فراموشی رمز ورود؟
عضویت در سایت
   Aletaha.ir RSS

اشعار ویژه اربعین

    اشعار ویژه اربعین


    دوبیتی های اربعین

    سفر کردم به دنبال سر تو
    سپر بودم برای دختر تو
    چهل منزل کتک خوردم برادر
    به جرم این که بودم خواهر تو

    حسینم واحسین گفت و شنودم
    زیارت نامه ام جسم کبودم
    چه در زندان، چه در ویرانة شام
    دعا می خواندم و یاد تو بودم

    برای هر بلا آماده بودم
    چو کوهی روی پا استاده بودم
    اگر قرآن نمی خواندی برایم
    کنار نیزه ات جان داده بودم

    برگشت کاروان کربلا

    اگر چه اشک گرمی ارمغان آورده ام مادر
    نسیم سردم و بوی خزان آورده ام مادر
    نیاید کس به استقبال من زیرا که می سوزد
    ز هرُم شعله ای کز سوز جان آورده ام مادر
    به این بی دست و پایی بی پر و بالی نمی دانم
    چه باعث شد که رو در آشیان آورده ام مادر
    اگر من زنده برگشتم ز صحرای شهادت ها
    ز صدها مرگ تدریجی نشان آورده ام مادر
    رهانیدم ز طوفان ستم ها کاروانی را
    که اینک بی برادر کاروان آورده ام مادر
    حسینت را نیاوردم من و از داغ جانسوزش
    دل خونین و چشم خون فشان آورده ام مادر
    به جا از یوسفت ماندست یک پیراهن خونین
    که با خون دل آن را ارمغان آورده ام مادر
    کمک کن زینبت را تا کنار قبر پیغمبر
    که مانند تو جسمی ناتوان آورده ام مادر

    اربعین(مصیبت)

    عذار نیلی و قدّ خم و چشم تر آوردم
    گلاب اشک بهر لاله های پرپر آوردم
    زجا برخیز ای صد پاره تر از گل! تماشا کن
    که از جسم شهیدانت، دلی زخمی تر آوردم
    تمام یاس هایت را به شام از کربلا بردم
    چو برگشتم برایت یک چمن نیلوفر آوردم
    مسافر از برای یار سوغات آورد اما
    من از شام بلا داغ سه ساله دختر آوردم
    اگر چه سر نداری یک نگه بر سیل اشکم کن
    که با چشمان خود آب از برای اصغر آوردم
    تو بر من از تن بی سر خبر ده ای عزیز دل!
    که من برتو خبرهای فراوان از سر آوردم
    چهل منزل سفر کردم به شهر شام و برگشتم
    خبر ازچوب و از لعل لب و طشت زر آوردم
    زاشک چشم و سوز سینه ی مجروح وخون دل
    همانا مرهمت بر زخم های پیکر آوردم
    قد خم، موی آشفته، تن خسته، رخ نیلی
    به رسم هدیه میراثی بود کز مادر آوردم
    زسیل اشک دریا کرده ام چشم محبان را
    به آهم شعله ها از سینه ی میثم برآوردم
    یک پیرهن

    گلم پرپر شد و بوی گلاب آید ز خاک او
    بگو ای باغ سرخ من، گل من کو گل من کو
    حسین جانم، حسین جانم «تکرار»


    نمی گویم چها دیدم که از من باخبر بودی
    به هر کویی گذر کردم تو با من همسفر بودی
    حسین جانم، حسین جانم «تکرار»


    نمی دانم چسان بی تو، به سر عزم وطن دارم
    ز هجده یوسفم با خود فقط یک پیرهن دارم
    حسین جانم، حسین جانم «تکرار»


    به غیر از اشک چشم خود نیاوردم گلابی را
    که من هرگز ننوشیدم بدون گریه آبی را
    حسین جانم، حسین جانم «تکرار»

    جستجوی کربلا

    بوی گل ها از فضا، می رسد با دود و خون
    یاد روزی کین زمین، غرق آتش بود و خون
    هر طرف نخلی ز پا افتاده بود
    پا و دست و سر جدا افتاده بود
    عمه جان زینب(2)
    بر مشامم می رسد عمّه بوی کربلا
    می کنم با خون دل، جستجوی کربلا
    من به صحرا، اشک من بر رخ دوید
    در تکاپوی عزیزان شهید
    عمه جان زینب(2)
    دست گلچین بشکند، کین جنایت آفرید
    لاله ها را پر شکست، باغبان را سر برید
    غنچه خونین من اصغر کجاست؟
    لاله سرخم علی اکبر کجاست؟
    عمه جان زینب(2)

    اربعین(مصیبت)

