اشعار شب اول تا شب یازدهم محرم " شب سوم" - جبهه فرهنگی آل طاها
اشعار شب اول تا شب یازدهم محرم " شب سوم" - جبهه فرهنگی آل طاها
اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
طفل ویرانه شدن زار شدن هم دارد
قد خم دست به دیوار شدن هم دارد
تا صداي لبت آمد لبم از خواب پريد
سر تو ارزش بيدار شدن هم دارد
عقب افتادن این چند شب از عاطفه ات
این همه بوسه بدهکار شدن هم دارد
بی سبب نیست که با دست به دنبال توام
چشم خون لخته شده تار شدن هم دارد
دخترت نیستم از طشت رهایت نکنم
دختر شاه فداکار شدن هم دارد
معجري را كه تو از مكه خريدي بردند
موي آشفته گرفتار شدن هم دارد
علي اكبر لطيفيان
********************
علی اکبر لطیفیان
در آن سحر ، خرابه هوایش گرفته بود
حتی دل فرشته برایش گرفته بود
با آستین پاره ی پیراهن خودش
جبریل را به زیر کسایش گرفته بود
زورش نمی رسید کسی را صدا کند
از گریه زیاد ، صدایش گرفته بود
از ابتدای شب که خودش را به خواب زد
معلوم بود آنکه دعایش گرفته بود
حتما نزول می کند آیات تازه ای
با چله ای که بین حرایش گرفته بود
مشغول ذکر نافله اش شد ، ولی کجاست؟
آن چادری که عمه برایش گرفته بود
علی اکبر لطیفیان ...
علی اکبر لطیفیان ... اشعار شب سوم محرم ، شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
برگ و برت دست كسی برگ و برم دست كسی
بال و پرت دست كسی بال و پرم دست كسی
خیرات كردن مال من خیرات كردن مال تو
انگشترت دست كسی انگشترم مال كسی
نه موی تو شانه شود نه موی من شانه شود
موی سرت دست كسی موی سرم دست كسی
بابا گرفتارت شدم از دو طرف غارت شدم
آن زیورم دست كسی این زیورم دست كسی
رختت به دست حرمله رختم به دست حرمله
پیراهنت دست كسی و معجرم دست كسی
مهدی نظری ... اشعار گودال قتلگاه، شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
اشعار گودال قتلگاه
اشعار عصر عاشورا
اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
هنگام رفتن تو چه لشگر شلوغ شد
شاید برای غارت پیکر شلوغ شد
اینها برای قتل عمو نقشه داشتند
گودال تو چرا دوبرابر شلوغ شد
دیدم همینکه پیکرت افتاد روی خاک
بازار کار نیزه وخنجر شلوغ شد
هرکس برای کشتن تو ضربه ای زدُ
کم کم برای بردن یک سرشلوغ شد
رفتی وعمه ماندُ یتیمان بی پناه
خیلی برای غارت معجر شلوغ شد
چشم تمام لشگریان سمت خیمه بود
وقتی بریده شدسرت این ور شلوغ شد
بابا سوار ناقه عریان که می شدیم
دور رباب وعمه وخواهر شلوغ شد
اموال خیمه هات به چوب حراج خورد
بازار کوفه جمعه آخر شلوغ شد
گفتیم ازدری که کسی نیست رد شویم
یک مرتبه دهانه آن در شلوغ شد
دیدی همینکه حرف خرید کنیز شد
دور سکینه بود که دیگر شلوغ شد!
در آن خرابه ای که کسی فکر مانبود
تو آمدی ومجلس دختر شلوغ شد
مهدی نظری ... شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
گل سر نیست ولی موی سرم هست هنوز
تن من آب شد اما اثرم هست هنوز
جای سیلی زروی گونه من پاک نشد!
