشم امید ما گنه کاران
    بوده بر سوز یک دعای سحر
    ریشه مشکلات ما این است
    دلمان نیست مبتلای سحر
    گره از کار واکند بی شک
    ناله های گره گشای سحر
    شب شب همزبانی یار است
    درد ما غفلت از تو دلدار است
    بی جهت نیست درنوایی تو
    ماچه کردیم ؟ تا بیایی تو
    این نشد رسم انتظار فقط
    نعره ها میزنم کجایی تو
    تو زاجداد خود غریب تری
    بیکس و یار و آشنایی تو
    بارها سرزدی به غفلت ما
    شاهد کوه ادعایی تو
    دست مارا گرفتی و رفتی
    چون کریم و گره گشایی تو
    همچونان مادرت تمام شب
    تاسحر دست بردعایی تو
    بر گنه کارها دعا کردی
    بسکه آقا و با وفایی تو
    شک ندارم که هر شب نیمه
    زائر دشت کربلایی تو
    تحت قبه چه ناله ها بکنی
    خودبرای فرج دعا بکنی
    جلوات پیمبری داری
    ازهمه خلق برتری داری
    بین اولاد حضرت زهرا
    دلربایی دیگری داری
    نقش بازوی توست جاءالحق
    تابگویی چه محوری داری
    ذوالفقار از تو جان بگیر باز
    چون تجلی حیدری داری
    کرم تو گدا نواز بود
    دست اکرام مادری داری
    ازتمام پیمبران خدا
    یک نشان بهر رهبری داری
    از همه برگزیدگان خلق
    در رکابت تو لشگری داری
    تو کجا و عزیز مصر کجا
    چون خداوند مشتری داری
    تویی حسن ختام اهل بیت
    دست بوست تمام اهل بیت
    سامرا از تو آبرو دارد
    حرف ناگفته در گلو دارد
    در و دیوار خلوت سرداب
    با نم اشک تو وضو دارد
    کاسه چشم مانده بر راهت
    باده ای ناب در سبو دارد
    تو گل نرگسی و عرش دلم
    با نفسهات رنگ وبو دارد
    چه کنم ؟ این دل گرفتارم
    دیدن رویت آرزو دارد
    بین محراب نیمه های شب
    دل من با تو گفتگو دارد
    نیمه شد ماه ، ماه من برگرد
    رحم بنما به آه من برگرد
    پسر ناز حضرت نرجس
    قبله راز حضرت نرجس
    روزی خویش بردم عمری از
    سفره باز حضرت نرجس
    ذکر تسبیحتان به گهواره
    بال پرواز حضرت نرجس
    بارها دیده ام به زندگی ام
    دست اعجاز حضرت نرجس
    خواستگاری فاطمه سندی است
    بهر اعجاز حضرت نرجس
    آمد از عرش تک کنیز خدا
    تاکشد ناز حضرت نرجس
    روح توحید جلوه ای بنمود
    گاه ابراز حضرت نرجس
    مادرت همردیف لیلا شد
    آخرین نوعروس زهرا شد
    نیمه شب بود یا که وقت سحر
    مادر آمد به دیدگان تر
    چند روزیست گشته مانوس
    لب گرم تو سینه مادر
    آمد و دید بین گهواره
    جای تو خالی است ای دلبر
    روبه سوی امام کرده و گفت :
    پسرم نیست چاره ای آخر
    پاسخ آمد که غم مخور نرجس
    گشته مهمان حضرت داور
    بال جبریل بالش سر اوست
    در طوافش ملائکه یک سر
    جای او امن و کام او پر شیر
    االسلام علی «علی اصغر»
    مادری بین خیمه می چرخید
    دست برروی سر دل مضطر
    هاجر کربلا چه چاره کند
    سینه بی شیر...انتظار پسر
    ناگهان در حرم به خود لرزید
    میکند از چه هلهله لشگر
    چونکه هر بار هلهله کردند
    به هدف خورده تیر های سه پر
    دختری زد صدا رباب بیا
    پشت خیمه به پاشده محشر
    وقتی آمد که قبر حاضر بود
    غرق خون طفل روی دست پدر
    قاسم نعمتی
    قطعه و مفرد
    عسل
    چو گل وا کرد لب‌هایش عسل ریخت
    دلم با شهد شیرینش درآمیخت
    رباعی و دوبیتی
    ابدی
    لطفی ز خدای سرمدی می‌بینی
    امشب تو نگاری ابدی می‌بینی
    گر نیک نظر کنی به آغوش فلک
    یک عرش گلِ محمدی می‌بینی
    جواب
    امشب از گل، گلاب بگیرید
    عیدی از بوتراب بگیرید
    دعای تعجیلِ فرج
    زود بخونید جواب بگیرد
    اشعار عروضی
    آدینه
    در غروب روشن آدینه‌ام
    گرم نجوای نسیم سینه‌ام
    بغضِ شوقی مانده در راه گلو
    دورِ چشمم حلقه‌های آبرو
    نور رویم شد به رنگِ آفتاب
    بر مشامم می‌رسد بوی گلاب
    این چه مجنونی‌ست بر من می‌رسد
    گوئیا میلاد جانان می‌رسد
    دل پریشان بودم و خندان شدم