    ای ساربان! ای ساربان! محمل نگهدار
    آمد به منزل کاروان، منزل نگهدار
    محمل مران، محمل مران، شهر دل اینجاست
    این کاروان خسته دل را منزل اینجاست
    اینجا بهار بی خزانِ من خزان شد
    از برگﹾ برگ لاله هایم خون روان شد
    اینجا همه دار و ندارم را گرفتند
    باغ و گل و عشق و بهارم را گرفتند
    اینجا به خاک افتاده بود و هست عباس
    هم مشک خالی، هم علم، هم دست عباس
    اینجا ز هم پیشانی اکبر جدا شد
    بابا تماشا کرد و فرزندش فدا شد
    اینجا ز آل الله منع آب کردند
    با تیر طفل شیر را سیراب کردند
    اینجا صدای العطش بیداد می کرد
    بر تشنه کامان آب هم فریاد می کرد
    اینجا همه از آل پیغمبر بریدند
    ریحانه ی خیر البشر را سر بریدند
    اینجا ستم بر عترت و بر آل گردید
    قرآن به زیر دست و پا پامال گردید
    اینجا به خون غلطید یک گردون ستاره
    اینجا کشید از گوش، دشمنﹾ گوشواره
    اینجا زدند آل علی را ظالمانه
    شد یاس ها نیلوفری از تازیانه
    اینجا چو از خانه به دوشان خانه می سوخت
    دامان طفلان چون پر پروانه می سوخت
    اینجا به گردون رفت دود آه زینب
    حَلقِ بریده شد زیارتگاه زینب
    اینجا عدو بر زخم پیغمبر نمک زد
    هر برگ گل را مُهری از غصب فدک زد
    اینجا زگریه ناقه ها در گِل نشستند
    دُردانه های وحی در محمل نشستند
    ای کربلا! گل های سرخ یاس من کو؟
    ای وادی خون! اکبر و عباس من کو؟
    با غنچه ی نشکفته ی پرپر چه کردی؟
    با حنجر خشک علی اصغر چه کردی؟
    خون جگر از دیده ام بر چهره جاریست
    پیراهن آوردم به همره، یوسفم نیست
    تصویر درد و داغ در آیینه دارم
    چون آفتابﹾ آتش درون سینه دارم
    خاموش و در دل گفتگو با یار دارم
    در سینه داغ هیجده دلدار دارم
    بعد از حسین از عمر خود آزرده بودم
    ای کاش من با آن سه ساله مرده بودم
    اشکم به رخ آهم به دل سوزم به سینه
    بی تو چگونه من روم سوی مدینه
    ای کاش چون تو پیکرم صدچاک می شد
    ای کاش جسمم در کنارت خاک می شد
    گیرم که زنده راه یثرب را بپویم
    زهرا اگر پرسد حسینم کو چه گویم؟
    بگذار تا سوز دلم مخفی بماند
    این صفحه با سوز خود میثم بخواند

    مشکل به روی مشکل

    تا سایه سرت به سر محملم فتاد
    برخاست آتش غم و بر حاصلم فتاد
    یک اربعین بود که ندیدم جمال تو
    وین است شعله ای که بر آب و گلم فتاد
    ای کشتی نجات ز طوفان دوری ات
    موج بلا و حادثه بر ساحلم فتاد
    بودم هزار مشکل و از رنج هر اسیر
    یک مشکل دگر به روی مشکلم فتاد
    برخاست آتش از دل و اشکم به رُخ دوید
    دل هر زمان به یاد ابوفاضلم فتاد
    دارم من از خرابه بسی خاطرات تلخ
    مُردم همین که بار در آن منزلم فتاد
    شد گریه رقیه سبب تا ببینمت
    هر چند باز داغ دگر بر دلم فتاد
    شد باز بند دست من و باز کی شود
    بند مصیبتی که به پای دلم فتاد

    بازگشت به وطن

    عمر سفر آمد به سر مدینه
    داغ دلم شد تازه تر مدینه
    فریاد زن اعلام کن خبر ده
    برگشته زینب از سفر مدینه
    از کربلا و شام و کوفه سوغات
    آورده ام خون جگر مدینه
    هم داده ام از دست شش برادر
    هم دیده ام داغ پسر مدینه
    از کاروان بی حسین و عباس
    ام البنین را کن خبر مدینه
    گردیده جسم یوسف پیمبر
    از قلب زینب پاره تر مدینه
    پیراهن او را بگیر از من
    بر مادرم زهرا ببر مدینه
    بر یوسف زهرا ز سوز سینه
    قرآن بخوان، قرآن بخوان مدینه
    جان مرا لب تشنه سر بریدند
    هجده عزیزم را به خون کشیدند
    هم پیکرش را پاره پاره کردند
    هم سینه اش را از سنان دریدند
    گه دور خیمه گه به دور مقتل
    با کعب نی دنبال ما دویدند
    با کام خشک از هیجده عزیزم
    بین دو نهر آب سر بریدند
    از کربلا تا شام لحظه لحظه
    رأس حسینم را به نیزه دیدند
    اعضای او گردیده سوره سوره
    آیات قرآن از لبش شنیدند
    حالا که آمد این سفر به پایان
    اکنون که از ره کاروان رسیدند
    بر یوسف زهرا ز سوز سینه
    قرآن بخوان، قرآن بخوان مدینه
    دادم ز کف گل های پرپرم را
    عبدالله و عباس و اکبرم را
    راهم مده راهم مده که با خود
    نآورده ام گل های پرپرم را
    دیدم به روی شانة ذبیحم
    با کام عطشان ذبح اصغرم را
    تا سر بریدند از تن حسینم
    دیدم لب گودال مادرم را
    وقتی سکینه تازیانه می خورد
    کردم صدا جد مطهرم را
    دردا که با پیشانی شکسته
    دیدم به نی رأس برادرم را
    تا بر حسین خود کنم تأسی
    بر چوبة محمل زدم سرم را
    یک روزه یک باغ گلم خزان شد
    از دست دادم یار و یاورم را
    بر یوسف زهرا ز سوز سینه
    قرآن بخوان، قرآن بخوان مدینه
    عریانِ تن در خون شناورش بود
    پیراهنش گیسوی دخترش بود
    آبی که زخمش را به قتلگه شست
    در آن یم خون اشک مادرش بود
    وقتی که جسمش را به بر گرفتم
    لب های من بر زخم حنجرش بود
    یک سوی او نعش علی اکبر
    یک سوی او دست برادرش بود
    من زائر جسمش کنار گودال
    زهرا به کوفه زائر سرش بود
    پیشانی اش را جای سنگ دشمن
    نقش سم اسبان به پیکرش بود
    با من بنال از داغ آن شهیدی
    کز نوک نی چشمش به خواهرش بود
    از نیزه و شمشیر و تیر و خنجر
    بر زخم دیگر زخم دیگرش بود
    بر یوسف زهرا ز سوز سینه
    قرآن بخوان، قرآن بخوان مدینه

    اربعین(مصیبت)