ردشلاق بروی کمرم هست هنوز
می توانم بخداباتو بیایم بابا
جان زهرا کمی ازبال وپرم هست هنوز
گفتم ای دختر شامی برو وطعنه نزن
سایه رحمت بابا به سرم هست هنوز
منکه از حرمله وزجر نخواهم ترسید
دختر فاطمه هستم جگرم هست هنوز
گفت که می زنمت اسم پدرراببری
گفتم ای زجر بزن چون سپرم هست هنوز
همه دم ناز کشیدو به دلم تسکین داد
جای شکر است که عمه به برم هست هنوز
بازمین خوردن من دیده خود می بندد
شره در چهره ساقی حرم هست هنوز
خاطرت هست که قنداق علی خونی بود؟
همه خاطره ها در نظرم هست هنوز
غصه معجر من رانخوری بابا جان
پاره شد معجرم اما به سرم هست هنوز
پانته آ صفایی ... اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
هم بازیانم نیستند، امشب کنار بسترم
قاسم، عمو عبّاس، عبدالله، داداش اکبرم
یادت می آید من چقدر آسوده می خوابیدم آن
شبها که می خندید در گهواره ی خود اصغرم؟
امشب ولی بدخوابم و هی خواب می بینم چهل
اسب بزرگ سرخ مو رد می شوند از پیکرم
بر گونه ام جای چهار انگشت می سوزد عمو!
زخم است، تاول تاول است انگشتهای لاغرم
بابا! برای من نخر آن گوشوار نقره را
حالا که هی خون می چکد از گوشهای خواهرم
بابا لبش را بسته و دیگر نمی بوسد مرا
دیگر نمی گوید به من «شیرین زبانم، دخترم»
من دختر خوبی شدم آرام می خوابم فقط
امشب نمی دانم چرا هی درد می گیرد سرم
سعید توفیقی ... اشعار شب سوم محرم، اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
اشعار شب سوم محرم
اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
آیا شود که جام مرا پر سبو کنی
در این خرابه با من دلخسته خو کنی
آنقدر می زنم به سر و صورت و لبم
تا قصّه ی سر و لب خود بازگو کنی
ای ماه من که طیّ سفر گشته ای هلال
باید که شرح واقعه را مو به مو کنی
با چشم بسته از طَبقت دل نمی کنم
تا اینکه هدیه ی سفر خویش رو کنی
گیسو به زیر پای سرت پهن می کنم
تا فرش نخ نما شده ام را رفو کنی
بابا تمام بال و پرم درد می کند
مویم کشیده اند و سرم درد می کند
با تشکر از برادر بزرگوار شاعر گرانقدر سعید توفیقی
مصطفی متولی ... شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
با غم كه هم مسير شدم در سه سالگي
از غصه ناگزير شدم در سه سالگي
گفتم به تن كه آب شود از گرسنگي
از جان خود كه سير شدم در سه سالگي
من پاي عشق تو كمرم تا شد اي پدر
اين شد كه سر به زير شدم در سه سالگي
غصه نخور فداي سرت گر سرم شكست
يا كه اگر اسير شدم در سه سالگي
هي داغ روي داغ و هي زخم پشت زخم
بعد از تو زود پير شدم در سه سالگي
گر چه نرفته ام به كنيزي ولي عجيب
كوچك شدم حقير شدم در سه سالگي
من فكر مي كنم كه همه فكر مي كنند
خيلي بهانه گير شدم در سه سالگي
شاعر گمنام ... شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
من وسحر ،من وعمه من و سر پدرم
چه خواندني شده امشب كتاب مختصرم
سلام تازه ز راه آمده كجا بودي
نشسته برسر و رويت غبار، همسفرم
هميشه در پي خورشيد ماه مي آيد
كجاست سوره ي والشمس من سرقمرم
شكست اگر زفراق برادرت كمرت
شكسته درغم شش ماهه ي حرم كمرم
هزار و نهصد و پنجاه زخم بربدنت
هزار و نهصد وپنجاه داغ برجگرم