    چونکه در کوی صنم مهمان شدم
    چشم خیره، دامنِ ابرو گرفت
    لب شکفت و ذکر و الا هو گرفت
    ای خدا بر سینه‌ام نور آمده
    عشق با دنیایی از شور آمده
    این که باشد این چنین قامت بلند
    روی او خورشید، گیسویش کمند
    ذکر نامش شوق بی حد می‌دهد
    عطرِ او بوی محمّد می‌دهد
    زلف او با باد غوغا می‌کند
    خنده‌هایش صد گره وا می‌کند
    برق دندان‌های او درّ ِ صدف
    بهرِ دیدارش خلایق صف به صف
    دامنش زینت به مهر و مشتری
    مستِ چشمم آدم و جن و پری
    چشم او از شاه ِ چشمان سرتر است
    رنگِ چشمش رنگِ چشمِ حیدر است
    گل رخِ او جان به صحرا می‌دهد
    سینه‌ی او بوی زهرا می‌دهد
    عرصه‌ی پیشانیش شمس و لقاست
    یوسف است و یوسف او مجتباست
    از وجودش بزم سینه منجلی ست
    بی گمان روحِ حسینِ بن علیست
    ابرویش چون ماه در اوج شب است
    زلف گیسویش نقابِ زینب است
    او امیر عشق و احساس است و بس
    قد و بازویش چو عباس است و بس
    محفل سینه سرای دلبری ست
    میوه‌ی قلبِ امامِ عسگری ست
    یوسف زیبای احمد آمده
    ای خدا بوی محمّد آمده
    مهدی(عج)
    مهدی یعنی زاده‌ی شهر ولا
    مهدی یعنی گلرخی از سامرا
    مهدی یعنی دلبری از جنسِ نور
    یکّه تازِ عرصه‌ی وقتِ ظهور
    مهدی یعنی دلستانِ عاشقان
    دلبر شیرین بیانِ عاشقان
    مهدی یعنی سینه‌ای پر ماجرا
    گشته بر عشقش دلِ دل مبتلا
    مهدی یعنی هست و بود خستگان
    مرز ایمان، حضرت صاحب زمان
    مهدی یعنی چشم ما و انتظار
    عقده‌های دیدن و صبر و قرار
    مهدی یعنی مردی از رنگِ خدا
    آن که عالم را دهد روزی ندا
    مهدی یعنی دشمنان را التهاب
    عشق زهرا و عزیز بوتراب
    مهدی یعنی پاره‌ی قلبِ بتول
    نامِ او همنام با نامِ رسول
    مهدی یعنی هم محمّد هم علی
    حجت الله است بعدِ عسگری
    مهدی یعنی لاله‌ی نرگس نشان
    می‌رود دل سوی او دامن کشان
    مهدی یعنی دلربای ما همه
    آن که گیرد انتقامِ فاطمه
    مهدی یعنی ناله‌ی هر شام و روز
    جمعه شبها و بقیه و اشک و سوز
    مهدی یعنی روشنی در شامِ تار
    شیعه و وقتِ ظهورش، افتخار
    شهاب
    آسمان امشب به دل از اختران گل می‌زند
    هر شهاب از آسمان تا سامرا پل می‌زند
    می‌رسد از عرض حق صد لشگر از افلاکیان
    می‌خَرَد اهلِ سما ناز از دو چشمِ خاکیان
    می‌کشد سرمه خدا بر چشم شمس و ماه خود
    چرخش هر نه فلک گم کرده امشب راه خود
    کهکشان آذین کند طاق جنان را با سرور
    حق کند امشب دوباره خلقت گل را مرور
    گوییا در عالم والا چراغان کرده‌اند
    یاس و سوسن با شقایق جمله مهمان کرده‌اند
    جشن زیبایی برای غنچه بر پا کرده است
    صوت داوود است این در سینه غوغا کرده است
    صاحب این محفل شادی خدای عالم است
    بین خوش آمد گوی آن محفل رسول خاتم است
    نوح کشتی دلش را می‌کند گهواره گون
    می‌دمد عیسی به آه خود به صهبای جنون
    حضرت موسی دل دریایی اش وا می‌کند
    دیده ی یعقوب نور رفته پیدا می‌کند
    یوسف از شوق و شعف هر جا خمار و بی‌قرار
    آدم و حوا نشسته در هوای انتظار
    قلبِ ابراهیم و هاجر در تلاطم گشته است
    چشم اسماعیل از شادی چو انجم گشته است
    انبیاء یک یک همه مدعو جشن داورند
    اولیاء دل را ز جمع اهل مجلس می‌برند
    حضرت زهرا به تخت با شکوه کوثر است
    در کنارش حضرت والا مقامِ حیدر است
    * * *
    عرشیان از سامرا یک خانه دل آورده‌اند
    بیت پاک عسگری را مستقل آورده‌اند
    خانه را در بین مجلس بوسه باران می‌کنند
    گَرد او را سرمه‌ی چشمِ خماران می‌کنند
    همچو کعبه انبیاء گرم طواف خانه‌اند
    خانه شد شمع و به دورش یک جهان پروانه‌اند
    ناگهان آمد نوایی از میان آن بهشت
    از لسان بانویی حیدر دل و زهرا سرشت
    ای کرامت پیشه‌گان ای عاشقان مرتضا
    خواهر هادی منم، دخت جواد ابن الرضا