    سلام ای نازنین آلاله های سرخ زهرایی
    که بشکفتید روی نیزه ها در اوج زیبایی
    سلام ای یوسف بی پیرهن! ای بحر لب تشنه!
    سلام ای آفتاب منخسف! ای ماه صحرایی!
    زجا بر خیز، ای اشکم نثار حنجر خشکت!
    که از بهر تو آب آورده ام با چشم دریایی
    اگر چه قامتم خم گشت از کوه فراق تو
    خدا داند شکستم پشت دشمن را به تنهایی
    سر تو قطعنامه خواند و من تکبیر می گفتم
    که بر بیدادگر طشت طلا شد طشت رسوایی
    اگر از شام می پرسی زننگ شامیان این بس
    که با سنگ جفا کردند از مهمان پذیرایی
    چنان داغ تو آبم کرده و از پا درافکنده
    که ممکن نیست جز با چشم تو زینب را تماشایی
    به لطف و رأفتت نازم که در ویران سرا یک شب
    سر پاک تو شد بر ما چراغ گردهم آیی
    خدا دادِ دل ما را ز اهل شام بستاند
    که بهر کف زدن کردند دور ما صف آرایی
    گرفتم پیکرت را چون به روی دست در مقتل
    گریبان چاک زد ازاین شکیبایی، شکیبایی
    قبول حضرتت افتد که هم چون ابر باران زا
    به یاد حلق خشکت چشم میثم گشته دریایی

    سوغات شام

    «چشم گریان سویت از شام خراب آورده ام»
    «خیز، ای لب تشنه از بهر تو آب آورده ام»

    گر بپرسی داغ تو با سینه خواهر چه کرد
    قامت خم گشته یی بهر جواب آورده ام

    اشک، سرخ، چهره زرد و تن سیاه و موسفید
    اینهمه سوغات از شام خراب آورده ام

    اشک می بارم ز داغ چارساله دخترت
    گر چه پرپر شد گلت با خود گلاب آورده ام

    همرهم زین العباد این حجت دادار را
    جان و تن مجروح از بزم شراب آورده ام



    اربعین(مصیبت)

    باز آوای جرس بر جگرم آتش زد
    اشک آتش شد و بر چشم ترم آتش زد
    ناله آتش شد و بر برگ و برم آتش زد
    سوز دل بیش تر از پیش ترم آتش زد
    پاره های دلم از چشم تر آید بیرون
    وز نیستان وجودم شرر آید بیرون

    دوستان با من و دل ناله و فریاد کنید
    آه را با نفس از حبس دل آزاد کنید
    اربعین آمده تا از شهدا یاد کنید
    گریه بر زخم تن حضرت سجاد کنید
    مرغ دل زد به سوی شهر شهیدان پر و بال
    پیش تا از حرم الله کنیم استقبال

    جابر این جا حرم محترم خون خداست
    هر طرف سیر کنی جلوة مصباح هداست
    غسل از خون جگر کن که مزار شهداست
    سر و دست است که از پیکر صد پاره جداست
    پیرهن پاره کن و جامة احرام بپوش
    اشک ریزان به طواف حرم الله بکوش

    جابرا هم چو ملک پر بگشا بال بزن
    ناله با سوز درون علی و آل بزن
    بر سر و سینة خود در همه احوال بزن
    خم شو و سجده کن و بوسه به گودال بزن
    چهره بگذار به خاکی که دهد بوی حسین
    ریخته بر روی آن خون ز سر و روی حسین

    جابرا اشک فشان ناله بزن زمزمه کن
    گریه با فاطمه از داغ بنی فاطمه کن
    در حریم پسر فاطمه یاد از همه کن
    روی از گوشة گودال سوی علقمه کن
    اشک جاری به رخ از دیدة دریایی کن
    دست سقا ز تن افتاده، تو سقایی کن

    گوش کن بانگ جرس از دل صحرا آید
    ناله ای سخت جگر سوز و غم افزا آید
    پیشباز اسرا دختر زهرا آید
    به گمانم ز سفر زینب کبرا آید
    حرمی روی به بین الحرمین آوردند
    از سفر نالة ای وای حسین آوردند

    بلبلان آمده گل ها همه پرپر گشتند
    حرم الله دوباره به حرم برگشتند
    زائر پیکر صد پارة بی سر گشتند
    همگی دور مزار علی اکبر گشتند
    گودی قتلگه و علقمه را می دیدند
    هر طرف اشک فشان فاطمه را می دیدند

    آب بر سینة خود دید چو تصویر رباب
    عرق شرم شد و سوخت از شرم شد آب
    جگر بحر ز سوز جگرش گشت کباب
    شیر در سینه مادر، علی اصغر در خواب
    یاد شش ماهه و گهوارة او می افتاد
    به دو دستش حرکت های خیالی می داد

    نفس دخت علی شعلة ماتم می شد
    قامت خم شده اش بار دگر خم می شد
    تاب می داد ز کف طاقت او کم می شد
    پیش چشمش تن صد پاره مجسم می شد
    حنجر غرقه به خون در نظرش می آمد
    یادش از بوسة جد و پدرش می آمد
    باز هم داغ روی داغ مکرر می دید
    باغ آتش زده و لالة پرپر می دید
    لحظه لحظه تن صد چاک برادر می دید
    فرق بشکستة عباس دلاور می دید
    رژه می رفت مصائب همه پیش نظرش
    داغ ها بود که شد تازه درون جگرش

    گریه آزاد شده بغض گلو را بسته
    کرده فریاد درون حنجره ها را خسته
    داغداران همه فریاد زنند آهسته
    ذکرشان یا ابتا یا ابتا پیوسته
    اشک اطفال دل فاطمه را آتش زد
    گریة زینب کبری همه را آتش زد