لبي نمانده برايت كه بوسه اي بزنم
سري نمانده برايت كه گيرمش به برم
ازآن شبي كه مرا زجر زجر داد و كشيد
نه دست من به كمر ميرسد نه موي سرم
تنم سبك شده وگوش من شده سنگين
به ضربه اي همه جا تيره گشته درنظرم
نه موي شانه كشيده نه صورتي سالم
چنين شكسته بيا پيش مادرت مَبَرم
سید محمد جوادی ... شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
خرابه است و شب و سينه اي كه پُر درد است
به عكس روز گذشته هوا عجب سرد است
ستاره ها همه از حال من خبر دارند
به قلب كوچك من آسماني از درد است
گل بهشت حسينم ز بس نخوردم آب
خزان به ديدنم آمد كه چهره ام زرد است
به پيش ضربت دشمن سپر برايم شد
قسم به جان عمويم كه عمه ام مرد است
نسيم مي وزد و صورتم چه ميسوزد
خدا كند كه بميرد سرم چه آورده است
شیخ رضا جعفری ... اشعار شب سوم محرم ، شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
قرار بود که یک ابر بی قرار شود
در آسمان بوزد مدتی بخار شود
سه سال بعد بیاید سه بار پی در پی
ببارد و برود، کوه، نو نوار شود
و زندگی بکند مثل این همه دختر
و عقد دائم یک مرد خواستگار شود
قرار بود همین دامنی که می بینید
بجای اینکه بسوزد و پر غبار شود
فقط برای لباس عروسی اش باشد
نه که کفن شود و زینت مزار شود
و در ادامه ی سیر تکاملی خودش
الهه ی حرم رب روزگار شود
قرار بود، ولی نه بداء حاصل شد
که او عروسک زنجیر نابکار شود
خدا نخواست عروسی کند بزرگ شود
خدا نخواست که خانوم خانه دار شود
سید محمدجواد شرافت ... شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
رفتیّ و با غم همسفر ماندم در این راه
گاه از غریبی سوختم گاه از یتیمی
گفتم غریبی، نه غریبی چاره دارد
آه از یتیمی ای پدر، آه از یتیمی
*
من بودم و غم، روز روشن، شهر کوفه
روی تو را بر نیزه دیدم، دیدم از دور
در بین جمعیت تو را گم کردم اما
با هر نگاه خود تو را بوسیدم از دور
*
من بودم و تو، نیمه شب، دروازه ی شام
در چشم من دردی و در چشم تو دردی
من گریه کردم، گریه کردم، گریه کردم
تو گریه کردی، گریه کردی، گریه کردی
*
در این زمانه سرگذشت ما یکی بود
ای آشنای چشم های خسته ی من
زخمی که چوب خیزران زد بر لب تو
خار مغیلان زد به پای خسته ی من
*
ای لاله من نیلوفرم، عمه بنفشه
دنیا ندیده مثل این ویرانه باغی
بابا شما چیزی نپرس از گوشواره
من هم از انگشتر نمی گیرم سراغی
محمد فردوسی ... اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
نیمۀ شب شده و خواب پریشان دارم
گوشۀ لعل لبم ذکر پدر جان دارم
بی جهت نیست که اندوه فراوان دارم
خواب دیدم که سری را روی دامان دارم
دیدم آن سر، سر باباست خدا رحم کند
عمّه ام گرم تماشاست خدا رحم کند
تا که از خواب پریدم همه جا روشن بود
طبق نور روی گوشه ای از دامن بود
کنج ویرانه پر از عطر و بوی گلشن بود
چشم های پدرم خیره به سوی من بود
تا که چشمم به سر افتاد زبانم وا شد
لیلۀ قدر من امشب چقدر زیبا شد
آمدی یوسف کنعان، چه عجب بابا جان
شده ویرانه گلستان، چه عجب بابا جان
به سر آمد غم هجران، چه عجب بابا جان
آمده بر تن من جان، چه عجب بابا جان
چند روزی است که از هجر تو بی تاب شدم
مثل شمعی زغم دوری تو آب شدم