    نام من باشد حکیمه، خُلقِ من هم عهدی است
    هر دو چشمم شاهد خلقِ وجودِ مهدی است
    من پرستار وجود ماه احمد بوده‌ام
    دل اسیر حجت آلِ محمّد بوده‌‌ام
    مولود
    ماه شعبان تا که خود را در بر نیمه کشاند
    وقت افطارش نگاه عسگری من را بخواند
    خواست تا آن شب بمانم در کنارِ نرگسش
    تا شوم هنگامه‌ی مولود یار نرگسش
    حضرتش فرمود ای عمه بهارم می‌رسد
    امشب از ره آن سیه گیسو نگارم می‌رسد
    ماندم آن شب در کنارِ مادر شمسِ جهان
    تا ببینم خَلْقْ زیبای رخ صاحب زمان
    تا طلوع فجر چشمم را به نرگس دوختم
    همچو شمعی در بر بانوی تنها سوختم
    ناگهان چشم مرا خواب و خیالی خانه کرد
    ذکر یا الله نرگس در وجودم لانه کرد
    دیده را وا کردم و دیدم که نرگس غرقِ نور
    در بغل بگرفتم او را دیدمش گرمِ سرور
    شد امام عسگری دلواپس آن ماهِ بدر
    ناگهان فرمود بر نرگس بخوان یک سوره قدر
    خواندم آن سوره بدیدم نرگسش آرام شد
    سوره‌ی قدر خدا خود مرحم آلام شد
    لحظه‌ای آمد ندایی که مرا دیوانه کرد
    قلب من را تشنه‌ی دیدار آن درّ دانه کرد
    من شنیدم طفل نرگس خود عبادت می‌کند
    همره من سوره‌ی قدری تلاوت می‌کند
    در تعجب گشتم و مولا امام عسگری
    حکمتی آموخت بر جانم ز لطفِ داوری
    عمه جان از حکمت اسرار حق حیرت مکن
    هیچ تردیدی در این امر پر از قدرت مکن
    ما به طفلی ناطق حکم الهی می‌شویم
    در بزرگی دشمن ظلم و تباهی می‌شویم
    حکمت آموزی مولایم به پایان تا رسید
    از میان دیدگانم نرگسش شد ناپدید
    رو نمودم سوی مولا گفتمش نرگس کجاست
    خانه‌ات جولانگه اعجازِ انوارِ خداست
    تا به امرش راهی محراب آن مادر شدم
    باز مدهوش ظهور معجزی دیگر شدم
    دیدمش مادر به همراه گلی کرده ظهور
    کودکی بر سجده افتاده سرا پا پر ز نور
    ابروی نازش دل ما را به یغما می‌برد
    بعد سجده هر دو دستش را به بالا می‌برد
    او گواهی می‌دهد معبود من حق جلیست
    جدّ من پیغمبر خاتم، وصی، بابم علیست
    آیه آیه اولیا را وصف و معنا می‌کند
    با خداوند جهان این گونه نجوا می‌کند
    ای خدا وقت ظهورم را وفا کن عاقبت
    عالمی را از وجودم با صفا کن عاقبت
    * * *
    در نظاره بودم و مشغول سوز و ساز او
    خواست بابایش ببیند گلرخِ طناز او
    کنج آغوشم شد و چشمانِ نازش باز کرد
    با سلامی گفتگو با باب خود آغاز کرد
    هر دو مست هم شدند و هر دو گرم زمزمه
    پر زنان در سر مهدی کبوترها همه
    عسگری ناگه صدا زد مرغ زیبای سحر
    نزد من آخر بیا پور مرا با خود ببر
    کودک من را ببر تا اربعین روح القدس
    بعد از آن او را بیاور بر زمین روح القدس
    کودک را بر خدایی هدیه دادم تا که بُرد
    مادر موسی به او فرزند دلبندش سپرد
    نرگس من از چه رویی آه و شیون می‌کنی
    ناله بر دوری گل سیمای گلشن می‌کنی
    مهدی‌ام بگرفته از قرب الهی التیام
    غیر شیر تو به کام مهدی‌ام باشد حرام
    او به زودی می‌رسد تا درد تو درمان کند
    همچو موسی مادرش را نزد خود حیران کند
    او به زودی از دیار عشقِ یزدان می‌رسد
    با سیه مژگان و با آن لعلِ خندان می‌رسد
    * * *
    اربعین بگذشت و آوردند آن زیبا جمال
    خانه شد روشن ز روی حضرت والا کمال
    روی زانوی پدر او را تماشا کردمی
    روح و جانم را برایش مست و شیدا کردمی
    در شگفتی گفتم ای مولا امام عسگری
    این همه اعجاز دیدم لیک این هم دیگری
    کودکی که اربعین از عمر او بگذشته است
    گوییا اکنون دو سال از عمر او سرگشته است
    او که لبخندی زد و فرمود فرزند امام
    در شباهت نیست همتایش ز فرزندان عام
    کودک یک ماهه‌ی ما کودکی یک ساله است
    در میان حجت و مردم هزاران هاله است
    کودکانِ ما اگر در جسم و جان مادرند
    دم به دم هم صحبت روح و روانِ مادرند
    کودکان ما که خود پشت و پناه عالمند
    در زمانِ کودکی هم پادشاه عالمند