    گفت ای همدمم از لحظة میلاد حسین
    ای سلامم به جراحات تنت باد حسین
    از همان روز که چشمم به تو افتاد حسین
    آتش عشق تو زد بر جگرم باد حسین
    من و تو در بغل فاطمه با هم بودیم
    همدم و یار به هر شادی و هر غم بودیم

    حال بر گو چه شد از خویش جدایم کردی
    در بیابان بلا برده رهایم کردی
    گاه در گوشة گودال دعایم کردی
    گاه بر نوک سنان گریه برایم کردی
    چشمم افتاد سر نیزه به اشک بصرت
    جگرم پاره شد از خواندن قرآن سرت

    کثرت داغ سراپا تب و تابم کرده
    خون دل سرزده از دیده خضابم کرده
    سخنی گوی که هجران تو آبم کرده
    چهره بنمای که داغ تو کبابم کرده
    بر سر خاک تو از اشک گلاب آوردم
    گرچه خود آب شدم بهر تو آب آوردم

    روزها هر چه زمان می گذرد روز تواند
    ظالمان تا ابد الدهر سیه روز تواند
    اهل بیت تو همه لشکر پیروز تواند
    که پیام آور فریاد ستم سوز تواند
    سرکشان یکسره گشتند حقیر تو حسین
    شام شد پایگه طفل صغیر تو حسین

    دشمنان از سر کویت به شتابم بردند
    بعد کوفه به سوی شام خرابم بردند
    به اسارت نه که با رنج و عذابم بردند
    با سر پاک تو در بزم شرابم بردند
    شام را سخت تر از کرببلا می دیدم
    سر خونین تو در طشت طلا می دیدم

    شامیان روز ورودم همگی خندیدند
    سر هر کوچه به دور سر تو رقصیدند
    عید بگرفته همه جامة نو پوشیدند
    لیک با زلزلة خطبة من لرزیدند
    گرچه باران بلا ریخت به جانم در شام
    کار شمشیر علی کرد زبانم در شام

    گرچه این بار به دوش همگان سنگین بود
    آنچه گفتیم و شنیدیم برای دین بود
    و آنچه پنداشت عدو تلخ به ما شیرین بود
    ارث ما بود شهادت، شرف ما این بود
    "میثم" ابیات تو چون شعلة ظالم سوزند
    تا خدایی خدا حزب خدا پیروزند

    یاس کبود

    ای کربلا به قافله کربلا ببین
    حال مسافران به درد آشنا ببین
    ما زائران خون خداییم کربلا
    بر کاروان زائر خون خدا ببین
    سوغات درد و خون جگر ارمغان ماست
    احوال ما ز وضع پریشان ما ببین
    من زینبم که درد چکد از نگاه من
    در هر نگاه شعله چندین بلا ببین
    رویم کبود و دست کبود و بدن کبود
    یاس کبود گر که ندیدی مرا ببین
    اطفال را به گردن و بازو و دست و پا
    آثار تازیانه و بند جفا ببین
    هر یک کنار قبر شهیدی کند فغان
    هر بلبلی کنار گلی در نوا ببین
    از سجده های نیمه شب و خطبه های روز
    بشکسته ایم پشت ستم را بیا ببین
    هر جا کنند فتح، گذارند یک سفیر
    وین رسم تازه نیست، بود هر کجا ببین
    ما نیز بر رقیه سپردیم کار شام
    تا او کند سفارت عظما به پا ببین
    علی اکبر لطیفیان

    نگاه گریه داری داشت زینب
    چه گام استواری داشت زینب
    دل با اقتداری داشت زینب
    مگر چه اعتباری داشت زینب
    چهل منزل حسین منجلی شد
    گهی زهرا شد و گاهی علی شد

    ندیدم زینب کبری تر از این
    ندیدم زینت باباتر از این
    ندیدم دختر زهرا تر از این
    حسینی مذهبی غوغا تر از این
    اگر چه غصه دارد آه دارد
    به پایش خستگی راه دارد
    به گردش آفتاب و ماه دارد
    به والله که ایوالله دارد
    همینکه با جلالت سر نداده
    به دست هیچکس معجر نداده
    **
    پس از آنکه زمین را زیر و رو کرد
    سپاه کوفه را بی آبرو کرد
    به سمت کربلا خوشحال رو کرد
    کمی از خاک را برداشت بو کرد
    رسیدم کربلا ای داد بی داد
    حسین سر جدا، ای داد بی داد
    چهل روز است گریانم حسین جان
    چو موی تو پریشانم حسین جان
    چهل روز است می خوانم حسین جان
    حسین جانم حسین جانم حسین جان