کمی آغوش بگیر این بدن لاغر را
تا که احساس کنی لاغری پیکر را
می تکانم ز سر سوخته خاکستر را
از چه با خویش نیاورده ای انگشتر را؟
چقدر روی کبود تو به زهرا رفته
بس که چوب از لب و دندان تو بالا رفته
تا که با عمۀ خود راهی بازار شدم
مورد مرحمت خندۀ اغیار شدم
تا که در بزم شراب تو گرفتار شدم
خالصانه متوسّل به علمدار شدم
من نگویم چه به روز سر من آوردند
چادری را که برایم تو خریدی بردند
با تشکر از شاعر گرانقدر برادر بزرگوار محمد فردوسی
محمد امین سبکبار ... اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
اشعار شب سوم محرم
اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
سر من هم به هوای سر تو افتادست
بال پروانه به پای پرِ تو افتادست
قول دادم به همه گریه برایت نکنم
چه کنم! چشم، به چشم تر تو افتادست
قدر یک دشت کبودست و تنش تب دارد
از روی ناقه اگر دختر تو افتادست
من از این روی زمین خوردۀ خود فهمیدم
آسمان یاد غم مادر تو افتادست
دامنم سوخته بابا ولی آرام بخواب
بالشت دست من و بستر تو افتادست
جان من بر لب و لب های تو را می بوسم
از نفس هم نفس آخر تو افتادست
مصطفی متولی ... اشعار شب سوم محرم، اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
اشعار شب سوم محرم
اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
دلخوری نیست در این قافله از هیچ کسی
بخدا منکه ندارم گله از هیچ کسی
خواب بودم اگر از پشت شتر افتادم
طلبی نیست در این مسئله از هیچ کسی
بعد از آن نیمه شب و گم شدن و تنهایی
نگرفتم نفسی فاصله از هیچ کسی
من نمیترسم اگر عمه کنارم باشد
غیر از این زجر و از این حرمله از هیچ کسی
خواستم ، گرچه نشد غیر تو نامی ببرم
در قنوت دل هر نافله از هیچ کسی
زخم زنجیر مرا کشت الهی دیگر
تاب و طاقت نبرد سلسله از هیچ کسی
گریه نگذاشت که پوشیده بماند بابا
مشکل پای من و آبله از هیچ کسی
جز تو و خواهر تو برنمی آید بخدا
خطبه خواندن وسط هلهله از هیچ کسی
کاشکی در بغل فاطمه دق میکردم
تا دگر سر نبرم حوصله از هیچ کسی
وحید قاسمی ... اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
اشعار شب سوم محرم
اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
السلام علیک یا عطشان
چه بلایی سر لبت آمد
تا من و تو به وصل هم برسیم
جان به لبهای زینبت آمد
**
زینت شانه های پیغمبر
السلام علیک یا مظلوم
چقدر چهره ات شکسته شده
السلام و علیک یا مغموم
**
با تو قهرم ! پدر کجا بودی؟
بی من و خواهرت کجا رفتی!؟
دلخورم از تو ؛عصر عاشورا
بی خداحافظی چرا رفتی؟
**
سر عباس تا سر نی رفت
خیمه ها گر گرفت ، بلوا شد
تا که دیدند بی علمداریم
سر یک گوشواره دعوا شد
**
من غرورم جریحه دار شده
شاکی از دست ساربان هستم
کعبه نی ها مدام می گویند
دست و پا گیر کاروان هستم
**
سر بازاردیدنی بودیم
دید زلفت که ما پریشانیم
عمه ام داد می زد ای مردم
به پیمبر قسم مسلمانیم
**
معجرم را سر کسی دیدم
چادرم را سر یکی دیگر
با عبایت نماز می خواند
مشرکی پشت مشرکی دیگر
**
دختر حرمله چه مغرور است
بر سر بام دف تکان می داد
او خبر داشت که یتیم شدم
پدرش را به من نشان می داد
**
کاش قرآن پدر نمی خواندی!