    اشعار نو

    پنجره
    هر شب برای دیدن تو پشت پنجره
    با شبنم سرشک غمم روی برگِ چشم
    با نغمه‌های مرغ وجودم میانِ دل
    با شالِ سبزِ عاشقیت روی دوش عمر
    بهرِ قدومت ای گلِ زهرا راه می‌کشم
    * * *
    در هر شب غریبی و غربت به یاد تو
    با آرزوی دیدن هنگامه‌ی ظهور
    با شوق فصل نوکریت شاه آخرین
    با حسرتی که لحظه‌ای آیی به خواب من
    در آسمان تار دلم ماه می‌کشم
    * * *
    ترسم ز وقتِ تلخِ نبودن کنارِ تو
    وقتی که جان دهم ولی جانا نبینمت
    وقتی که آیی از سفر و من به زیر خاک
    در گوشه‌ای نشسته‌ام و در خیال تو
    من از فراق روی شما آه می‌کشم

    ذکر و سرود

    عهد
    آی عاشقا، دلداده‌ها، لحظه‌ی هم عهدی اومد
    حلقه به گوشا، بیایید، اربابمون مهدی اومد
    یابن الزهرا، حسرت دیده‌های عالم
    یابن الزهرا، صاحب شیعه‌های عالم
    ای مه من مهتاب من ـ گلِ نرگس (3)
    خوش آمدی اربابِ من ـ گل نرگس (3)
    یابن الفاطمه یا مهدی (3)
    با خالِ هاشمیِ خود دل‌ها رو مجنون می‌کنه
    دردای هر چی عاشقه یه لحظه درمون می‌کنه
    ماشاء الله ـ دیدنیه برق دو چشماش
    ماشاء الله ـ دل از همه می‌بره نجواش
    نام پیمبری داره ـ آره والله (3)
    خنده‌ی حیدری داره ـ‌ آره والله (3)
    یابن الفاطمه یا مهدی (3)
    خورده گره قلبِ پدر به طره‌ی گیسوی او
    دل و ز نرگس می‌بره یه عشوه‌ی ابروی او
    مهدی مهدی ـ نقش جبینش علی مولاست
    مهدی مهدی ـ ذکر لبش نغمه‌ی زهراست
    هر دو تا ابروش کمونه ـ اباصالح (3)
    مثل عموش پهلونه ـ اباصالح (3)
    یابن الفاطمه یا مهدی (3)
    نگین
    قناری شادی می‌خونه
    با هر سرود عاشقونه
    سند دلِ من به نامِ
    حضرتِ صاحب زمونه
    امیر دلبرا تویی تویی تو
    نگینِ سامرا تویی تویی تو
    یوسف فاطمه امیرِ قلبم (3)
    به خدا دل من شبونه
    من و به هوات می‌کشونه
    نیّت دل و تا می‌پرسم
    می‌گه عازمِ جمکرونه
    نذر تو می‌کنم دل و همیشه
    زندگیِ بی تو یا مهدی نمی‌شه
    یوسف فاطمه امیرِ قلبم (3)
    به سینه صد احساس و داری
    داغ غریبِ یاس و داری
    قد و بالات همچون ابالفضل
    دو بازوی عباس و داری
    عالمی مدیونِ به نازِ شصتت
    ذوالفقار علی می‌آید به دستت
    یوسف فاطمه امیرِ قلبم (3)
    شبنم
    روی گلبرگ چشام هزار تا شبنم می‌ریزه
    آخه امشب می‌ عشق به جام عالم می‌ریزه
    اونقده شاده دلم خدا خودش خوب می‌دونه
    ابر رحمت رو دلم بارون نم نم می‌ریزه
    ای گل نرگس خوش آمدی (3)
    اون کی‌ام که مدح این اربابِ خوب و بخونه
    قافیه کم می‌آره، جمله تو مدحش می‌مونه
    ما کی هستیم که بخوایم از آقامون وصفی بگیم
    خدا مداح آقام مهدیه، عالم می‌دونه
    ای گل نرگس خوش آمدی (3)
    من که از بچگی‌ این آقا دل و دلبرمه
    همه چیم مهدی شده هم پدر و مادرمه
    مادرم وقتی که مهدی پیشِ می‌آرم
    می‌گه این اربابمه، این آقا تاجِ سرمه
    ای گل نرگس خوش آمدی (3)
    خروش
    به عشقِ خمِ مویت همه در جوش و خروشند
    همه منتظرند از یدِ تو باده بنوشند
    همه پیر و غلامت
    همه حلقه به گوشند
    یکی گوشه نگاهت
    به عالم نفروشند
    یا مهدی اباصالح ـ یا مهدی اباصالح (2)
    شده انس و ملک جیره خورِ خوانِ نگاهت
    جهان روشن از آن روشنی صورتِ ماهت
    دل شیعه همیشه
    نشسته سر راهت
    کجایی گلِ نرگس
    خدا پشت و پناهت
    یا مهدی اباصالح ـ یا مهدی اباصالح (2)
    جهانی که نظر بر رخ زیبای تو بسته
    شده از شرر ظلم و ستم‌ها همه خسته
    تو ناجی جهانی
    به قربانِ ظهورت
    الهی که بیفتد
    به دنیا گلِ نورت
    یا مهدی اباصالح ـ یا مهدی اباصالح (2)
    حجّت
    آمد از سوی حق، حجّت آخرین
    نورِ چشمِ نبی، نوگلِ نازنین
    آمد آن حسرتِ، شیعیان در زمین
    یارِ شیرین سخن، مهدیِ مه جبین
    اباصالح مدد ـ اباصالح مدد (4)
    ای بهارِ دلم، ای نگارِ همه
    کن نظر یک دمی، یوسفِ فاطمه
    ذکر تو بر لبم، عشق تو بر دلم
    می‌کند مرغِ دل، نام تو زمزمه
    اباصالح مدد ـ اباصالح مدد (4)
    آمدی سوی دل، ای پرستوی من
    دل اسیرت شده، گل خوشبوی من
    می‌نهی گر قدم، بر سرِ کوی من
    فرش راهت شده، طره‌ی موی من
    اباصالح مدد ـ اباصالح مدد (4)
    حاجتم کن روا، ای نیازِ همه
    بر دلم ده صفا، شمع رازِ همه
    دست من سوی تو، بهترین یارِ من
    گشته‌ام مبتلا، چاره سازِ همه
    مقصود
    یا صاحب امر خسته دلان را نظری کن
    با برق نگاهت به سرِ ما شرری کن
    ما گمشدگان سر کوی تو نگاریم
    از کوچه‌ی تاریک دلِ ما گذری کن
    مولا اباصالح ـ‌ مولا اباصالح (4)
    این دل شده امشب به هوای تو روانه
    گردد به خدا تا به سحر خانه به خانه
    این طبع سرودن صنما لایقِ ما نیست
    مقصود تویی شعر و غزل جمله بهانه
    مولا اباصالح ـ‌ مولا اباصالح (4)
    پرها همه بگشوده خریدارِ تو هستیم
    در حسرت یک لحظه ز دیدارِ تو هستیم
    از روز تولد نه ز روز ازلِ عشق
    عمریست که سر گشته و بیمارِ تو هستیم
    مولا اباصالح ـ‌ مولا اباصالح (4)
    تبار
    آمد از سوی حق بر ما سَروَر
    شکرِ حق شام غم گردیده سر
    نام او شد شبیه پیغمبر
    از تبارِ علی آمد دلبر
    حجت بن الحسن ـ یا مهدی (3)
    ما تمنا کنیم وصل رویش
    عالم گشته مجنون از بویش
    دلبری می‌کند با ابرویش
    خرده دل‌ها گره بر یک مویش
    حجت بن الحسن ـ یا مهدی (3)
    مژده ای عاشقان مهدی آمد
    آسمان، ‌کهکشان مهدی آمد
    همه اهلِ جهان مهدی آمد
    بانوی بی نشان مهدی آمد
    حجت بن الحسن ـ یا مهدی (3)
    سرنوشت
    ای دین و ایمانم ای دلدارِ مهربان
    ای جانِ جانانم مهدی صاحب الزمان
    تو نگارم، دار و ندارم، چاره‌ی کارم، یابن الحسن
    تویی عشقم، باغ و بهشتم، تو سرنوشتم، یابن الحسن
    آقام اباصالح اباصالح یابن الحسن (3)
    شد فصلِ میلادِ عشق پاکِ ما همه
    آمده به دنیا مهدی عشقِ فاطمه
    همه هستم، عشقِ‌ الستم، دل به تو بستم، یابن الحسن
    ای نیازم، سوز و گدازم، قبله‌ی رازم، یابن الحسن
    آقام اباصالح اباصالح یابن الحسن (3)
    شد حسرت عالم، آهنگِ ظهورِ تو
    رخ کن عیان مهدی، فخرِ شیعه نورِ تو
    شه خوبان، حجتِ یزدان، حامی قرآن، یابن الحسن
    گل زهرا، زاده‌ی طاها، امیدِ دلها، یابن الحسن
    آقام اباصالح اباصالح یابن الحسن (3)