    تویی ذکر لبم الحمدلله
    حسینی مذهبم الحمدلله
    همین جا شیرخواره گریه می کرد
    رباب بی ستاره گریه می کرد
    گهی بر گاهواره گریه می کرد
    گهی بر مشک پاره گریه می کرد
    خدایا از چه طفلم دیر کرده؟
    مرا بیچاره کرده، پیر کرده
    همین جا دور اکبر را گرفتند
    ز ما شبه پیغمبر ما را گرفتند
    ولی از من دو دلبر را گرفتند
    هم اکبر هم برادر را گرفتند
    "به تو گفتم که ای افتاده از پا
    ز جا بر خیز ورنه معجرم را..."
    همین جا بود که سقای ما رفت
    به سمت علقمه دریای ما رفت
    پناه عصمت کبرای ما رفت
    پی او گوشواره های ما رفت
    فقط از علقمه یک مشک برگشت
    حسین بن علی با اشک برگشت
    همین جا بود که دلها گرفت و ...
    کسی روی تن تو جا گرفت و ...
    سرت را یک کمی بالا گرفت و...
    همین که بر گلویت خنجر آمد
    صدای ناله ی زهرا در آمد
    همین جا بود الف را دال کردند
    تنت را بارها پامال کردند
    ته گودال را گودال کردند
    تو را با سم مرکب چال کردند
    اگر خواندم قلیلت علت این بود
    که یک تصویری از تو بر زمین بود
    تو ماندی و کبوتر رفت کوفه
    تو را کشتند و خواهر رفت کوفه
    چه بهتر زودتر سر رفت کوفه
    وگرنه دردها می کشت مارا
    نگاه مردها می کشت ما را
    بهاری داشتم اما خزان شد
    قدی که داشتم بی تو کمان شد
    عقیق تو به دست ساربان شد
    طلای من نصیب کوفیان شد
    خبر داری مرا بازار بردند
    میان مجلس اغیار بردند
    همین جا بود افتادند تن ها
    همین جا بود غارت شد تن ها
    تمامی کفن ها، پیرهن ها
    بدون تو کتک خوردند زن ها
    همین جا بود گیسو می کشیدند
    هر سو دخترانت می دویدند
    ز جا برخیز غمخواری کن عباس
    دوباره خیمه را یاری کن عباس
    برای عزتم کاری کن عباس
    علم بردار علم داری کن عباس
    سکینه می کند زاری ابالفضل
    چه قبر کوچکی داری ابالفضل
    علی اکبر لطیفیان
    **
    *******************
    اشعار اربعین - سعید توفیقی
    ای غایب از نظر، نظری کن به خواهرت
    زینب نشسته بر سر قبر مطهرت
    یک اربعین گذشته ولی زنده ام هنوز
    قامت خمیده آمده سرو صنوبرت
    نشناختی مرا ز پس این چروکها
    من زینب توأم ز چه رو نیست باورت
    لیلاست این که خیمه زده زیر پای تو
    بار دگر بگو که اذان گوید اکبرت
    این زن که لطمه می زند این گونه بر خودش
    او کیست؟ نجمه است عروس برادرت
    آقا! سکینه جمله ی اشکش سؤالی است
    یعنی کجاست قبر علمدار لشگرت ؟
    در کربلا هنوز زنی گریه می کند
    زینب کش است ناله ی محزون مادرت
    پیغمبری نما و دو دستت برون بیار
    از دست من بگیر بقایای دخترت
    ای پیکری که زخم تنت بی شماره بود
    آورده ام برای تو ته مانده ی سرت
    بگرفتم از امام زمان حُکم نبش قبر
    تا متصل کنم سر پاکت به پیکرت
    باید دوباره وارد گودال خون شوم
    خواهم اگر که بوسه بگیرم ز حنجرت
    من نیز با تو کشته شدم روز واقعه
    اذنی بده که دفن شود با تو خواهرت

    دلشوره داشتم که مبادا کنار تو
    چشم ربابه باز بیفتد به اصغرت
    نذرش قبول سایه نشینی نمی کند
    از بس که بر تو هست وفادار ، همسرت
    لالایی اش امان مرا نیز بریده است
    گوید به ناله ! اصغر من شیر خورده است؟!
    سعید توفیقی
    *******************
    اشعار اربعین - محمد بیابانی
    ای همسفر قرار تو باورنکردنیست
    من ، اربعین ، کنارتو ، باورنکردنیست
    با نیمه جان مانده خودم را رسانده ام
    اینجا ، سر مزار تو ، باورنکردنیست
    بر روی سرخ همسفرانت نگاه کن
    این باغ لاله دار تو باورنکردنیست
    در زیر تازیانه به سر شد اسارتم
    تا آمدم دیار تو باورنکردنیست
    من را ببین و مادر خود را نظاره کن
    قدِّ کمان یار تو باورنکردنیست
    #
    آنان به قلب خون شده جز غم نذاشتند
    چیزی برای خواهر تو کم نذاشتند
    مهمان شام بودم و بر میزبانیم
    یک لحظه چشم خویش روی هم نذاشتند
    جز سنگ و تازیانه و سیلی و کعب نی
    بر زخم های واشده مرهم نذاشتند
    دیگر چه وقت حرف عبا و امامه است
    وقتی به دست های تو خاتم نذاشتند
    دیدی چطور که آل پیمبر عزیز شد
    در مجلسی که دخترک تو کنیز شد
    محمد بیابانی
    *******************
    اشعار اربعین - جواد حیدری
    من که مأموریت خود را به سر آورده ام
    خاطراتی تلخ از داغ سحر آورده ام
    گوئیا یک عمر بود این اربعینی که گذشت
    از شب مرگ یتیم تو خبر آورده ام
    گوشوار دخترت را پس گرفتم از عدو
    ارث دختر را سر قبر پدر آورده ام
    دست و پایی زخم دیده، قامتی اندر رکوع
    بهترین سوغات را من از سفر آورده ام