خیزران از لب تو ، دلخور شد
اولین ضربه را که زد ؛ دیدم
چوب خط صبوریم پر شد
**
عمه با من نبود ، می مردم
پای طشت طلا نجاتم داد
نه فقط شام ، کربلا ، کوفه
خواهرت بارها نجاتم داد
**
بالهای شکسته ای دارم
پر زدن با تو کاش راهی داشت
شام ویران به جای ویرانه
گاش گودال قتلگاهی داشت
**
علقمه ، مشک ، ساقی و اصغر
شده سر مشق گریه هام پدر
بردن من به نفع زینب توست
درد سر را ببر زشام پدر
علی اکبر لطیفیان ... اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
اشعار شب سوم محرم
اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
آئینه هستم تاب خاکستر ندارم
پروانه ای هستم که بال و پر ندارم
از دست نامردی به نام تازیانه
یک عضو بی آسیب در پیکر ندارم
تا اینکه گریان تو باشم در سحر گاه
در چشمهایم آنقدر اختر ندارم
چیزی که فرش مقدمت سازم در اینجا
از گیسوان خاکی ام بهتر ندارم
می خواستم خون گلویت را بشویم
شرمنده هستم من که آب آور ندارم
بر گوش هایم می گذارم دست خود را
شاید نبینی زینت و زیور ندارم
وقتی نمانده گیسویی روی سر من
گاری دگر باشانه و معجر ندارم
لب می گذارم روی لب هایت پدرجان
تا اینکه جانم را نگیری بر ندارم
محسن ناصحی ... اشعار شب سوم محرم
اشعار شب سوم محرم
اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
گوش طفل مرا ز جا کندی
بی مروّت حیا کن از سر من
دختر تو چگونه راضی شد
که شود پاره گوش دختر من؟
**
مثل این گوشواره، ای نامرد
بین بازارها فراوان است
تو به انگشت من قناعت کن
قیمت گوشواره ارزان است
**
چِقَدَر باید التماس کند
چادر دختر مرا بدهید
دست خود را کشیده تا نیزه
به یتیمم سر مرا بدهید
**
چِقَدَر تازیانه و سیلی
مگر از غصّه هاش بی خبرید
پای او کوچک است و کم طاقت
لاأقل روی ناقه اش ببرید
**
بسکه از تازیانه ها خورده
سیر گشته، غذا نمی خواهد
وعده تشت را به او ندهید
جز پدر از شما نمی خواهد
**
وسط شهر هرچه می خواهید
دائماً سنگ بر سرم بزنید
چوبتان را به لب خریدارم
ولی از این سه ساله درگذرید
**
اینکه در خود خزیده سردش نیست
درد پهلو کشیده خم شده است
با همین قدّ کوچکش امشب
چِقَدَر مثل مادرم شده است
سید مجتبی شجاع ... اشعار شب سوم محرم ، اشعار امام زمان عجل الله
اشعار شب سوم محرم
اشعار امام زمان عجل الله تعالی فرجه
***
دل من پیش همان زلف دوتا مانده هنوز
دیده در حسرت دیدار شما مانده هنوز
بوسه یک روز به خاک قدمت خواهم زد
لب به امید همان بوسه به پا مانده هنوز
فقرا پیش کریمان که معطل نشوند!
منتظر برسر راه تو گدا مانده هنوز
در نبودت زدلم صدق و صفا کم کم رفت
مِهرت اما به دلم، شکر خدا مانده هنوز
می شود دیدن روی تو نصیبم، یا،نه؟
دل من بین همین خوف ورجاءمانده هنوز
به همان ناله ی بین در و دیوار قسم
مادرت چشم براهت بخدا مانده هنوز
دلتان خون شده ،اما چه کنم ،مجبورم
دختری درعقب قافله جا مانده هنوز
هر چه که خواسته ام، داده ای ارباب،ولی
با شما یک سفر کرب وبلا مانده هنوز
علی صالحی ... اشعار شب سوم محرم، اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
اشعار شب سوم محرم
اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
هر لحظه نگاهت که می افتد به نگاهم
یک قافله ریزد به هم از قدرت آهم
هر بار می آیم که تو را خوب ببینم
هی سیلی و شلاق می آید سر راهم
دختر همه هوش و حواسش پی باباست
من که یتیمم چه به جز مرگ بخواهم
حالا چه شده است این همه بعد از تو نمردم
از برکت عمه است که بوده است پناهم
ورنه لگد و کعب نی و سنگ که انگار....
....طوفان عظیمی است و من چون پر کاهم
آتش که نوازش کند آیا اثری هم...