    شور و بحر طویل

    ای گل نرگس ـ گل نرگس ـ ای گل نرگس (3)
    وقتی خداوند آفریده جسم و جانم را
    با نام مهدی وا نمود قفلِ زبانم را
    از لحظه‌ای که چشم خود را وا نمودم من
    شد آرزویم دیدن ابرو کمانم را
    من از همان لحظه شدم چون شاخه‌ی سبزی
    هر جا گذر کردم ندیدم باغبانم را
    در کودکی من دوره‌گردِ کوچه‌ها بودم
    اما ندیدم مهدی صاحب زمانم را
    در نوجوانی جیره خوار هیئتی بودم
    اما نیاسود لحظه‌ای روح و روانم را
    من در جوانی نام او را زمزمه کردم
    لایق نگشتم وصل یارِ مهربانم را
    حالا به پیری که رسیدم غصه‌ها دارم
    ترسم بمیرم تا نبینم دلستانم را
    اما بدانم لحظه‌ای آید که یارِ من
    روشن نماید با قدومش دو جهانم را
    یا مهدی یابن فاطمه (4)
    وقتی دل و شکار کنه
    دل می‌مونه چیکار کنه
    می تونه با گوشه نگاش
    عالم و بی قرار کنه
    * * *
    ظهورِ اون حاجتمه
    منشاء ارادتمه
    تنگِ غروبا که می‌شه
    نجوا با اون عادتمه
    * * *
    توی چشاش بهار داره
    یه دنیا بی قرار داره
    اون به کفش مثل علی
    شمشیر ذوالفقار داره
    * * *
    ارباب پر هیبتیه
    بذار بگم هیئتیه
    زمزمه‌اش کرب و بلاست
    مثل حسین غیرتیه
    * * *
    چشمای زیبایی داره
    روی تماشایی داره
    بسکه غریبِ این آقا
    خیمه و صحرایی داره
    اباصالح مددی یا اباصالح (3)
    دل مجنون شده‌ام عاشق کویت
    چشم ما منتظران مانده بر سویت
    شمع امید همه قربونِ مویت
    قبله‌ی راز همه طاق ابرویت
    * * *
    تویی آن میر عرب خسرو خوبان
    تویی آن فخر عجم جلوه‌ی یزدان
    تویی آن حامی دین ای مه تابان
    رخ نما مست توأند جمله‌ی جانان
    یوسف آلِ فاطمه ـ یوسف آلِ فاطمه(2)
    نگار نازنین من ز ره رسید امشب
    چو صبحِ شور و مستی‌ام کنون دمید امشب
    * * *
    ای نگارِ خوب و مهربانِ من خوش آمدی
    ای تو سرنوشت دو جهانِ من خوش آمدی
    به دلم گره زدی حلقه‌ی عشق و عاشقی
    تو گل نسترنی تو یاسی و شقایقی
    * * *
    منم که تشنه‌ی رخِ بقیت الله ام
    خوشم که رهرو ره تو حجت الله ام
    * * *
    همه‌ی زندگیم نذرِ نگاهِ‌ آشنات
    دوست دارم فنا بشم میون اون برقِ نگات
    دوست دارم بیای خودم قلبم و قربونی کنم
    به زیرِ قدوم تو چشمام و زندونی کنم
    * * *
    بهار من نگار من تویی گل نرگس
    چراغِ شامِ تارِ من تویی گلِ‌ نرگس
    * * *
    چی می‌شد یک نظری به حالِ این گدا کنی
    ببری قلبِ من و تو خیمه‌ات رها کنی
    به خدا منتظرم منتظرِ ظهورِ تو
    کی می‌شه من ببینم لحظه‌های حضورِ تو
    یا مهدی یا مهدی آقام آقام آقام یا مهدی (2)
    ی دل و دلبر (مهدی)، عزیزِ حیدر، شافع محشر، حجتِ آخر
    فدای نامت، مستِ مرامت، بده غلامت، باده ز جامت
    یوسفِ زهرا، نوگلِ طاها، به سینه غوغا، حسرتِ دل‌ها
    همیشه یارم، خَمرُ و خمارم، دار و ندارم، چاره‌ی کارم
    ‌دل به تو بستم، عشق الستم، به پات نشستم، عاشقت هستم،
    سوز و گدازم، ای همه رازم، مهرِ نمازم، اوجِ نیازم ...
    یا صاحب الزمان ـ یا صاحب الزمان(2)
    قربون هست مهدی
    چشمای مستِ مهدی
    دلم رو کادو کردم
    می‌دم به دستِ مهدی
    * * *
    تو شبِ میلادِ تو
    کار دلم یاد تو
    تکیه بزن به کعبه
    قربونِ فریادِ تو
    * * *
    اسم تو چون پیمبر
    تویی امیدِ کوثر
    فدای برقِ چشمات
    چشات چشای حیدر
    * * *
    آقا تو نورِ عینی
    قبله‌ی عالمینی
    با نغمه‌ی یا زینب
    منتقمِ حسینی
    یابن الحسن ـ یابن الحسن(4)
    امشب سبو در دستِ من، بنگر به چشمِ مستِ من
    سر را به سجده می‌برم، آمد تمامِ هستِ من
    هفت آسمان کل جهان، دیوانه‌ی آن مهربان
    گویند ملائک دم به دم، یا مهدیِ صاحب الزمان
    در عرش اعلی فاطمه با نرگسش در تاب و تب
    زهرا و حیدر در سماء صد خنده بر هم می‌زنند
    * * *
    آگه به اسرار آمده، شاه و سپهدار آمده
    باغت نبی بار آمده، حیدر مددکار آمده
    زهرا چو غمخوار آمده، زینب پرستار آمده
    شمع شبِ تار آمده، بلبل به گلزار آمده
    چشم حسن بار آمده، حسین را سالار آمده
    میر و علمدار آمده، عباس را یار آمده
    گویم که ای ایرانیان، کشور نگهدار آمده
    * * *
    میلاد انور آمده، عِطرِ معطر آمده
    ساقی و ساغر آمده، سرو و صنوبر آمده
    دلدار و دلبر آمده، سلطان کشور آمده
    محبوب داور آمده، دل آمده سر آمده
    بوی پیمبر آمده، قرآن و کوثر آمده
    زهرای اطهر آمده، نورِ منّور آمده
    گویم به یک یا هوی خود، والله حیدر آمد
    آقام آقام آقام ـ گلِ نرگس ـ گل نرگس (3)
    مثِ تو پیدا نمی‌شه
    بی شما دل وا نمی‌شه
    همه عالم و بگردم
    یوسف زهرا نمی‌شه
    * * *
    تو نگارِ آسمونی
    تو خدای عاشقونی
    جونم و ازم بگیرند
    ولی تو برام بمونی
    * * *
    خدا من رو آفریده
    تو سینه هیچی ندیده
    به جا دل میون سنه
    خال زیبات و کشیده
    * * *
    کمی از نگات و عشقه
    برقِ اون چشات و عشقه
    توی دست قدرت تو
    شمشیرِ بابات و عشقه
    * * *
    کار تو راز و نیازه
    دل من به سوز و سازه
    مادرت حضرت زهرا
    به ظهورِ تو می‌نازه
    * * *
    دل من به شور و شینه
    عاشقِ تو نورِ عینه
    می‌دونم به دستِ پاکت
    پرچمِ سرخِ حسینه
    * * *
    ای که در تاب و تبی تو
    نغمه‌ی روز و شبی تو
    زائر کرب و بلایی
    عشقِ عمه زینبی تو
    * * *
    همه گفتگوت ابالفضل
    آه در گلوت ابالفضل
    چه کنه یا اهل العالم
    با دلِ عموت ابالفضل
    منبع : وبلاگ حسن فطرس
    دل شود امشب شکوفا در زمین
    می زند لبخند شادی بر زمین