    سجده ی شکری نمودم بهر دیدار سرت
    یادگار از سجده ی خود زخم سر آورده ام
    از کبوتر بچه هایی که کنارم بوده اند
    یا اخا بنگر فقط یک مشت پر آورده ام
    اولین بار است، قبرت را زیارت می کنم
    قبر زهرا مادرم را در نظر آورده ام
    جواد حیدری
    *******************
    مرگ من بود دمي کز تو جدايم کردند
    درهمان گوشه گودال فدايم کردند
    دوستانم که نبودند بگريند به من
    دشمنانم همگي گريه برايم کردند
    من که خود راهنماي همه عالم بودم
    سـر خونين تو را راهـنمايم کردند
    هر کجا خواستم از پاي درافتم ديدم
    کودکان دست گشودند و دعايم کردند
    خجلم از تو و اين روي امانت هايت
    بر سر خار دويدند و صدايم کردند
    گريه ها داشتم از دوري روي تو ولي
    خنده ها بود که بر اشک عزايم کردند
    **
    اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید
    ***************
    اشعار اربعین - جواد حیدری
    کاروانی که سر قبر شما آورده ام
    نیمه جان هایی است تا کرب و بلا آورده ام
    من نیابت دارم از مادر زیارت آمدم
    من وصیت های مادر را به جا آورده ام
    کی رود از یاد، وقتی آمدم در قتلگاه
    نیزه بیرون از تن تو باره آورده ام
    روی نی ما را تو می دیدی کجاها می برند؟
    دخترانت را ز بازار جفا آورده ام
    بارها شد، حرمله خندید بر اشک رباب
    مادری پاره جگر در نینوا آورده ام
    پشت خیمه روی خاکستر به دنبال علی
    بر سر قبر پسر صاحب عزا آورده ام
    دخترت لطمه به پهلو خورده، زیر خاک رفت
    بس حکایت زان شب پرماجرا آورده ام
    شد رقیه پیش مرگ حضرت زین العباد
    تربتی از قبر او بهر شما آورده ام
    ناله اش چون ناله مادر میان کوچه بود
    خاطره از قدرت آن با وفا آورده ام
    تا که دیگر تازیانه ور بیفتد، جان سپرد
    گفت با خود همّت خیرالنساء آورده ام
    تا که با چشم کنیزی بر سکینه ننگرند
    گفت جان خویش را بهر فدا آورده ام
    غیرتش آئینه میر و علمدار تو بود
    من از او شرمندگی خویش را آورده ام
    پاسبان حرمت شیر خدا در شام شد
    داد پیغامی به من تا کربلا آورده ام
    گفت: ای بابا شبیه ات بی کفن تدفین شدم
    رسم عشق و عاشقی را من به جا آورده ام
    جواد حیدری
    *******************
    دردها مي چكد از حال و هواي سفرش
    گرد غم ريخته بر چادر مشكي سرش
    تك و تنها و دو تا چشم كبود و چند تا ...
    كودك بي پدر افتاده فقط دور و برش
    ظاهراً خم شده از شدت ماتم اما
    هيچ كس باز نفهميده چه آمد به سرش
    روزها از گذر كوچه آتش رفته
    اثر سوختگي مانده سر بال و پرش
    همه بغض چهل روزه او خالي شد
    همه كرب و بلا گريه شد از چشم ترش
    عليرضا لك
    *******************
    به کربلای تو یک کاروان دل آوردم
    امانتی که تو دادی به منزل آوردم
    هزار بار به دریای غم فرو رفتم
    که چند درّ غنیمت به ساحل آوردم
    بجز رقیه که از پا فتاد پیش سرت
    تمام اهل حرم را به منزل آوردم
    گواه عشق خودم با تو ای حسین عزیز
    نشانه ای به سر از چوب محمل آوردم
    نظر به جسم کبودم مکن که دریابی
    تنی رها شده از چنگ قاتل آوردم
    **
    *******************
    باور نمی کنم که رسیدم کنار تو
    باور نمی کنم من و خاک دیار تو
    یک اربعین گذشته و من پیر تر شدم
    یک اربعین گذشت و شدم همجوار تو
    یک اربعین اسیر بلایم اسیر عشق
    یک اربعین دچار فراقم دچار تو
    یک اربعین دویده ام و زخم دیده ام
    دنبال ناله های یتیمان زار تو
    یک اربعین بجای همه سنگ خورده ام
    یک اربعین شده بدنم سنگ سار تو
    یک اربعین به گریه ی من خنده کرده اند
    لبهای قاتلان تو و نیزه دار تو
    مثل رباب مثل همه تار تر شده
    چشمان خسته ی من چشم انتظار تو
    روز تولدم که زدم خنده بر لبت
    باور نداشتم که شوم سوگوار تو
    با تیغ و تیر و دشنه تو را بوریا کنند
    با سنگ و تازیانه مرا داغدار تو
    یادم نمی رود به لبت آب آب بود
    یادم نمی رود بدن غرقه خار تو
    مانده صدای حرمله در گوش من هنوز
    پستی که نیزه زد به سر شیرخوار تو
    حالا سرت کجاست که بالای سر روم
    گریم برای زخم تن بی شمار تو
    من نذر کرده ام که بخوانم در علقمه
    صد فاتحه برای یل تکسوار تو
    **
    *******************
    ترکیب بند - اشعار روضه حضرت زینب(س) - علیرضا قزوه
    می‌آیم از راهی که خطرها در او گم است
    از هفت منزلی که سفرها در او گم است
    از لابه‌لای آتش و خون جمع کرده‌ام
    اوراق مقتلی که خبرها در او گم است
    دردی کشیده‌ام که دلم داغدار اوست
    داغی چشیده‌ام که جگرها در او گم است
    با تشنگان چشمه‌ی «أحلی‌من‌العسل»
    نوشم ز شربتی که شکرها در او گم است
    این سرخی غروب که هم‌رنگ آتش است
    توفان کربلاست که سرها در او گم است
    یاقوت و دُر صیرفیان را رها کنید
    اشک است جوهری که گهرها در او گم است
    هفتاد و دو ستاره غریبانه سوختند
    این است آن شبی که سحرها در او گم است
    باران نیزه بود و سر شه‌سوارها
    جز تشنگی نکرد علاج خمارها
    جوشید خونم از دل و شد دیده باز، تر
    نشنید کس مصیبت از این جان‌گدازتر
    صبحی دمید از شب عاصی سیاه‌ت
    وز پی، شبی ز روز قیامت درازتر
    بر نیزه‌ها تلاوت خورشید، دیدنی‌ست
    قرآن کسی شنیده از این دل‌نوازتر؟
    قرآن منم چه غم که شود نیزه، رحل من
    امشب مرا در اوج ببین سرفرازتر
    عشق توام کشاند بدین‌جا، نه کوفیان
    من بی‌نیازم از همه، تو بی‌نیازتر!
    قنداق اصغر است مرا تیر آخرین
    در عاشقی نبوده ز من پاک‌بازتر
    با کاروان نیزه شبی را سحر کنید
    باران شوید و با همه تن گریه سر کنید
    فرصت دهید گریه کند بی‌صدا، فرات
    با تشنگان بگوید از آن ماجرا، فرات
    گیرم فرات بگذرد از خاک کربلا
    باور مکن که بگذرد از کربلا، فرات
    با چشم اهل راز نگاهی اگر کنید
    در بر گرفته مویه‌کنان مشک را فرات
    چشم فرات در ره او اشک بود و اشک
    زان گونه اشک‌ها که مرا هست با فرات
    حالی به داغ تازه‌ی خود گریه می‌کنی
    تا می‌رسی به مرقد عباس، یا فرات!
    از بس که تیر بود و سنان بود و نیزه بود
    هفتاد حجله بسته شد از خیمه تا فرات
    از طفل آب، خجلت بسیار می‌کشم
    آن یوسفم که ناز خریدار می‌کشم
    بعد از شما به سایه‌ی ما تیر می‌زدند
    زخم زبان به بغض گلوگیر می‌زدند
    پیشانی تمامی‌شان داغ سجده داشت
    آنان که خیمه‌گاه مرا تیر می‌زدند
    این مردمان غریبه نبودند، ای پدر
    دیروز در رکاب تو شمشیر می‌زدند
    غوغای فتنه بود که با تیغ آب‌دار
    آتش به جان کودک بی‌شیر می‌زدند
    ماندند در بطالت اعمال حجّ‌شان
    محرم نگشته تیغ به تقصیر می‌زدند
    در پنج نوبتی که هبا شد نمازشان
    بر عشق، چار مرتبه تکبیر می‌زدند
    هم روز و شب به گرد تو بودند سینه‌زن
    هم ماه و سال، بعد تو زنجیر می‌زدند
    از حلق‌های تشنه، صدای اذان رسید
    در آن غروب، تا که سرت بر سنان رسید
    کو خیزران که قافیه‌اش با دهان کنند؟