...میماند از آن معجر و گیسوی سیاهم؟
خولی و سنان ، زجر دگرها و دگرها
من یک تن و هم دست شدند این همه با هم
هرکس ز عمو کینه به دل داشت مرا زد
بی آنکه بگوید چه بوده است گناهم
بر نی سر اصغر رود اما سر من نه
ای شمر تو یا حرمله دریاب مرا هم
حسن لطفی ... اشعار شب سوم محرم، اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
اشعار شب سوم محرم
اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
مثل قدیم آمده ای باز در برم
با بوی سیب گیسوی خود در برابرم
مثل قدیم آمدی امّا نمی شود
تا سوی دامنت بِدوم پر در آورم
این چشم وانمی شود اما تو باز کن
سیرم ببین و بعد بگو وای مادرم
دستی برای شانه زدن نیست با تو و
زلفی برای شانه زدن نیست در سرم
من را ببر کنار عمویم که حس کنم
بر روی شانه های بلندش کبوترم
باید مرا شبیه خودت بوریا کنی
از بسکه زخم خورده ام از بس که پرپرم
شاعر گمنام ... اشعار شب سوم محرم، اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
اشعار شب سوم محرم
اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
در دل شعله وای وای یتیم
خنده کردن به گریه های یتیم
بستن آبله به پای بتیم
زیر شلاق ها صدای یتیم
از رقیه بپرس یعنی چه
محترم بودن و حقیر شدن
پیش چشم همه اسیر شدن
اول زندگیت سیر شدن
زود تر از همیشه پیر شدن
از رقیه بپرس یعنی چه
پیکری پشت کاروان افتد
تازه خوابیده ناگهان افتد
گیسویی دست این و آن افتد
خارجی زاده بر زبان افتد
از رقیه بپرس یعنی چه
سنگ از دست رهگذر خوردن
جای ناز غصه ی پدر خوردن
تازیانه ز پشت سر خوردن
یک نفر پا ز صد نفر خوردن
از رقیه بپرس یعنی چه
حنجر خشک و زخم سر نیزه
چشم حیران به سوی هر نیزه
رفته درخاک تا کمر نیزه
رأس خورشید و ماه بر نیزه
از رقیه بپرس یعنی چه
خسته ماندن غریب در صحرا
بی کس و غم نصیب در صحرا
عطر جان بخش سیب در صحرا
ذکر امن یجیب در صحرا
از رقیه بپرس یعنی چه
پای در سلسله هراس شتاب
سینه بی قرار حال و خراب
غصه زینب و نوای رباب
قاری تشنه لب کنار شراب
از رقیه بپرس یعنی چه
اشعار شب سوم محرم
اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
يک نيمه شب بهانهی دلبر گرفت و بعد
قلبش به شوق روي پدر پر گرفت و بعد
اما نيامده ز سفر مهربان او
يعني دوباره هم دل دختر گرفت و بعد
آنقدر لاله ريخت به راه مسافرش
تا خواب او تجلي باور گرفت و بعد
آخر رسيد از سفر ....اما سر پدر
سر را چقدر غمزده در بر گرفت و بعد
گرد و غبار از رخ مهمان مهربان
با اشک چشم و گوشهی معجر گرفت و بعد
انگار خوب او خبر از ماجرا نداشت
طفلک سراغي از علي اصغر گرفت و بعد
از روزهاي بي کسي اش گفت با پدر
يعني نبرد بغض و گلو در گرفت و بعد:
خورشيد من به مغرب گودال رفتي و
باران تير و نيزه و خنجر گرفت و بعد
معراج رفتي از دل گودال قتلگاه
نيزه سر تو را به روي سر گرفت و بعد
دلتنگ بود دخترت و سنگِ کينه اي
بوسه ز چهره و لب و حنجر گرفت و بعد
اما دوباره فرصت جبران رسيده بود
يک بوسه آه از لب پرپر گرفت و بعد
جان داد در مقابل چشمان عمه اش
با بال هاي زخمي خود پر گرفت و بعد
مسعود اصلانی ... اشعار شب سوم محرم، اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
اشعار شب سوم محرم
اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
روی تو یاد خسوف قمر انداخت مرا
از نفس های کم و مختصر انداخت مرا
خواستم اوج بگیرم به کنار لب تو