    آسمان ِ دل تبسم می کند
    روی ماهت را تجسم می کند

    ای مسیح آل پیغمبر سلام
    انتهای سوره ی کوثر سلام

    ای کتاب راز های مرتضی
    یادگار حضرت خیرالنسا

    ای صفات تو صفات انبیا
    حاصل جمع ِ تمام اولیا

    ای قدم هایت صراط المستقیم
    حافظ آیات قرآن کریم

    ای امام صالحان در روی خاک
    اکفیانی اکفیان روحی فداک

    السلام ای آفتاب پشت ابر
    السلام ای اوج قله ، کوه صبر

    السلام ای آخر هر دلخوشی
    عاقب از غم تو ما را می کُشی

    السلام ای فخر آدم در زمین
    یادگار حضرت روح الامین

    تو تمام چارده نور مبین
    جلوه ی زیبای ربُ العالمین

    تو حدیث ناب عترت در زمین
    زاده حیدر امیر المومنین

    تو همان نوری که از روز ازل
    کرد خالق روی ماهت بی بدل

    تو سرشت ناب از نسل علی
    نور رب در جلوه ی تو منجلی

    عمر تو تاریخ ساز عالم است
    مبداء آن از رسول خاتم است

    ترسم آخر من نبینم روی تو
    صورت زهرائی و دلجوی تو

    تو کجائی شیعه می خواند تو را
    پس نمی گوئی جوابش را چرا

    کی می آیی دل تمنایت کند
    تا که روزی بوسه بر پایت کند

    کی می آیی عقده از دل وا کنم
    روضه خوانی پیش تو آقا کنم

    کی می آیی کربلا را تاب نیست
    در میان خیمه دیگر آب نیست

    وای بر طفل رباب و اضطراب
    خیمه خیمه جستوی جرعه آب

    آب نَبوَد تا که سیرابش کند
    جرعه ای نوشاند و خوابش کند

    کربلا و یک بیابان اشک و آه
    شیرخواره در میان قتلگاه

    نام تو آمد در آنجا بر زبان
    کی می آیی حضرت صاحب زمان

    ای خوش آن روزی فرج برپا شود
    با دو دست فاطمه امضا شود

    اشعار نیمه شعبان, شعر از امام زمان, ولادت امام زمان

    بازآ که دل هنوز به یاد تو دلبر است
    جان از دریچه نظرم ، چشم بر در است

    بازآ دگر که سیه دیوار انتظار
    سوزنده ‌تر ز تابش خورشید محشر است

    بازآ ، که باز مردم چشمم ز درد هجر
    در موج خیز اشک چو کشتی ، شناور است

    بازآ که از فراق تو ی غیب از نظر
    دامن ز خون دیده چو دریای گوهر است

    ای صبح مهر بخش دل ، از مشرق امید
    بنمای رخ که طالعم از شب ، سیاه ‌تر است

    زد نقش مهر روی تو بر دل چنان که اشک
    آیینه ‌دار چهره ‌ات ای ماه منظر است

    ای رفته از برابر یاران " مشفقت "
    رویت به هر چه می ‌نگرم در برابر است

    اشعار نیمه شعبان, شعر از امام زمان, ولادت امام زمان

    ای عاشقان ، ای عاشقان ، جان می ‌رسد ، جان می ‌رسد
    مهری درخشان می‌ دمد ، ماهی فروزان می ‌رسد

    آید نوای کاروان ، بر گوش جهان کان دل ستان
    تا دل ستاند زین و آن ، اینک شتابان می ‌رسد

    رخسار ماهش را ببین ، زلف سیاهش را ببین
    برق نگاهش را ببین ، یوسف به کنعان می ‌رسد

    ساقی ببخشا جام را ، از باده پر کن کام را
    گو باز این پیغام را ، پیمانه گردان می ‌رسد

    رونق فزای باغ‌ ها ، لطف و صفای راغ ‌ها
    بر قلب عاشق ، داغ‌ ها ، زیبا گلستان می ‌رسد

    بر درگهش کن بندگی ، خواهی اگر پایندگی
    کان رهنمای زندگی ، و آن مهد عرفان می ‌رسد

    مهر سحر ، ماه صفا ، بحر گهر ، گنج وفا
    آیینه یزدانما ، خورشید ایمان می ‌رسد

    یار موافق می ‌رسد ، دلدار صادق می ‌رسد
    قرآن ناطق می ‌رسد ، محبوب یزدان می ‌رسد

    کاخ وفا ، قائم از او ، مهر و صفا دائم از او
    غرق طرب ? صائم ? از او ، جان می ‌رسد جان می ‌رسد


    صبحی دگر می آید ای شب زنده داران
    از قله های پر غبار روزگاران

    از بیکران سبز اقیانوس غیبت
    می آید او تا ساحل چشم انتظاران

    آید به گوش از آسمان اینست مهدی!
    خیزد خروش از تشنگان اینست باران!