    آن شاعران که وصف گل ارغوان کنند
    از من به کاتبان کتاب خدا بگو
    تا مشق گریه را به نی خیزران کنند
    بگذار بی‌شمار بمیرم به پای یار
    در هر قدم دوباره مرا نیمه جان کنند
    پیداست منظری که در آن روز انتقام
    سرهای شمر و حرمله را بر سنان کنند
    یارب! سپاه نیزه، همه دست‌شان تهی‌ست
    بی‌توشه‌اند و همرهی کاروان کنند
    با مهر من، غریب نمانند روز مرگ
    آنان که خاک مهر مرا حرز جان کنند
    با پای سر، تمامی شب، راه آمدم
    تنهایی‌ام نبود، که با ماه آمدم
    ای زلف خون‌فشان توام لیلة‌البرات
    وقت نماز شب شده، حیّ علی‌الصلات
    از منظر بلند، ببین صف کشیده‌اند
    پشت سرت تمامی ذرات کائنات
    خود، جاری وضوست، ولی در نماز عشق
    از مشک‌های تشنه وضو می‌کند، فرات
    طوفان خون وزیده، سر کیست در تنور؟
    خاک تو نوح حادثه را می‌دهد نجات!
    بین دو نهر، خضر شهادت به جستجوست
    تا آب نوشد از لبت، ای چشمه‌ی حیات!
    ما را حیات لم‌یزلی، جز رخ تو نیست
    ما بی تو چشم بسته و ماتیم و در ممات
    عشقت نشاند، باز به دریای خون مرا
    وقت است تیغت آورد از خود برون مرا
    از دست رفته دین شما، دین بیاورید!
    خیزید، مرهم از پی تسکین بیاورید!
    دست خداست، این که شکستید بیعتش
    دستی خدای‌گونه‌تر از این بیاورید!
    وقت غروب آمده، سرهای تشنه را
    از نیزه‌های برشده پایین بیاورید!
    امشب برای خاطر طفل سه ساله‌ام
    یک سینه‌ریز، خوشه‌ی پروین بیاورید!
    گودال، تیغ کُند، سنان‌های بی‌شمار
    یک ریگ‌زار، سفره‌ی چرمین بیاورید!
    سرها ورق ورق، همه قرآن سرمدی‌ست!
    فالی زنید و سوره‌ی یاسین بیاورید!
    خاتم سوی مدینه بگو بی‌نگین برند!
    دست بریده، جانب ام‌البنین برند
    خون می‌رود هنوز ز چشم تر شما
    خرمن زده‌ست ماه، به گرد سر شما
    آن زخم‌های شعله فشان، هفت اخترند
    یا زخم‌های نعش علی‌اکبر شما؟
    آن کهکشان شعله‌ور راه شیری است
    یا روشنان خون علی‌اصغر شما؟
    دیوان کوفه از پی تاراج آمدند
    گم شد نگین آبی انگشتر شما
    از مکه و مدینه، نشان داشت کربلا
    گل داد «نور» و «واقعه» در حنجر شما
    با زخم خویش، بوسه به محراب می‌زدید
    زان پیشتر که نیزه شود منبر شما
    گاهی به غمزه، یاد ز اصحاب می‌کنی
    بر نیزه، شرح سوره‌ی احزاب می‌کنی
    در مشک تشنه، جرعه‌ی آبی هنوز هست
    اما به خیمه‌ها برسد با کدام دست؟
    برخاست با تلاوت خون، بانگ یا أخا
    وقتی «کنار درک تو، کوه از کمر شکست»
    تیری زدند و ساقی مستان ز دست رفت
    سنگی زدند و کوزه‌ی لب تشنگان شکست!
    شد شعله‌های العطش تشنگان، بلند
    باران تیر آمد و بر چشم‌ها نشست
    تا گوش دل شنید، صدای «ألست» دوست
    سر شد «بلی»ی تشنه‌لبان می الست
    ناگاه بانگ ساقی اول بلند شد
    پیمانه پر کنید، هلا عاشقان مست!
    باران می گرفت و سبوها که پر شدند
    در موج تشنگی، چه صدف‌ها که دُر شدند
    باران می گرفته، به ساغر چه حاجت است؟
    دیگر به آب زمزم و کوثر چه حاجت است؟
    آوازه‌ی شفاعت ما، رستخیز شد
    در ما قیامتی‌ست، به محشر چه حاجت است؟
    کی اعتنا به نیزه و شمشیر می‌کنیم؟
    ما کشته‌ی توایم، به خنجر چه حاجت است؟
    بی سر دوباره می‌گذریم از پل صراط
    تا ما بر آن سریم، به این سر چه حاجت است؟
    بسیار آمدند و فراوان، نیامدند
    من لشکرم خداست، به لشکر چه حاجت است؟
    بنشین به پای منبر من، نوحه خوان! بخوان!
    تا نیزه‌ها به پاست، به منبر چه حاجت است؟
    در خلوت نماز، چو تحت الحَنَک کنم
    راز غدیر گویم و شرح فدک کنم