بی رمق بودن این بال و پر انداخت مرا
گذر از کوچه و بازار برایم بد شد
دختر حرمله آنجا نظر انداخت مرا
ظالمی که به گمانش پدرش را کشتم
آنقدر زد که پدر ! از کمر انداخت مرا
عزم خود جمع نمودم که ببوسم لب تو
پنجه ی پیرزنی دردسر انداخت مرا
آنقدر لاغرم و ضعف نمودم که نسیم
از روی ناقه ی عریان ،پدر انداخت مرا
می شد ای کاش که از عمه حیا می کردند
بالاخص زجر که از پشت سر انداخت مرا
دل خورشید به حال من و زینب می سوخت
تو خبر دار شدی دخترت از تب می سوخت؟
رضا رسول زاده ... اشعار شب سوم محرم، اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
اشعار شب سوم محرم
اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
سرت به دامن این شاهزاده افتاده
به دست پیر خرابات باده افتاده
کنون که نوبت من شد پدر دو دستانم
کنار راس تو بی استفاده افتاده
بیا سوال مکن گوشواره ام چه شده
خیال کن که شبی بین جاده افتاده
بگو ترک ترک زخم صورتت از چیست ؟
مگو به من که کمی خط ساده افتاده
ز چرخ شکوه کنم...چون به ساربان گفتم :
که زیر پای سواره پیاده افتاده
جواب داد : که ساکت شو خارجی ! به رخم
ببین که نقش دو دست گشاده افتاده
شبیه مادرت اول شهیده ام بابا ؟
گمان کنم به دل خانواده افتاده
شیخ رضا جعفری ... اشعار شب سوم محرم، اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
اشعار شب سوم محرم
اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
نشان دست ضعیفش به هیچ بالی نیست
شکست خورده تر از ساقه اش نهالی نیست
به اشک آینه ی او در این شب آبی
قسم که چشمه زمزم به این زلالی نیست
زبس فرشته نشسته در این بهشت خراب
برای آمدن عشق جای خالی نیست
بگو که گریه کند هر چقدر می خواهد
که تازیانه وحشی در این حوالی نیست
حسن لطفی ... اشعار شب سوم محرم، اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
اشعار شب سوم محرم
اشعار روضه حضرت رقیه سلام الله علیها
***
اينجا بهانه های زدن جور می شوند
کافی ست زیر لب پدرت را صدا کنی
کافی ست یک دو بار بگویی گرسنه ام
یا ناله ای به خاطر زنجیرِ پا کنی
***
اصلاً نه ، بی بهانه زدن عادت همه ست
حرف گرسنگی نزدم باز هم زدند
دیدم که بر لبان تو می خورد پشت هم
چوب تری که قبل لبت بر سرم زدند
***
آن قدر پیش طفل تو خیرات ریختند
نان های خشک خانه یشان هم تمام شد
امروز هم به نیّت تفریح آمدند
عمه کجاست چادر من ؟ ازدحام شد
***
اينجا كه زخم از در هر خانه ميزنند
اينجا كه بند بر پر پروانه ميزنند
با گوشواره هاي خودم ناز ميكنند
اين دختران كه سنگ به ويرانه ميزنند
***
صبح و غروب و شام که فرقی نمی کند
ما را خلاصه غالب اوقات می زنند
یک در میان به روی من و عمه می خورد
سنگی که سمت خیمه ی سادات می زنند
***
از آن شبی که زجر مرا دست عمه داد
لکنت زبان من نه مداوا نمی شود
پیر زنی که موی مرا می کشید گفت:
زلفی که سوخته گره اش وا نمی شود
***
دستی بکش به زبری رویم که حق دهی
نا مردهای شام چه مردانه می زنند
دیدم به روی نیزه و پرسیدم از عمو
دارند حرف کار که در خانه می زنند؟
علی اکبر لطیفیان ... اشعار شب سوم محرم، اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
اشعار شب سوم محرم
اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
حاضرم پايِ سر ِ تو سر ِ خود را بدهم
جايِ پيراهن ِ تو معجر ِ خود را بدهم
سر ِ بابايِ من و خِشت محال است عمه
عمه بگذار كه اول پر ِ خود را بدهم ...