    از بیشه زارِ عطرهای تازه آید
    چون سرخ گل بر اسب رهوار بهاران

    آیینه آیین حق ای صبح موعود!
    ماییم سیمای تو را آیینه داران

    دیگر قرار بی تو ماندن نیست در دل
    کی می شود روشن به رویت چشم یاران


    خدا، همهـ ی تـــورا می بیند رفــــیق...
    حـال نـداری ثـــوابــــ کـنـی، گـنــاه نـکـن!

    باز گيتى پاى تا سر، مطلع الانوار شد
    مطلع الانوار، گيتى از جمال يار شد

    نيمه ى شعبان رسيد و مولد مهدى بود
    آن شهى، كو خاك راهش گلشن ابرار شد

    شام احبابش ز شادى، همچو روز روشن است
    روز اعدايش ز غم، مانند شام تار شد

    از همايون مولد سلطان لاهوتى مقام
    عطرآگين، سرزمين سامره بسيار شد

    خيز و شو آماده جانا، از پى تبريك عيد
    كز صفا اقطار گيتى، غيرت گلزار شد

    اين دو رنگى را بنه از سر، بيا يكرنگ باش
    حبّذا ملكى، كه از خواب گران بيدار شد

    اين چراغان هم بود از يمن يكرنگى به پا
    كز صفا مانند گلشن، كوچه و بازار شد

    هست مولود همايون ولى كردگار
    آنكه تابان از جمالش، جلوه ى دادار شد

    حجت يزدان، ولى عصر، نور ذوالمنن
    آنكه ذاتش، در بناى معدلت، معمار شد

    اى پناه ملك و ملت، پرده بردار از جمال
    ملك و ملت موكبت را، طالب ديدار شد


    آخرين حجت عشق
    امشب ازمیمنت مقدم جان پرورگل
    بادهء جذبه به جوش آمده درساغرگل

    تاهمه فصل شود فصل طرب خیز بهار
    گل خورشید برآورده سر از خاور گل

    ساغر سرخ دل اهل نظر بار دگر
    موج زد بانفس صبح و شمیم تر گل

    سر زد ازآینهء دامن نرگس دم صبح
    آخرین حجت عشق وشرف منبرگل

    پلک آغشته به خون فلق آهسته شکفت
    تا چو خورشید قدم زد به جهان رهبرگل

    تا که هر ذره هستی شود از شوق به رقص
    آمده جوهرهء جوهرهء جوهر گل

    شادی عسکری و نرگس عصمت امشب
    تابه عیوق رود غلغلهء عسک گل

    ای شده ساکن ظلمت کدهء شک بنگر
    آیهء روشن عشق"احد" از منظر گل

    نیمه ی شعبان گل نرگس شکفت
    چلچله از شادمانی شب نخفت
    آبشار یک لحظه آرام شد ، نریخت
    تا که رازش با گل نرگس بگفت


    سرو حیران شد از آن فر و جلال
    ماه فرو مانده در آن حسن جمال


    آسمان از شوق بارش سر گرفت
    کوه حیران ماند از آن عرف و کمال


    اطلسی در باغچه خندید و شکفت
    لحظه ی سبز دعا با غنچه گفت:


    هر چه زیبایی خداوند افرید
    جملگی در غنچه ی نرگس نهفت.
    طلوع
    طلوع می کند آن آفتاب پنهانی

    ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی


    دوباره پلک دلم می پرد،نشانه چیست؟

    شنیده ام که می آید کسی به مهمانی


    کسی که سبزتر از هزار بهار

    کسی،شگفت کسی آن چنان که میدانی


    کسی که نقطه آغاز هرچه پرواز است

    تویی که در سفر عشق،خط پایانی


    تویی بهانه آن ابرها که می گریند

    بیا که صاف شود این هوای بارانی


    تو از حوالی اقلیم هر کجا آباد

    بیا که می رود این شهر،رو به ویرانی


    کنار نام تو لنگر گرفت کشتی عشق

    بیا که یاد تو آرامشی است طوفانی
    شعر از قیصر امین پور



    فتح زمین
    صدای سبز تو را می خواهد،
    سکوت زرد زمین ای باران!

    کویر شد همه جنگلهاش،
    خودت بیا و ببین ای باران!

    نسیم نوحه گر آمد نالید،
    غم از صدای خوشش می بارید

    که در نبود تو باید خواندن
    ،ترانه های حزین ای باران!

    «به دستهای فقیرم بنگر!
    بیا و باز شکوفایم کن!»

    چه غمگنانه ولی می گوید،
    درخت با تو چنین ای باران!

    سراب مثل دروغی زیبا،
    از انحنای افق می جوشد

    تو صادقانه ولی می باری،
    بر این زمین به یقین ای باران!

    چه ابر های سرور انگیز
    ی!چه رعد های غرور انگیزی!

    به زیر گام تو دیدن دارد،
    زمان فتح زمین ای باران!

    گل نرگس
    بیا تا نغمه شوق از نهاد خاک برخیزد
    غبار از خاطر آیینه افلاک برخیزد


    اگر در جلوه آری گوهر پاک و جودت را
    صدف از دامن دریا گریبان چاک برخیزد


    گل شوق تو را در دیده می کارم،مگر امشب
    دل از خواب گران آرزو چالاک برخیزد


    اگر پا در رکاب آری به پابوس سمند تو
    هزاران لاله خونین جگر از خاک برخیزد


    ببار ای دیده امشب قطره قطره اشک بر دامن
    که از دل شعله شعله آه آتشناک برخیزد


    به هنگام ظهور تو، تو ای خورشید نورانی
    به پیش پای تو چون خاکیان ز افلاک برخیزد


    مگر حرف مرا تکرار سازد ای گل نرگس
    سخن با کوه می گویم کز او پژواک برخیزد


    به شوق نرگس مست تو ای مهر جهان آرا
    بسی گلنغمه مستی ز نای تاک برخیزد
    جواد جهان آرایی


    بشارت
    این بشارت به دل از غیب بسی میآید
    که به یاری جهان دادرسی میآید
    رهزنان ره دین را عسسی میآید
    مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید

    که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید


    دوشم این مژده رسید از ملک العرش به گوش
    کز غم هجر مکن شکوه و افغان و خروش
    کاید از پرده برون پادشه برقع پوش
    از غم و درد مکن ناله و فریاد که دوش
    زده ام فالی و فریادرسی میآید