    از شرق نیزه، مهر درخشان بر آمده‌است
    وز حلق تشنه، سوره‌ی قرآن بر آمده‌است
    موج تنور پیرزنی نیست این خروش
    طوفانی از سماع شهیدان بر آمده‌است
    این کاروان تشنه، ز هرجا گذشته‌است
    صد جویبار، چشمه‌ی حیوان بر آمده‌است
    باور نمی‌کنی اگر از خیزران بپرس
    کآیات نور، از لب و دندان بر آمده‌است
    انگشت ما گواه شهادت که روز مرگ
    انگشتری ز دست شهیدان در آمده‌است
    راه حجاز می‌گذرد از دل عراق
    از دشت نیزه، خار مغیلان بر آمده‌است
    چون شب رسید، سر به بیابان گذاشتیم
    جان را کنار شام غریبان گذاشتیم
    گودال قتلگاه، پر از بوی سیب بود
    تنهاتر از مسیح، کسی بر صلیب بود
    سرها رسید از پی هم، مثل سیب سرخ
    اول سری که رفت به کوفه، حبیب بود!
    مولا نوشته بود: بیا ای حبیب ما
    تنها همین، چقدر پیامش غریب بود
    مولا نوشته بود: بیا، دیر می‌شود
    آخر حبیب را ز شهادت نصیب بود
    مکتوب می‌رسید فراوان، ولی دریغ
    خطش تمام، کوفی و مهرش فریب بود
    اما حبیب، رنگ خدا داشت نامه‌اش
    اما حبیب، جوهرش «أمّن یجیب» بود
    یک دشت، سیب سرخ، به چیدن رسیده‌بود
    باغ شهادتش، به رسیدن رسیده‌بود
    تو پیش روی، و پشت سرت آفتاب و ماه
    آن یوسفی که تشنه برون آمدی زچاه
    جسم تو در عراق و سرت ره‌سپار شام
    برگشته‌ای و می‌نگری سوی قتلگاه
    امشب، شبی ست از همه شب‌ها سیاه‌تر
    تنهاتر از همیشه‌ام ای شاه بی‌سپاه
    با طعن نیزه‌ها به اسیری نمی‌رویم
    تنها اسیر چشم شماییم، یک نگاه!
    امشب به نوحه‌خوانی‌ات از هوش رفته‌ام
    از تار وای وایم و از پود آه آه
    بگذار شام، جامه‌ی شادی به تن کند
    شب با غم تو کرده به تن، جامه‌ی سیاه!
    بگذار آبی از عطشت نوشد آفتاب
    پیراهن غریب تو را پوشد آفتاب
    قربان آن نی‌یی که دمندش سحر، مدام
    قربان آن می‌یی که دهندش علی‌الدوام
    قربان آن پری که رساند تو را به عرش
    قربان آن سری که سجودش شود قیام
    هنگامه‌ی برون شدن از خویش، چون حسین
    راهی برو که بگذرد از مسجدالحرام
    این خطی از حکایت مستان کربلاست:
    ساقی فتاد، باده نگون شد، شکست جام!
    تسبیح گریه بود و مصیبت، دو چشم ما
    یک الامان ز کوفه و صد الامان ز شام
    اشکم تمام گشت و نشد گریه‌ام خموش
    مجلس به سر رسید و نشد روضه‌ام تمام
    با کاروان نیزه به دنبال، می‌روم
    در منزل نخست تو از حال می‌روم
    علی‌رضا قزوه
» بازگشت | تاریخ : 13 آذر 1403 | توسط : admin2 | بازدیدها : 3 821 | نظرات : 0

بازدید کننده گرامی ، بنظر می رسد که شما عضو سایت نیستید .
پیشنهاد می کنیم در سایت ثبت نام کنید و یا وارد سایت شوید.

اضافه کردن نظر جدید

    
نام شما :
ایمیل شما :
  • bowtiesmilelaughingblushsmileyrelaxedsmirk
    heart_eyeskissing_heartkissing_closed_eyesflushedrelievedsatisfiedgrin
    winkstuck_out_tongue_winking_eyestuck_out_tongue_closed_eyesgrinningkissingstuck_out_tonguesleeping
    worriedfrowninganguishedopen_mouthgrimacingconfusedhushed
    expressionlessunamusedsweat_smilesweatdisappointed_relievedwearypensive
    disappointedconfoundedfearfulcold_sweatperseverecrysob
    joyastonishedscreamtired_faceangryragetriumph
    sleepyyummasksunglassesdizzy_faceimpsmiling_imp
    neutral_faceno_mouthinnocent
کد امنیتی :
عکس خوانده نمی شود
کد را وارد کنید :

 
    

2013 © Designed by: ALETAHA | سرویس RSS خبری : RSS خبری RSS خبری | ALETAHA