...پهن كن تا كه سر ِ خار نگيرد به لبش
كم اگر بود پر ِ ديگر خود را بدهم
زيورآلات مرا دختر همسايه گرفت
نذر ِ انگشتَرَت انگشتر ِ خود را بدهم
مويِ من سوخته و مويِ پدر سوخته تر
حاضرم پايِ همين سر، سر ِ خود را بدهم
ديد ما تشنه يِ آبيم خودش آب نخورد
خواست تا ديده يِ آب آور خود را بدهم
به دلم آمده يك وقت خجالت نكشم
پايِ لطفش نفس ِ آخر خود را بدهم
محمد رسولی ... اشعار شب سوم محرم، اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
اشعار شب سوم محرم
اشعار روضه حضرت رقیه سلام الله علیها
***
زود میپیچد به هر سو بویِ مویِ سوخته
بر مشامم ميرسد هر لحظه بویِ سوخته
رَدّی از سیلی نمیماند به رویِ آفتاب
محو میگردد کبودیهایِ رویِ سوخته
آبله سر وا کند میسوزد از هر قطره آب
کار ِ آتش میکند آب وضویِ سوخته
سعی ِ بیجا ميکند وضع ِ گره را کورتر
دستِ شانه میکَنَد از ریشه مویِ سوخته
جامه يِ آتش گرفته سخت میچسبد به تن
دردسر ساز است دفن و شستشویِ سوخته
سوخت لبهایت شبیه ِ موی و رویت نیمه شب
تا گرفتی بوسهای از آن گلویِ سوخته
علیرضا خاکساری ... اشعار شب سوم محرم اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله
اشعار شب سوم محرم
اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
رفتی سفر اصلا نگفتی دختر تو
دق می کند بعد از تو و آب آور تو
پای برهنه سر برهنه روی ناقه
منزل به منزل من به دنبال سر تو...
بابای از گل بهترم دیدی چگونه
سیلی زدند بر دخترت در محضر تو
پا میشوم من دست بر دیوار دارم
حالا شدم دیگر شبیه مادر تو
دیدی برای شست و شوی زخم هایم
جانش به لب می آید هرشب خواهر تو
یادم نرفته هرکسی همراه خود داشت
بر روی نی یا دشنه ای بال و پر تو
اصلا نپرس ازمن چه کردم معجرم را
من هم نمی پرسم دگر از حنجر تو
با خنده های ساربان یادم می آید
خیر تو.... انگشت تو و انگشتر تو
حلقه زدند نامحرمان دور و بر من
هجده سر بر روی نی دور و بر تو
فکرش نمیکردم که اینقدر سخت باشد
شرمنده ام بابا شدم دردسر تو
وحید قاسمی ... اشعار شب سوم محرم . اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله
اشعار شب سوم محرم
شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
نمكِ طعنه به زخم جگرم نگذارید
به زمین خوردم اگر، پا به پرم نگذارید
چقدر سنگ به لب های كبودش زده اید !
گریه ام را به حساب پدرم نگذارید
یادتان رفته مگر تشنه بریدید سرش!؟
كاسه ی آب دگر دور و برم نگذارید
نان خشك صدقه پیشكش سفره يتان
انقدر یك سره منت به سرم نگذارید
عمر این عمه ي دل خسته به مویی بند است
به تماشا سر كوی و گذرم نگذارید
ازدحام سرِ بازار برایش كافی ست
كوچه ها، سر به سر همسفرم نگذارید
» بازگشت |
تاریخ : 13 آذر 1403 |
توسط : admin2 |
بازدیدها : 2 645 |
نظرات : 0
بازدید کننده گرامی ، بنظر می رسد که شما عضو سایت نیستید .
پیشنهاد می کنیم در سایت ثبت نام کنید و یا وارد سایت شوید.