    نوگل گلشن نرگس که برش گل چون
    خس آید از پیش و مسیحا پی یاری از پس
    شمع رویش سبب گرمی بزم همه کس
    ز آتش وادی ایمن نه منم خرم و بس
    موسی اینجا به امید قبسی میآید


    ای شه دین که به غیر تو دگر یاری نیست
    جز تا ما را به جهان سرور و سالاری نیست
    گرم ماننده بازار تو بازاری نیست
    هیچکس نیست که در کوی تواش کاری نیست
    هر کس اینجا به طریق هوسی میآید


    یار در پرده و از پرده برون بس غوغاست
    همه کس دلبر نادیده خود را جویاست
    نقطه دایره کون و مکان ناپیداست
    کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
    اینقدر هست که بانگ جرسی میآید


    خوشدلا خوشدلی شیعه بود در شعبان
    که بود مطلع آن ماه هدی نیمه آن
    بهر صید دل ما میرسد آن شاه زمان
    یار دارد سر صید دل حافظ یاران
    شاهبازی به شکار مگسی میآید

    خوشدل تهرانی

    خرم جهان دوباره شد از مقدم بهار
    سر زد دوباره لاله و نسرين به كوهسار

    صدها شقايق از دل صحرا شكفته شد
    در باغ نغمه خوان شده با صد شعف هَزار

    بگذشته سوى دشت مگر آهوى ختن
    بنشسته روى كشت مگر ناقه تتار

    همراه با نسيم سحر مى رسد به گوش
    ما را نواى مرغ بهشتى ز شاخسار

    عيدى قرين عيد دگر گشته زان سبب
    امسال از هميشه نكوتر بود بهار

    زيباگلى به دامن نرگس شكفته شد
    آن نوگلى كه گلشن از او يافت اعتبار

    ماهى به نيمه مه شعبان طلوع كرد
    ماهى كه مهر از شرف او راست پرده دار

    شعبان زيمن مقدم او يافته مگر
    اين شوكت و جلالت و اين عزّ و افتخار

    سال نو و بهار نو و روزگار نو
    ساقى به يمن مقدم گل خيز و مى بيار

    سالى چنين مبارك و روزى چنان بزرگ
    فصلى چنين خجسته به تأييد كردگار

    لب تشنگان جرعه جام ولايتش
    نوشند از سبوى ولا آب خوشگوار

    اى آفتاب چهره نهان كرده در سحاب
    دل ها براى ديدن تو گشته بى قرار

    خرم شود جهان و عدالت به پا شود
    روزى كه در كف تو بود تيغ ذوالفقار

    احيا شود به عهد تو حكم كتاب حق
    اجرا شود به عصر تو آيين كردگار

    تو قاسم جنان و جحيمى كه در ازل
    يزدان به دست قدرت تو داده اختيار

    جان ها براى خدمت تو گشته در تعب
    دل ها براى ديدن تو گشته بى قرار

    اى منجى بشر كه نهانى تو در حجاب
    دارم اميد آن كه كنى چهره آشكار

    دارم اميد آن كه كنى با ظهور خويش
    بيرون ز جان منتظران رنج انتظار

    جمعى ستاده ديده به سويت در آرزو
    قومى نشسته ديده به راهت اميدوار

    اى مظهر خدا به عنايت به ما نگر
    اى ابر مرحمت تو به رحمت به ما ببار

    تا آن زمان كه مهر درخشان بود به روز
    تا آن زمان كه ماه بتابد به شام تار

    از ما به پيشگاه تو صد كاروان درود
    وز حق به جان پاك تو صدآفرين نثار

    چون باعث ملال شود طول هر سخن
    شيرين بود چكامه «خسرو» به اختصار

    ده مژده كه از عالم بالا خبر آمد
    كز جيب افق كوكب اقبال برآمد

    شب بار سفر بست و همايون سحر آمد
    نازل ز سما آيه فتح و ظفر آمد

    بر منتظرين مژده بده منتظر آمد
    از مهد بقا مهدى ثانى عشر آمد

    كو حجت حق حامى دين ماء معين است
    چون خلد برين از قدمش روى زمين است

    امشب ز كَرَم حق گُهرى داد به نرجس
    وز برج ولايت قمرى داد به نرجس

    در قدر و شرف تاج سرى داد به نرجس
    از صلب حسن برگ و بَرى داد به نرجس

    خوش باش كه حق بال و پرى داد به نرجس
    برخيز كه زيباپسرى داد به نرجس

    كز شرم رخش شمس و قمر خانه نشين است
    چون خلد برين از قدمش روى زمين است



    تا جلوه نما دلبر جانانه ما شد
    آكنده دل از نعره مستانه ما شد

    تا نور رخش رونق كاشانه ما شد
    ديوانه مهدى دل ديوانه ما شد

    كو فخر بشر حامى قرآن مبين است
    چون خلد برين از قدمش روى زمين است

    او آمده از پاد
» بازگشت | تاریخ : 1 آذر 1403 | توسط : admin2 | بازدیدها : 4 789 | نظرات : 0

بازدید کننده گرامی ، بنظر می رسد که شما عضو سایت نیستید .
پیشنهاد می کنیم در سایت ثبت نام کنید و یا وارد سایت شوید.

اضافه کردن نظر جدید

    
نام شما :
ایمیل شما :
  • bowtiesmilelaughingblushsmileyrelaxedsmirk
    heart_eyeskissing_heartkissing_closed_eyesflushedrelievedsatisfiedgrin
    winkstuck_out_tongue_winking_eyestuck_out_tongue_closed_eyesgrinningkissingstuck_out_tonguesleeping
    worriedfrowninganguishedopen_mouthgrimacingconfusedhushed
    expressionlessunamusedsweat_smilesweatdisappointed_relievedwearypensive
    disappointedconfoundedfearfulcold_sweatperseverecrysob
    joyastonishedscreamtired_faceangryragetriumph
    sleepyyummasksunglassesdizzy_faceimpsmiling_imp
    neutral_faceno_mouthinnocent
کد امنیتی :
عکس خوانده نمی شود
کد را وارد کنید :

 
    

2013 © Designed by: ALETAHA | سرویس RSS خبری : RSS خبری RSS خبری | ALETAHA